از حسینیه دار الزهرا(س) می آیم.50 موتور سوار و 6 ماشین ون یگان ویژه ریختن در کوچه پس کوچه های تنگ دار الزهرا(س) و پس از نمایش اقتدار خود با چوب پرچم و بلندگو و دوربین حرفه ای صدا و سیمایشان و رقص پرچمهایشان با نشان دادن گازهای فلفل و اشک آور به مردم خواستار تردد وپراکندگی مردم شدند! و مردم هم امده بودند برای عزاداری ؛نرفتند!دخترکی کنار من می گفت!از جماران می آیم آنجارا هم که زدید و بردید.اارشاد را هم که بستید این جا هم این جور.مردم کجا عزاداری کنند حتما باید بیایند مهدیه شما؟!این قدر صادقانه لحنش بود که خنده ام گرفته بود!...ساعت 7 مراسم بود قاعدتا ولی تا 8 شوی مسخره بسیجیان موتور سوار بود!بینشان رفتم در حالیکه شعار می دادند و خیر سرشان روضه می خواندند که "مکن ای صبح طلوع"عده ایشان قهقه می زدند!و گل می گفتند و گل می نشفتند گویا!یک عده هم عربده می زدند.اوایل 60-70 نفر بودند ..بنده خدا مجبور بود عربده بزند تا صدایش بپیچد با آن بلند گو...بعد زیادتر شدند.6 ماشین گارد هم امد.موتورهاشان از میدان بهشتی به رو بهروی دارالزهرا آورندند؛یکی از پسرها جمعشان گفت:بزنیم شیشه هاشو بشکونیم!؟چوب پرچمشو درآورد گفت:می زنیم لهشون می کنیم...برنگشتم سمتش!فرقی با کوفیان و لشگر یزدید ندارند که چه سود در چهره ای که بی شرفی می بارد نگاهی!!؟مردم به کنارها ایستادند.سر خیابان هشترودی ماشین پلیس عمود ایستاده بود بر کوچه که ماشین نیاید!مردم پراکنده می آمدند!...روبه روی دار الزهرا را پر کردند...دست آخر ..پُر پُر حساب کنی...200 نفر بودند تا 6 ماشین پر گارد و یگان ویژه و مسلح!
دختر شروع به فیلم گرفتن از همین وحشی ها بود که داشتند قهقه می زدند و ان ور تر عده ای دیگر از وحشی ها سینه می زدند و گه گه جایشان را عوض می کردند.می آمدند دور آتش گرم می شدند ؛برایشان چایی می آوردند و...عده ای هم مشغول تدارکات امنیتی و فیلم برداری از چهره مردم و تهدید و ارعاب بودند!که مردی دقیقا توی صورت...توی صورت که می گویم با آن شدتی که آمد نمی دانم خورد...نخورد..چه شد!؟..آمد و گفت:خانم فیلم نگیر...خانم فیلم نگیر..دخترک ترسید بنده خدا!بغل دستی اش گفت:جرم است؟اگر هست...نیروهای خودتان هم می گیرند!..مرد زد و در رفت!
کنار ایستاده بودم و نگاهشان می کردم!این قدر نیروهایشان ته کشیده بود که بی آنکه بخواهم به دنبال فردی باشم و بر چهره نامحرمان خیره...حفظ حرمتشان کردم ...به اسم کوچک و اول فامیلی صدا کردم!(مثل اینکه بگویم :خانم سما میم)بغل دستی اش داد زد(با اسم کوچک و فامیلی کامل)که با تو کار دارند!!خنده ام گرفت... پسری مشکوک شد...آمد روی لب جوی ایستاد طوری که مثلا بشنود حرفهایم را...یکی زد بهم و گفت:دارد تو را می پاید؟برگشتم سمتش..نگاهش کردم....چقدر آشناست این چهره خدا!!فقط اسمش را نمی دانم..بارها دیده ام تو را...ابایی نداشتم..رفتم روی لبه جوی..آن طرف..درست موازی آن فرد که زحمتی برای شنیدن نکشد...خجالت کشید ..امد پائین!
