۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

به بهانه انفجار در کاظمین

قرار بود اصن...قرار بود بعد از مکه سفر کربلاء داشته باشه... 10 روز بعد از مکه... همه مدارک آماده و..... کاروان آماده حرکت! دیگه کارهایی که مونده بود دست ما نبود و...
حرکت کاروان به گونه ای بود که تاسوعا و عاشورا در حرمین باشند।یا کاظمین یا کربلاء و.... صبح پا شد گفت : کربلاء نمیشه ها! سرش پائین بود ... اول فکر کردم داره شوخی میکنه।بعد گفتم این موضوع چه جای شوخی؟!!!!!
سعی کردم خودمو جمع کنم।گفتم :چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟! برای چی؟ برنامه کاروان بهم خورده؟ از مقامات خبری رسیده؟ راه بستند؟ چـــــــــــــــــی شده آخه؟!...رفتم کنارش وایسادم।سرش پایین بود همچنان و تو آشپز خونه।کنارش طوری وایسادم که نتونه حرکت کنه و بفهمه که جواب می خوام!
خیلی آروووووووم و شمرده گفت : پدرت گفت :.... صداش آروم تر شد॥سرمو نزدیک تر بردم....ادامه داد و من شنیدیم। این قدر آرووم و پذیرفته شده حرف می زد ... که باعث شد آرووم بشم و خیلی بطنی باور کنم این قضیه رو !
هنوز کنارش ایستاده بودم و ساکت در برابرش! ظاهرا فهمید که دارم با خودم کلنجار میرم! گفت :نمی دونم ولی پدرت نمی خواد!...... کمی بعد پشت اون جمله گفت॥نمی خواد دیگه.... شاید از اسارت خانوم ها می ترسه! شاید ... و احتمال های منطقی را گذاشت کنار هم!
چیزی نگفتم و از کنارش فاصله گرفتم।
عصبانی بودم....خیلی॥ از دست پدر... خیلی خیلی..... با خودم می گفتم: خودت رفتی کربلا و.... فکر می کنی دیگه!।اصلا یعنی چی؟ کی میگه از اون ور؟ یعنی چی؟ خیلی خود خواهی و بی منطق !!!! کنار حسینی و... بد و براهی مودبانه!...برای جملاتی که پدر به مادر گفته بود و.... نمی شد باورش کنم
تا امروز॥دقیقا تا ظهر امروز॥وقتی خبر انفجار بمب در کاظمین را شنیدم... برق از سرم پرید। محاسبه کردم॥خـــــــــــــــــــدا!
کاروان مامان! واییییییییییییییییییییییییی من! توی ماشین بودم و داشتم می میردم از ی بغض!
چه جوری به مامان بگم؟ چی شده؟ سعی کردم اسامی رو بشنوم و.... دنبال دوست پدر بگردم بین شهدا ء و سعی کردم از این ور و اون ور اسامی مجروحین را پیدا کنم!
بعد از آروم شدن فکر کردم:
اگر مادر هم... راستی آنها که هم مادر هم پدرشان شهید شده چه می کنند؟
یاد غزه افتادم و...
اگر مادر جراحتی بر می داشت ؟...راستی آنان که مادر و پدر با هم مجرحند چه می کنند؟
یاد شب هایی افتادم که تاول های شیمیایی مادر یک پارچه گلگون می کرد بدنش را....
اگر مادر ....
دنیا دور سرم چرخید !
همه داد ها سر پدرم را ( که در دلم زدم ) پس گرفتم ।
و ته دلم ترسی شدید پیدا شد... زندگی من॥چه روحی چه جسمی چه... به بودن مادر است اگر مادر... تار موئی از مادر کم شود کلهم زندگانیمان کن فیکون می شود....... من چه کنم؟
آن وقت فقط می شوم یک جوان چند ساله که فقط خدا را دارد و الیس الله کاف بعیده ؟
خدای بزرگ و مهربانم بر رحمانیتت واقفم ولی ترس دلم را... خدا سایه هیچ پدر و مادری را از سر فرزندانشان کم نکند و بر عکس !

۱ نظر:

ناشناس گفت...

گوشه ایش رو برام گفته بودید...
اللهم الرزقنا شفاعت الحسین یوم الورود///
یا من اسمه دوا و ذکره شفا

بمب گوگلی غزه