۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

کمکم کن

سر دبیر زنگ می زند : - مقاله چه شد؟ دانشگاه معطل تو مونده؟ تا فردا می رسونی به دستم !
--چشم! می رسونم!(با این ذهن به هم ریخته اخه...)
خانوم م।م تماس می گیرد :- سخنرانی برای سه شنبه شد।
--چشم! سه شنبه। عصر। در خدمتم!( ای خاک بر سرم।متنش را کی بنویسم؟)
دکتر **** می گوید: -بیا دفتر من ! توضیح می دهد و بعد می گوید :برای یک شنبه اماده است ؟
--بعله دکتر ! انشالله !( ارواح عمه گرامت که نداری।جوونت در میاد تا یک شنبه آماده اش کنی। خب در بیاد।چاره چیست؟)
خواهر کوچک تر :- با من میای خرید !
-- بعله که میام!(یک خیابان با چه طولی را سه بار رفتیم و آمدیم। ای خدا
)
خواهر بزرگ تر!- سماءجان!
--جانم!
-یک متن 15 صفحه ای رو تو چه مدتی تایپ می کنی؟
-- ... زمان!
- برای من این متن رو تایپ می کنی ؟ ترجممه। میره تو رزومم اگه چاپ شه در فلان مجله!
-- چشم!(رو حرف بزرگ تر حرف بزنی زدم تو دهنت
)
دووست جوون یونی زنگ می زند به گوشی ! آنتن نمی دهد! فکر کردم خدا دوستم دارد ولی گویا شماره خانه را دارد ! تماس می گیرد :- مشکل کامپیوتری اش را می گوید । می تونی حل کنی برایم।
-- اخه من که دست رسی به کامپیوترت ندارم
- فردا امتحان داریم। می دونی که ؟
-- آره।
- خب من نیاز دارم به کامپیوترم!
-- خووووووووووبببببب؟ باشه بشین پای کامپیوتر। هر کاری می گم بکن و بهم بگوو نتیجه اش رو !
باشه !
یک ساعت طول می کشد تا با تلفن حل شود!
من به دووست جوون بلاگر :-- چی کار داریم دیگه ؟
(می گوید। خودم کار را قبول کر ده ام و تا آخرش هم می روم !قبول می کنم با دل و جان!)
دووست جوونم :- خوب برای امضا ! متن می خوایم... دیگه।
-- آره।
- ترجمه عربی و انگلیسی و عبری اش با من!

-- ای ول! عزیزمی ! پس ترجمه آلمانی و فرانسوی و چینی و اسپانیایی اش با من!
همه این ها به کنار...
کارهای دانشگاه।امتحان های میان ترم। پروژه های درسی।برنامه باز گشت از حج مادر و پدر।
از همه بدتر ذهنی در گیر و نا آرام ! ذهنی که می خواهد بزرگ شود॥دارد می ترکد ... قلبی که... ای خـــــدا!
*******************
من همه این مشغله ها را دوست دارم। حتی اگر از شدت مشغله مجبور باشم 27 ساعت بیدار بمانم ।
در میان همه این ها اگر کمک تو باشد هیچ چیز خسته ام نمی کند چشمهایم را می بندم و شکرت می گویم. منی که تنهایم!
وقتی خسته می شوم یاد دو عالم عالی قدر جهان اسلام می افتم !
یاد ابن سینا که گفته " من عرض زندگی را بیشتر از طولش دوست می دارم।"
یاد صدر المتالهین که وقتی اصرار می کنندش که قدری استراحت کند و بخوابد ؛ می گوید :"زمان خواب طولانی من هم فرا می رسد ."

هیچ نظری موجود نیست:

بمب گوگلی غزه