۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

مالتی حس!


بعضی وقت ها آدم احتیاج داره که اون "کس"ی که اون می خواد ازش حالش رو بپرسه؛همین!
این توقع و امید بالائیه؟
*
سرم درد می کنه!مهمانی بودیــم و صاحب خانه( می دانست یا نمی دانستش به خودش ربط دارد) ساعت 8 شام آورد در حالیکه روزه بودیـــم!از صبح هم که دانشگاه!ا اوون ور هم که مراسم &.... اهل مسکّن خوردن هم که نیستیـــم و تا حد مرگ می صبریــــم(نمی دانیم چرا؟(مرض داریـــم)) رانندگی بعد از مهمانی در غیاب مادر و پدر ان هم شب...خیلی اذیتم می کنه
*
بی وفا وبد قول! این دوست جوونمو میگم!قرار بود با هم بریم خرید...رفته خریده॥میگه خوب با تو هم میام! زد تو ذوقم!یعنی چی؟ ما با هم قرار گذاشتیه بودیم!؟بعد از اینکه خریدی یادت افتاده!؟ کلی اصرار کرد که می خوام باهات بیام!دیگه لازم نیست!خودم میرم! مگه خودم نمی تونم ؟ میخواستم با هم بریم।همین!هم حال اون گرفت هم حال من! اخر هم صاف صاف میگه:اگه با تو نرم میرم با یکی دیگه ها!می دونه روو این جور جمله ها حساسم ها!این جوری گف که قبول کنم...نخواستم!گفتم خوب برو! جا خورد!بدون معطلی خداحافظی کردم ازش و...تمام! از آدم های بد قول حـــــالــــم بهم می خوره حتی اگه دوستم باشه(تازه دیگه بد تر )
*
خسته خسته از دانشگاه اومدم॥ی روزنامه گذاشته جلو میگه این توئی؟... نگاه می کنم॥میگم خوب مگه چیه؟॥میگه عکسته॥ صفحه اول!واااییی! با ز دلم از اون نگاهامو می خواد... زشته دختر! جلوی خودمو میگیرم॥میگم: نیگاه فدا اون چشات! این تو... تو این عکس॥دستمو می ذارم روی عکسه مـــــــــــــحکــــــــــم॥این همه دانشجو ان! این بابا اومده دانشگاه حرف زده॥منم رفتم پای حرفش!می خواستی غیب شم از تو عکس؟...خودشم خندید... ی کم صبر کرد بعد گفت:طبق عادت همیشگی ات این جوری نشستی! نمیشه این عادتت رو ترک کنی؟(عکس بلاگ هم॥ چون لو رفته بود در دنیا گذاشتم।مال یک همایش در دانشگاه است که حقیر بنا بر مسئولیت ردیف اول تالار نشسته ام و... این جا هم دقت کنید॥دستمو اون فرمیه که تو این عکس جدیده اس
।بابا!!!! دست خودم نیست؛مدلمه।بی اختیار وقتی غرق صحبت سخنران میشم این جور میشم؛گیری میدن به آدم।ای بابا)
*
دکتر ک।پ اومده میگه:دیر شد چاپ نشریه॥دکتر سری قبل رو 4 آذر دادیم।کجا دیر شده؟چرا همه گیر میدن امروز! دقیقا همین امروز که من درد دارم و حوصله ندارم
*
با مامان خانووم حرف زدم!لحظه آخر گفتم:سلام منم به بابا برسون و از طرف من حالش رُ بپرس و بوسش کن! گف"الان تو می تونی بوسش کنی ولی من نه"!। ی لحظه ذوق مرگ شدم!آخـــی!جانم!
*
نماز عید قربانو دوست دارم برم ولی کسی نیست که باهاش برم! تهنــــایی هم خوش نمی گذره॥اگه مامان بود هــــآ! هی خـــدا!
*
دلــم می خواد فردا صبح زود زود برم مزار شهدا ی شهرک شهید محلاتی... من گنبــد آبیـــشو می خوااام!
*
شب عید ها! شاد باش بچه!

همین!! مالتی حس که میگن یعنی همین!

هیچ نظری موجود نیست:

بمب گوگلی غزه