و همیشه می دونستم وقتی به مامان میرسه بر نمی داره تا من بردارم یا خودش اول برای من بر می داره و کلی از این حرکت خوشم میومد و می دونستم اگه هیـــــــــش کی نفهمه که درسته اول بزرگتر ولی کوچولو هام دل دارن ؛ مامان خووب می فهمه !
تا اینکه اون روز لعنتی رسید ...
خدا ستاره اش را انتخاب کرد و همیشه حق با بزرگتر هاست । ستاره خدا چیده شد ... اما از آسمان قلب من ! ستاره مال خدا بود ؛ آسمان دل من هم ...اما... اون تک ستاره دل من ! اون ستاره مــــــــــــال من بود ! و البته مال خدا هم !
خدا ستاره اشو دستش گرفت و برد و من همچنان سرمو انداختم پائین که اول بزرگتر بر می داره و منتظر مادر شدم اما این بار ... خدا از همه بزرگتر بود ।
چندین شب و روز که ستاره من پیش خداست ؟ !
بعد از اون روز لعنتی شب های تهران بی ستاره شدند । خیلی وقته که دنبال هیچ ستاره ای نمی گردم । من هنوووووز سر حرفم هستم । اون ستاره مال من بود !
من دیگه منتظر نمیشم که اول بزرگتر بر داره ؛ فهمیدی خدااااااااا ؟!!!!
********************************
دو روز بعد نوشت :
مرا سر تسلیم و رضا ست !
گاه این کودک دل به بازیگوشی ما بین کوچه پس کوچه های دنیا می رود ... سزا وار تنبیه نیست وقتی دامان پر مهرت هست !
زبان به شکوه هر گز باز نخواهم کرد ! اجازه عقده گشائی می دهی ؟
اما... چه جای عقده وقتی گره گشایی چون توست ؟
مرا دوری از عزیزی امتحانی سخت است ... اگر چه او حاضر است و من غایب ! به دنبال خودم। دست ِ کودک گیر و آن را به آغوش امن پدر رسان خدا !
۲ نظر:
salam khanomiii
ghabool ni ke behem nagi to oun dele kocholo mehraboonet che khabare..
@ زهرا :
سلام مهربونم. تو بیا ایران.قول میدم بگم. پای نت که... تازه این بی انصاف یه که نگی اصلا نمی دونی. از اهالی دنیای مجازی فقط و فقط تو میدونی که تو دلم چه خبره.قبول دارم خیلی کم گفتم ولی...
بیا ایران!خواهش !
ارسال یک نظر