ادامه خیابان حسینیه را که بروی بن بست است..یک دسته رو به روی دار الزهرا شکل دادند و دسته ای آن سر کوچه..دسته ای این سر کوچه ..هر کدام 30-35 نفر آدم و ما بقی بین کوچه و بالای کوچه و سر میدان و گارد و...
دسته سر کوچه کیوان رفت طرف بن بست! که مثلا حالت دسته پیدا کند و سینه بزند!خنده ام گرفت!..به یکی از وحشی ها گفتم:بچه کجائید؟..تهرانی نیستید؛نه؟جواب نداد...ولی در نگاهش جواب گرفتم!...دست بردم سمت کوچه که بن بست..ببین...سواد نمی خواهد..چشم می خواهد...دید!به آن کسی که رفته بود بالا کول دیگری و بلند گو دستش بود گفت:بن بست...بیا این ور!...باز اشاره کرد به کوچه ای دیگر...تاسف خوردم...عمیقا!...چشمهایم را بستم و گفتم:نقشه خیابانها را فرمانده تان نداده؟کی آموزش دیدید برای نمایش امروز؟چشمهایم همچنان بسته بود...با خودم گفتم شاید از فوت منتظری آمده اند تهران و قم؛مانده اند؟((چه می کنید که عمالی و مزدوری چنینتان می کند آخر؟))...باز کردم... اشاره کردم؛آنهم بسته است!
کنار ایستاده بودم و شعارهایشان را و نگاه هایشان را می نگریستم!
برایم فرقی نمی کرد که پشت و کنارم گارد ایستاده...آرام ایستادم...رو به رو یم هم آنها...گاه لبخندی تلخ از آنچه که می کنند می زدم که صد حیف !..گاردی پشت سرم گفت :سینه زنی ات را بکن.عزاداری ات را بکن..مرگ بر ضد ولایت فقیه چیه میگی؟..او هم آرام می گفت!...
مردی جوان از همان بسیجی ها..از بین این همه مردم آمد طرفم گفت : ببخشید خانم!مال همین محل اید؟
گفتم:نخیر!
گفت:می دانید قبله کدام طرف است ؟
خنده ام گرفت...از چه ساعتی با اتوبوس اماده باش ِ زدن مردم بوده ای که وقت نماز نداشته ای تا 8 شب ؟...قبله را نشانش دادم!
خانمی چادری دستم را گرفت؛گفت:نماز اینها صحیح است؟مردم را می زنند؛با خون وضو می گیرند؛سمت قبله نشانش می دهی؟
حق داشت...راست می گفت... دست روی دست آن خانم مسن و چادری گذاشتم...گفتم:یزید و معاویه و مامون و هارون هم نماز می خواندند!بگذار بخوانند!...خانمی دیگر خندید و گفت:بذار بخونن...ی بار لااقل قبله رو درست بگیرن بخونن!..خنده ام گرفت!خوشحال بودم که بازی با شعار دین و حرمتهای اسلام؛مردم را از دین گریزان نکرده و نمی کند!
شالش را پهن کرد تا بخواند...پسری جوان اسمش را صدا کرد...(فقط در مقایسه حد ریش و محاسنشان مانده بودم...اندازه کل خاندان ملاعمر که نمی گذارند.وهن اسلام است به خدا...بگذریم)گفت 45 درجه اش کن...(منظور که حرف من نباشد و حرف خودش نباشد و...)به قیافه ی فرد نماز گزار نگاه کردم...کج نکرد قبله اش را...
