۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

efficient

این دو سال و نیمی که رشته ام کامپیوتر است ؛ عادت کرده ام به همه سختی هایش و... به تفاوت هایش با خیلی از رشته ها ؛ به درد سر هایش و به همه خصوصیت هایش.. بعضی هایش را قانع شدم و پذیرفتم؛ بعضی هایش را توجیه کردند برایمان و بهمان قبولاندند ؛ بعضی هایش را واقعا دوست دارم و با علاقه خودم ادامه می دهم و... اما امروز دیگه صدام از بعضی خصوصیت این رشته ام در اومد .
یکی از خصوصیات بارز این رشته این است که به هیچ وجه من الوجوهی تعطیلات برایش معنا ندارد. اصلا و ابدا . تا امتحانات تمام می شود مهلت تحویل پروژه ها یکی بعد از دیگری فرا می رسد . و تا مهلت پروژه ها تمام می شود ترم بعدی آغاز می شود ..گاهی اوقات این تحویل پروژه تا وسط ترم بعد نیز ادامه می یابد و...
شنبه امتحانات تمام شد. یکشنبه روز انتخاب واحد بود و... مصیبت های خاص خودش. مثلا سیستم اینترنتی شده و..باید کار ا آسان تر شود. مثلا تو باید بنشینی در منزل و بتوانی براحتی انتخاب واحد کنی و... اما امـــــــــــــــــان ! مرده شور این مردنیته کردن بعضی سیستم ها را ببرند که خود آدمینش هم نمی داند سیستم چه مرگش است . صد بار گفتیم و پیشنهاد دادیم بگذارید ما که رشته مان است این سیستم و سایت را بهینه کنیم و.. می گویند نمی شود و...باشد نشود. پس مرحمت کنید خودتان درست کنید. این به کنار ! چهارشنه امور اداری و آموزش دانشگاه بخشنامه می دهد به تک تک آموزش دانشکده ها که شرایط عوض شده و.. حالا کی خبر به دانشجو برسد ؟ صبح روز انتخاب واحد... و در سیستم اینترنتی ساعت و زمان مشخص برای تعیین واحد هاست..که اگر بگذرد نمی توانی انتخاب کنی و یا اگر نگذرد ولی تو دیر بجنبی حتی دروس تخصصی هم ظرفیتش تکمیل است . چشمتان روز بد نبیند که مجبور شدم از دانشکده مان ( دانشگاه شهید بهشتی تا حالا آمدید؟ اصلا به محیطش آشنائی دارید ؟ می دانید که کلا روی کوه است و هوای کوهستانی و گردشگری دارد..بلی ! برای شما که دانشجویش نیستید .محیطی کاملا پاک و آرامش بخش و تمیز و اصلا خودش اردوست ؛ولی برای دانشجویان این دانشگاه خدا نیاورد آن روزی را که بخواهید از دانشکده ( خصوصا دانشکده ما ) تا آموزش کل بروید و بیائید و بروید و بیائید ) تا آموزش کل دو بار بروم و بیایم و کلی معطلی و... 7.5 صبح رفتم دانشکده... 5.5 عصر رسیدم خانه..به خاطر همین ثبت نام مثلا اینترنتی و...
دوشنبه تحویل پروژه ی آمار است .
چهارشنبه تحویل پروژه درس آی . آر
تا سه شنبه باید پروژه درس نرم افزار رو تحویل بدهم و میل کنم برای استاد .
ارائه پروژه درس نظریه ظهر است .
این را هم در برنامه می گذارم.
تازه فلان استاد یادش افتاده که حجم پروژه برای گروهی کار کردن کم است و شروع می کند به غر زدن ؛ من هم خیلی جدی و با عتاب گفتم : ما گروهمان ( تعداد نفرات) موضوع پروژه و تحقیقمان معلوم بود از اول. یک ماه است که این پروژه را تحویل دادیم. الان به ما اینو می گید؟ موقع امتحانات ونمره دادن ؟ ... استاد سرش را می اندازد پائین و به لپ تاپش خیره می شود... عمرا اگر کم بیاورم. شورش را در آوردند.. ادامه می دهم : آسیستنتتان (حل تمرین )خبر داشتند از روند پروژه ما. اگه همون اول بهمون می گفتید یا حجم پروژه را بیشتر می کردیم تا مقاله هم اضافه می کردیم و... استاد هم چنان سکوت کرده.... محض اینکه فکر نکند دانشجوی شلوغ کنی هستیم و می خواهیم نمره بگیریم و در برویم باز ادامه می دهم : اگر شما می خواین ؛ تو این بازه زمانی فقط می توینم رو مقاله کار کنیم . کافیه؟.. استاد لبخندی رو لبش می آید و بهانه خوبی می گیرد... گویا راضی شد. پشت در اتاق کلی خط و نشون برایم می کشند که بیای بیرون می کشیمت.. می مردی ساکت می شدی.. بابا فعال ! و... سرم را بر می گردانم طرف استاد و میزش و به مارک لپ تاپش خیره می شوم..