۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

التماس

دیروز و امروز همش دارم میگم:
خدایا کمکم کن!
...

....
.....
دیروز ترسیدم। دوبار سکته زدم از ترس ! هر دوبارش به خودم و فقط خودم فحش می دادم ।
اصولا این جور وقت ها یاد نصیحت مادربزرگم می افتم که بهم می گف :
بسیار سفر باید کرد ؛ تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی ؛ تا سر نکشد جامی
ولی آخه... دیروز فهمیدم من ایمان این کارها را ندارم।من... من کجا و این حرف ها! اون وخ صدای این وژدان لعنتی دائم به نق زدن بلن بود که : ی کم منو ببین॥یک کم به حرفم گوش کن॥ی کم...
برای آروم کردن خودم می گفتم :اگه بلائی سرت بیاد...به جهنم॥به درک.... اما اگه بلائی سر خانواده و عزیزانت بیاد چی؟॥هان؟! هان؟!
سعی می کردم که نیتمو خالص کنم...قربه الی اللهی مطلق !... ولی باز این وژدان کوفتی هی نهیب میزد که:
روغن ریخته نذر امامزاده می کنی؟
حالا که...فک می کنی....
ای خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

کل دیروز و امروز دائم میگم:خدایا !التماس می کنم بیش از پیش کمکم کن!التماست می کنم

دعایم کنید که سخت تر از همیشه محتاجم
پن:
باورم نمی شد که دوست سنی عرب خارج از ایران روز عید غدیر تماس بگیرد و عید غدیر را به من تبریک گوید।
*
باورم نمیشد که من این قدر ضعیف تر از همیشه باشم...دلم برایت تنگ شده।می فهمی؟می فهمی برایم چه قدر سخت است؟ به بودنت احتیاج دارم। امروز ساعت 15 به وقت دنیا و تهران احساس کردم؛ کم آوردم।دیگه نمی تونم.........।برای اولین بار به صرف جای خالی ات اشک ریختم...
این خانه حضورت را می خواهد...من خستم. می دونم که می دونی مادر ضعیف تربیتم نکرده ولی امروز احساس کردم॥گاهی نبودنت ضعیفم می کند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

تو از نبودن مادرت، کم آوردی؟ درسته؟
چقدر تلخه که آدم حس بکنه پشتش خالی شده...می فهمت...می فهمت

Samaa گفت...

@ مادرانه :
سلام.نه از نبودن مادرم نیست. ایشون که جاش خوب بود و.. یک اه هم بود که رفته بودن. این قدر هم لوووووسسسسس نیستم :دی

بمب گوگلی غزه