۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

شما را نمی دانم ولی من....


شما را نمی دانم ولی من خواباندن وجدانی بیدار ا نیاموخته ام!
شاید تقصیر مادر است!
فعلا که نمی توانم از او بپرسم!
مادر نزد معشوق ازلی و ابدی اش رفته !
اما وقتی دیدمش می پرسم که چرا یادم نداده است ।؟ چرا فکر آن نبوده که این کودک بزرگ خواهد شد و در جهانی که آدمهای با وجدان از انگشت های کوچکش کمتر است زندگی خواهد کرد ।دلم می خواد کنار یک مادر بنشینم و کمی لالایی بیاموزم। شاید توانستم وجدانم را که این قدر بیتاب است بخوابانم।
به گمانم خواباندن وجدان یادت نداده اند ولی تو غر زدن را خوب اموخته ای!
...
...
کاش قدری صبور باشم! یاد بگیرم بی اعتراض به آنچه که هست آنچه که باید را بسازم।نزد چشمان خفته این مردگان ببرم و صدایی برارم و بگویم ساختم انچه که رویایش می دانید!

خدایا به من توان ؛ فکر ؛اراده و همت عطا کن !سپس بیاموز مرا بر آنچه که تو می خواهی از این صفات ! بعد از آن مرا از شکر گزاران قرار ده !
براستی ان الانسان لفی خسر!
سبحانک یا رحمن!

پ.ن:
به یاد آر آن عهدی که من با تو بسته ام که هر گز نگسسته ام!
*
یاد دکتر افتاده ام!جایت خالی است! شاید روزی جرئت کنم و با صدایی بلند تر و شیوا تر از قلمت فریاد بر آرم! " من آن کودک گستاخم " آری! 40 سال است که جسم تو میهمان خاک است و من شاید همان کودک گستاخ شوم که تو خواستی!
*
چرا هر روز باید سوال ذهنم را دوباره از خودم بپرسم که بلیت دنیای من برای 67 بوده؟ و دوباره نتیجه بگیرم :پس یک جامانده از قافله نیستم!من برای قافله دیگری هستم! یک قافله ای جدید!؟؟؟؟؟چرا؟!!
*

با دوست مصری گفت و گوی تندی کردم سر مسئله غزه!حق مطلب گفته ام ولی ناراحتم।چرا با یک مسلمان باید با تندی سخن گویم وقتی می توان... یادم باشد این گفت و گو را برایتان بگذارم।شما هم بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست:

بمب گوگلی غزه