یادم می افتد..دو ماه است که در فکر خریدن لپ تابی جدیدم که مناسب رشته ام باشدو کارائی لازم را داشته باشد... ریز مشخصات لپ تاپ استاد را حفظم؛( به خاطر تحقیق روی خریدن لپ تاب !)مشخصاتش سریع از جلوی چشمانم می گذرد ؛ نگاهم بین استاد و مارک لپ تاپ یک به دو می شود؛ یاد غزه و آتش بس و.. می افتم؛ هنوز باز نشده گذر گاه که نشده ؛ ناله می نشیند در دلم ؛ هنوز مارک لپ تاپ جلوی چشمانم است ؛ سرم را کمی به سمت استاد بالا می برم و با خودم می گویم : "لپ تابش بایکوتی است "؛ نمی دانم چرا یک آن خشم در چشمان نشست! لحظه ای بعد از اصطلاح خودم خنده ام گرفت ؛ "بایکوتی!!!" ... با صدای استاد متوجه خیره شدن هایم می شوم... برگه ای می دهد و موضوعات را بیان می کند... برگه را گرفته ام... اولین سوال ؛ سوال همیشگی دانشجویان : تا کی مهلت داریم ؟! تا سه شنبه ! چشمان گرد می شود و لبهایم باز که..یادم می اید این جا دفتر استاد است. داد زدن ممنوع! خود کنترلی خارق العاده ا ی دارم...می خندم و به استاد یاد آوری می کنم امروز یک شنبه است ! و استاد هم چنان نگاه بر صفحه مانیتور لپ تاب با سر تاکید می کنم حرفم را می فهماند که می داند... با لهجه خاصی می گویم : بــــلــه!ممنون استاد. از اتاقش بیرون می آیم و خودم را به خیل جمعیت قاتلین و ضاربین می رسانم و خدا بیامرزدم .
آن پروژه ها کم بود... این هم اضافه شد .
پس همه روز ها پر شد درهفته برای تحویل و ارائه پروژه .
بعد از انتخاب واحد یکشنبه ای سردبیر نشریه می آید و می گوید : لینکمان به طراح روی جلد قطع شد... ی کاریش بکنید !.. برگه ای که در دستم است را تا می کنم و سرم را پائین می اندازم ؛ نگاه سردبیر به ریز حرکاتم است ... و این را کاملا حس می کنم . چند لحظه به سکوت می گذرد ؛ نگاه من به برگه و نگاه سر دبیر به دستان من است و نگاه بچه ها به ما دو تا . بعد از تا شدن کامل برگه سرم را بالا می آورم و می گویم : الان ؟ کی ؟ من ؟ تو این اوضاع ؟ شما که اوضاع رشته ما را می بینید ؟ ( دلم می خواهد بگویم : تا خر خره توی مرداب پروژه ها هستم ؛ ولی زشت و جمله خوبی نیست. نمی گویم ) سردبیر لبخند آرامی می زند و می گوید: تا بوده این شرایط برای شما ها(اشاره به دانشجویان رشته ما ) بوده . الان این کار فوریه. در طول مدت حرفش سرم پائین بود..سرم را بالا نمی آورم ؛ چون می دانم احتمال اینکه قبول کنم زیاد است , پس استراحت بین دو ترم چی؟ پس برنامه من چی ؟( تیکه اون فیلم که می گفت : پس آرزو های من چی ؟ )... بعد از یک ساعت از حرفم زدنمان به او می گویم پیگیر هستم اما به هیچ وجه قول نمی دهم . ( برای دوری از عذاب وژدان گفتم قول نمی دهم ولی می دانم وقتی به کسی گقتم پیگیرم ؛ یعنی واقعا پی گیرم )
در راه خانه برنامه هایم را می نویسم تا یادم نرود :
برایش ستون باز می کنم..تکان های مینی بوس نمی گذارد ستونی صاف در آید
خانه _-_-_-_-_-دانشگاه _-_-_-_-_محل کار _-_-_-_- نت
دست کم هر ستون دارای بیست و سه-چهار کار می شود که باید صورت گیرد تا چهارشنبه.به صورت فشرده و فوری .