یک وحشی دیگر کنار خواهر ایستاده بود برای اینکه بفهمد چه می گوید خواهر و او هم که چیزی نگفته بود... طوری که من و خواهر بشنویم گفت: وای!چرا نمی ذارید مردم عزاداری شونو بکنن...این حرکات چیه انجام می دید(با لحنی که معلوم بود مسخره آمیز است)خواهر هیچی نگفت!..آرام به کنار من آمد و گفت :از آن موقع چشمم بهش است؛با آنهاست...با چشم اشاره کردیم که فهمیدم!این حرکات ما تمام نشده بود که بی سیم زیر پیرهنش صدا کرد..خواهرم گفت:آقا موبایلتون زنگ می خوره..فرمانده تون کارتون داره!...این قدر هول شد که افتاد از دستش موقع بیرون آوردن!
...درگیری بود...ما آمدیم...فردا صبح نذریمان با شهادتمان نباشد :دی
موقع سوار شدن دیدم یه وحشی رفته بالا درخت و دیگری دارد شاخه ها و تنه نهالان را می شکند برای درست کردن آتشی برای گرم کردن خود!نگاهش کردم...کسی که اویزان شده به شاخه درخت تا بکندش گفت :"سامانه 137 هستیم!"خنده ام گرفته بود ولی نخندیدم!وقتی آقای بالاسرتان دروغ می گوید..تو هم بگو!...بعد دوستش گفت:"می خواهیم شاخه ها را هرس کنیم!کاری نمی کنیم!"نمی دانم چرا فکر می کرد باید توضیح دهد دارد چه غلطی می کند به من!خواهرم گفت:شما ریشه مردم و شاخه های انقلاب را خشک نکن!می خواهی درخت هرس بکنی؛بکن!...ماند...رفتیم
آقای مقدم دیشب خوب حرف زده بودند گویا و حکومت یزید را توصیف کرده بودند که این نقل تاریخ به تیریش قبای آقایان خورده بود ظاهرا!امشب قرار بر سخنرانی آقای انصاری بود...بعد از درگیری چه شد...نمی دانم
ادعای توهین به عکس امام که بر همگان واضح است مسببینش را دارید و خاک جماران به توبره می کشید؟بمب در حرم امام می گذارید؟حاشا که از دین به قول مالک اشتر تنها قل قل کلمات عربی اش را بلدید!..بگذریم
...
بعد از نوشتار:
نبودم. و نماندم ولی خبر آمدن میر حسین را داده بودند.این را از زبان یک وحشی شنیدم که می گفت:7.5 در دار الزهرا را باز می کنند و دیگری می گفت:موسوی اومد..آماده باشید...کلا وضعی بود..ما خبر ها را از بین حرفهای خودشان می شنیدیم !
من نماندم..ولی گویا به هادی غفاری حمله ور شدند و شیشه های اتومبیل او را شکستند این سگان ی که حمله وحشیانه و هار بودن خود را به پای اسلام و و لایت وچه ارزشهایی که نمی گذارند!!!! و سر همسر او را مجروح کردند!خانم شهید همت در مسجد سید کم بود که چند باره مثل سگ پریدید و زدید؛این عزیزان هم اضافه شدند!؟
اوایل موتور سواران بودند..بعد اتوبوس ها آمدند...دم رفتن و بازگشت ما ؛6 ماشین ون پر از گاردی و یگان ویژه به علاوه 3 اتوبوس(با آرم نزاجا و دولتی آنهم) و 50 موتور سوار دو نفره چه قدر می شود؟همان قدر بودند...گویا هر چه زمان گذشته..زیادتر شده...
خبر دار الزهرا(س)
..و اما فردا
امروز و امشب که روی شاه ملعون را سفید کردید تا فردا...تا فردا شاید روی یزید را هم سفید کنید!
امروز و امشب که روی شاه ملعون را سفید کردید تا فردا...تا فردا شاید روی یزید را هم سفید کنید!
۱ نظر:
salam nazaninammm
soraghi az in khahari ke oftade to ghorbat nemi giri..emshab sefareshemono bokoni ..ta salammm
ارسال یک نظر