۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

خاطرات انقلاب(1)

ایام مبارک دهه فجر یا 17 شهریور یا مناسبت هایی این چنینی که می شود ؛ هر سال خاطراتی تازه بیان می شود . خانواده ام و مادربزرگ و پدربزرگ و دائی و عمو ها و...
هیچ گاه ازشان نخواسته ام خاطرات خود را بگویند. نه من بلکه خواهرانم هم.سعی کرده ایم جو به گونه ای باشد که خود سر شوق بیایند و بگویند. این گونه خاطراتی ناب تر و زیباتر و آب و تاب تر می گویند.

جز اولین خاطراتی که به یاد دارم خاطره ایست به نقل از پدر زمانیکه بچه بودم برایم تعریف کرده اند .
این خاطره مربوط به همین عکس است !
این عکس مربوط به روز خونین هفده شهریور است که در آن همه سرباز ها دستور شلیک بر روی جمعیت داشتند.
پدر می گفتند : گمان شلیک و کشتار می رفت اما نه به حدی که انجام شد.
در این عکس شما می بینید که کنار و پشت جمعیت چندین ردیف سرباز ایستاده و نشسته اند و در حال شلیک هستند و برخی از افراد انقلابی نیز مجروح یا شهید روی زمینند. در این میان به نقل از پدر تنها یک سرباز اصلا شلیک نکرد در طول ماجرا و آن درست سربازی است که پشت به دوربین در سمت راست عکس قرار دارد. پدر می گفت : در همه ماجرا حتی سر تفنگش به سمت جمعیت نبود و بالا بود.
پدر خودشان را در عکس نشان می دادند ( سمت چپ عکس کنار جدول ؛ ردیف اول تظاهر کنندگان) و می گفتند اگر این سرباز شلیک می کرد کار من تمام بود چون من ردیف اول بود وبه خاطر اینکه کنار جدول دراز کشیده بودم دید نداشته سرباز کناریش که بزنه وگرنه می زد اون !و به شوخی می گفتند : بی پدر می شدید ها ! و رو به مادر می کردند و می گفتند : الان مدیون این سربازی! وگرنه شوهرتو می کشتند. مادر هم می گفتند : دیدی ؟! جد من از اون اولش هواتو داشته!و... ادامه حرف های این دو که جو خانه را لذت بخش می کرد.
این ها مقدمه ای می شد که پدر از انقلاب و فعالیت خودش و دوستانش بگوید. از شور و جنبش مردم بگوید و ما نیز پای حرف های او تا آخر با دل و جان گوش می کردیم .

حالا مگر چند سالش بوده؟ درست 17 سال !
خاطرات پدر موقع دستگیری ساواک همراه اعلامیه وقتی تنها 14-15 سال داشته .
خاطرات مادر که واقعا برایم شیرین است.
خاطرات تلخ مادر بزرگ از زندان و عبرت .
هنوز که هنوز است کسی جرئت نمی کند از او چیزی بپرسد. هنوز که هنوز است حتی نمی تواند از نزدیکی موزه عبرت بگذرد.هنوز که هنوز است ... سی سال از پیروزی انقلاب می گذرد. سی سال از جنایات ساواک می گذرد.سی سال از جوانی او در انقلاب و درد هایش می گذرد . در این سی سال بیست سال نوه اش بودم و هربار وقتی تلویزیون از عبرت و دستگیری و ساواک می گوید می بینم که.. گویی برایش عین سی سال پیش زنده می شود.

در میان تمام بچگی هایم بعضی خاطرات انقلاب و جنگ همیشه برایم شیرین است.
برخی شان یادگای است در ذهنم از عزیزانم.
برخی...
برخی برای ما جذاب و شنیدنی. تلخ و ماندنی...اما برای افرادی عین زهر است در کامشان سختی آن دوران و همانند عسل است پیروزی انقلاب.
همیشه اولین ها در ذهن انسان می ماند حتی اگر بزرگ شده باشی و هزاران خاطره شیرین و تلخ و جور واجور از دیگران خوانده یا شنیده باشی.
قدمت بعضی خاطرات زیبایش می کند .
و صد البته وقتی خاطره از سوی عزیزت باشد که نیست.
**ادامه دارد**

هیچ نظری موجود نیست:

بمب گوگلی غزه