و شنبه ترم جدید آغاز می شود.
خوب پس این هفته جمعه اش بی کاریم...
دلم لک زده برای یک زیارت. خــــــــــدا !
حرم امام (ره) که می شود. نمی شود.
دلم استخر می خواهد..آرامش آبی آب
دلم کمی خواب بدون دغدغه می خواد
دلم می خواهد سراغ کار های فوق برنامه بین دو ترم که برایش برنامه ریزی کرده بودم ؛ بروم .
دلم می خواد دانشجوی خوبی باشم
دلم می خواد با مادر بروم جائی.
دلم مسافرت می خواد .
دلم مشهد الرضا می خواهد .
دلم یک دل سیر غذای گرم می خواهد که آرام و بی عجله بخورم و فرصت مزه مزه کردن تک تک مواد غذایی اش را داشته باشم .
دلم می خواهد یک شب برای بیدار ماندن قهوه نخورم .
دلم می خواد به همه کار هایم برسم .
دلم میخواد سر مزار شهدای دانشگاه بروم.
دلم میخواد برای این ایام به موزه عبرت بروم .
دلم یک حمام داغ داغ می خواد..یک حمام پره بخار.
دلم می خواهد سر کار به آقای دکتر بگویم : پروژه با بازدهی بالا انجام شد .
دلم م یخواد یک شب.. لا اقل یک شب صدای این کیبرد لعنتی در فضای آرام و بی صدا خانه نیاید و من وقتی هوای بیرون تاریک می شود ؛کارهایم هم تمام شود.
دلم...
دلم خیلی چیز ها می خواهد.
اما به قول این ضرب المثل معروف انگلیسی :
In a day , when you don't come accross any problems , you can be sure that you are traveling a wrong path !
یک روزی که می بینی هیچ مشکلی سر راهت نیست ؛ می تونی مطمئن بشی که داری راه رو اشتباه میری .
دستانم را از روی کیبرد بر می دارم.. پشت سر در هم قفل می کنم و سرم را به دستانم تکیه می دم ؛ نفس عمیــــــــقی می کشم و لبخندی می زنم ؛ یک جمعه و این همه آرزو !؟!! خنده ام بیشتر می شود و فشار تکیه سرم به دستانم نیز ! از خنده ام صندلی طبی کامپیوتر تکان های ریزی می خورد... کمی بعد دو کلمه جمله ام پر رنگ می شود در ذهنم !"جمعه " و" آرزو" ! یاد صحبت یک عزیز افتادم که می گفت : آقا برای آمدنت وقت نداریم!
به آنی لبخندم خشک می شود روی لبهایم ؛ دستانم را باز می کنم و دوباره صدای کیبرد... تایپ تند کد ها ... زیر لب خدا را شکر می کنم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
چطوری؟
من تا آخر هفته بیکارم!و دارم از بیکاری مجنون میشم!
دلم کار و فعالیت می خوادددددددددددد
حوصله ام سر رفته!
موفق باشی

Zahra گفت...

arezoo mikonam be hame arezoo haye ghashanget beresi..

Zahra گفت...

delam baraye oun rooz ha tang shode...engar dardo delaye gozashte mane..albate na be in paki.

Samaa گفت...

@ مجنون :
سلام. بیکاری خودش دردی است ها :دی اما من که از فعالیت ننالیدم..از درست نبودن برنامه آموزش دانشکده ای به این با عظمتی گله کرده ام . همین

Samaa گفت...

@ زهرا :
سلام خانوم!ممنون از آرزوی پاکت . منم از ایام دوران دانشجوئی لذت می برم. باور کن... حتی این گله گذاری ها

بمب گوگلی غزه