۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

حجی حسین وار نه ابراهیم وار

به سلامتی ازمکه اومدن।یک شنبه ای। ساعت 11 خواهر زنگ زد। تا بیست دقیقه دیگه هواپیما به زمین میشینه خودتو برسون(مسئول خرید گل من بودم) پرواز 60 دقیقه زود تر انجام شد ه ।از دانشگاه و سر کلاس جیم شدم ।
بدو بدو...تا سمت میدون آزدای همه چی خوب و... بود। پل هوائی به سمت میدون تصادف شده بود نا جوور। دلم ریش। شد همون جا نذر کردم همه چی به خیر و خوبی تموم شه। نمی دونم نذر چندمم بود!!!।به هر حال!!! صدقه گذاشتم کنار و دنده ماشین رو ........ به سمت فرودگاه .... خوب مثل برگزاری همه بازگشت ها و॥ مراسم انجام شد। من نمی دونم چه اصراری به کشتن گوسفند دارن؟؟؟؟البته هر جور حاجی راحت تره। ولی برای مکه خودم که سفارش اکید کردم مورچه هم بی زحمت نکشید।تصور اون صحنه که گوسفندو اون جوری می ذارن زمین و.... حالمو بد می کنه। چه کاریه؟ می خواین مردم از گوشت قربونی بخورن॥مردم عادی و در و همسایه و فامیل ما که خدا برکت به مالشون بده। مهم ی عده دیگه ان। می خواین اونا بخورن।بدین به جائی مشخص که الحمدلله و المنه تو ایران زیاد پیدا میشه... با اینکه سر قضیه مکه خودم از کلیه فامیل و تیکه هایشان مستفیض شدیم که ...(بماند)ولی کار غلطیه!بر حرف خودم هم هستم। این حرف قدیمی مسخره ایه که خون باید جلوی پای حاجی ریخته بشه।ولیمه هم برای فامیلی مثل فامیل ما که ماشالله میرن مکه و میان معنی نداره। ولیمه باید به کسانی داده بشه که یا ترویج فرهنگ و دین و سنت حج بشه یا مستحق غذائی باشن। باز مستفیض شدیم حسابی از باران تیکه برای مکه خودم। اینه که مکه مامانو بی خیال شدیم। گفتیم هر چی دوس دارین। ولله به خدا!
یکشنبه این جور که یادمه॥ فقط دوئیدم....از این سر خونه تا اون سر خونه...از این سالن به اون سالن از آشپزخونه تا پذیرائی॥ یادم نمیاد چند دقیقه نشسته باشم। آهااا। سر شام حدود 8 دقیقه نشستم। ناهارم که وایساده خوردم। وقت نمی شد। یکشنبه مهمانی و مهمان ها اومدن و رفتن। دوشنبه مثل میت افتادم।48 ساعت با استرس سر پا بودم و میدوئیدم।48 ساعت نخوابیده بودم। یک لحظه آرووم نشستم। خواهر رفت دانشگاه و من موندم و مهمانهایی محترم ! شغل منشی تلفنی مادر رو هم داشتم। چیزی شبیه پیغام گیر بودن رو هم تجربه کردم علاوه بر کوزت بودن ! تجربه های شیرین و خوبی بود
تا همین روز پیش... وقتی خانوم پ।م تماس گرفت و من گوشی رو دادم به مامان!
خبر رسید یکی از همسفران حج که جانباز شیمیایی بودن و با همسرشون زائر خانه خدا به درجه شهادت نایل شدن । مامان پای تلفن ساکت شد । و بعد از چند لحظه نسبتا طولانی تلفن قطع شد ।

هیش کی هیچی نمی گفت و طبق معمول من اولین سوال بی مزه و همیشگی رو پرسیدم که :
--" چی شده؟ "
-...
-حاج داوود شهید شد !
--همونی که دیروز تو فیلم حجتون بودن و...
-آره همون!
--این که خوب بود। بر اثر چی؟ چش بود؟
- چش نبود؟ فقط قطع نخاع نبود। هر یادگاری دیگه ای رو داشت। دست و پا و چشم و شیمیائی و...
--کی رو شما میگی؟ این حاج داوود همونی که خانومش ॥
- بعله عزیزم।همون
...

مامان معتقد بود لباسش تا محرم باید سفید باشه ولی با این خبر...
چند ساعتی است که هر مهمانی میاد خونمون فکر می کنه محرم آغاز شده و به جد آغاز شد نمی دانم خوشحال باشم که فرزندی نیست که داغ نبود پدر بخورد بر دلش (به علت عارضه شیمیایی)یا ناراحت که همسرش در تنهایی خدائیش ... در همه این احوالات حج حسینی شان مبارک
پ।ن:
*
فیلم برائت از مشرکین حاجیان در بازگشت از منی که مادر زحمت کشیده رو سعی می کنم آپلود کنم و بذارم ।واقعا زیباست। البته باز هم حاجیان لبنانی سر آغاز گر بودندو ایرانی ها زحمت همراهی مجدانه بر دوش کشیدند ।
**
خدا کنه مادر قبول کنه اون قسمت از فیلم که برای قبل از حرکت از منی است که حاجیان منتظر اذان ظهرند رو هم بذارم که با چند مامورعربستانی بحث شده برای همین موضوع شیطان اکبر و حکم امام و فلسطین و اسرائیل و... و مادر هم خودش بحث کرده هم فیلم گرفته।
***
این عزیز ما کلا تو فیلم عربی حرف زده।من نیدونم فیلمو برای کی می گرفته।؟
****
پی ।ام میده:تو به شنیدن خبر شهادت عادت داری؟...دلم میخواد فکر کنی سنگدل تر و شاید بی تفاوت تر از اونی هستم که حتی بشه اسمشو گذاشت عادت!...مامان موقع شنیدن این خبر حال مرغی پر و بال کنده رو داشت । خدا رو شکر کردم که صبور تر شده ام। حتی بر احوالات مادرم
*****
عکس این متن یادگاری است...یادگاری نفس های بریده کسی که هنوز که هنوز است در اتاق می پیچد

۲ نظر:

ناشناس گفت...

آپلود بفرمایید زودتر

Samaa گفت...

@ دوست :
صدم همین بود.. اما موضوع غزه و ایام امتحانات مانع می شود. در اولین فرصت چشم

بمب گوگلی غزه