۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

تفال بی نظیر قرآن و فال زیبای حافظ برای موسوی در شب یلدا و پرده هایی دیگر


پرده اول :
از نبودن 2 هفته ایم نپرسید که نه مجال گفتن است و نه...دعاگویتان بودیم !
پرده دوم :
نبودم که رحلت مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی منتظری را به پیروان و مقلدین و شاگردان و مریدان ایشان تسلیت عرض کنم.تسلیت دیر هنگام مرا پذیرا باشید .تشیع فقیه عالیقدری را از دست داد...در سوگ از دست دادن استاد مسلم فقه نشستیم !خدا ایشان را غرق در رحمت بفرماید.چند تن از مریدان ایشان را در نت می شناسم.تسلیت ویژه خود را نثارشان می کنم:سید امیر (مجنون به جا مانده) ؛ آقای محمد مهدی سامع؛ مریم خانوم ؛آقا پویا و مهاجرو...
پرده سوم :
عزاداری هایتان مورد قبول حضرت حق؛انشاءلله از پیروان راستین آن حضرت باشیم و زینبی زندگی کنیم و نه چون برگشتگان از کربلا ونه چون کوفیان و یا...
و اما پرده چهارم به سفارش مادر این پست نوشته شد هر چند دیر :
شب یلدای ما نیم ِشور و ذوقش به فال حافظش برای تک تک افراد و میهمانان است و اگر موضوعی باشد و ... (نه همیشه و گه گه ..چه شود که...) بر قرآن تفالی می شود.
مثل هر سال برای تک تک افراد حافظ خوانده می شد و شوخی و گاه تشویق و ذوق و تیکه و... برای اشعار!
برای همه افراد بر حافظ تفال زدیم!مادر گفت :باز بگیر...جمع گفتند که گرفتید یک بار و... اصرار ایشان و همراه شدن جمع باعث شد فالی دیگر زده شود .
مادر نیت کرد
حافظ که باز شد ...خواست بخواند...مادر گفت برای آقای موسوی نیت کردم..کل جمع جا خورد...نزدیک بود فرد ببندد کتاب را... شور و هیجان جمع و ولوله ای که شد بود همراه با خنده و ذوق برای شنیدن تفال بر حافظ به او جرئت داد تا بخواند فال را :
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حُقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان می داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سالها رفت ؛بدان سیرت و سان است که بود
حافظا باز نما قصه خونابه چشم
که برین چشمه همان آب روان است که بود

سر هر بیتش کل جمعیت ولوله بود..سر سه بیت از غزل کل جمعیت هیاهو شد(که پر رنگتر است ).
می دانم که هنوز همان یار امامی که پشتت ایستاد تا بمانی در برابر مخالفینت!...همان سیرت و سانی با همان خورشید درونت...
همه تفالات و پذیرایی که تمام شد؛نوبت انار خوران مراسم شد!...محرم بود و دل و دماغ یلدایی در کار نبود ولی شور ایرانی جمع همچنان می درخشید در مجلس... ب
عد از انار خوران حاجی گفت: می خواهم برای موسوی بر قرآن تفال بزنم!من تفال بر قرآن را قبول دارم.تفال بر حافظ محترم است ولی...
جمع روی تفال های حاجی ایمان داشت!...رفت وضو گرفت...چند نفر از جمع رفتند وضو گرفتند...با اینکه موقع تفال بر حافظ وضو داشتم ولی باز وضو گرفتم(فال حافظ کیفش به دستی گرفتن و کتاب قدیمی حافظ پدر است ولی فال که گرفته می شد من روی کامپیوتر خانه از روی نرم افزار دیوان حافظ شعر را با صدای موسوی گرمارودی می گذاشتم تا جمع بشنود)...ده دقیقه ای انگار هر کس با خودش بود!بعد که حاجی آمد!قرآن قدیمی خودش را آورده بود!روی صندلی نشست...دل در دل کسی نبود...از راه اکنون موسوی و خود موسوی و بعد موسوی و...خلاصه...
هیجان ِنیت ِجمعی نگذاشت...گفتم:یک لحظه!نیت چه بکنیم؟کدام یک؟خود موسوی ؟راه امروز موسوی؟آینده ی موسوی ؟....چی؟...
این قدر جمع مشغول نیت بود که اشاره دست مادر فهمیدم که همه با هم... جمع هم فراجناحی ای بود برای خودش!

حاجی انگار در جمع نبود...کتاب را بین دستانش گرفته بود و سرش پائین...نفسمان بند آمده بود...با خودم می گفتم اگر...این که شوخی نیست...ممکن است که...سعی کردم هرچه خدا می داند و هست و می خواهد ما بدانیم؛چه دلخواه من و چه ضد آن و چه...سعی کردم چشمهایم را ببندم و نیتم را با جمع یکسان کنم!
کتاب باز شد
...
همه چشمها به دستش بود...طوری باز کرد که خودش می دید...کتاب سبز قرآن بین انگشتانش بود...سرک کشیدم...داشتم می مردم از هیجان!چه بود؟...سرش را بالا گرفت...کتاب را با حفظ جای انگشتان بین دستهایش نگه داشت...جمع با حرکات او حرکت می کرد..گویی سر و گردن همه بالا می آید و پائین می رود و...کسی نگفت بخواند؛گفت؟...لختی درنگ کرد..دوباره آن کتاب خدا را باز کرد و تلاوت آغاز شد :
فتوکل علی الله انک علی الحق المبین*
انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرین*
و ما انت بهدی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یومن بایتنا فهم مسلمون*

...
(79.80.81 نمل)
پس بر خدا توکل کن!و کار به او واگذار و بدان که تو قطعا بر حقی آشکار قرار داری
آری!کارشان را به خودشان وا گذار؛زیرا آنان مردگانند و تو نمی توانی سخن خود را به مردگان بشنوانی و آنان را هدایت کنی .آنان کرانی هستند که تو از شنواندن و رساندن دعوتت به آنان ناتوانی ....
اینان کورند وبه بیراهه می روند و تو نمی توانی کوران را را بنمایی و آنان را از گمراهی باز داری تو فقط می توانی سخنت را به کسانی بشنوانی و آنان را هدایت کنی که بیندیشند و تصدیق کنند.اینانند که در برابر ما تسلیم می شوند و ایمان می آورند ...
...
بعد از تلاوت آیات..حرفی نبود برای جمع...
مادر شکر ایزد می کرد و من بر راهم استوارتر شدم...
قرار دادن این پست با این اوضاع تنها اصرار مادر بود!تفسیرش با اهلش...جار و جدل ندارم !انچه دستور مادر بود بر شرح اوضاع با خلوص نیت نوشتم!


۲ نظر:

خانم معلم گفت...

سلام پس از چند وقت دوری ...


ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...?

اللهم عجل لولیک الفرج ....
و خدایا ما را از حسین (ع) و راه حسین جدا نفرما ...
در پناه حق باشید.

حزب اللهی گفت...

سلام علکیم
تاسوعا و عاشورای سید الشهدا حضرت اباعبدالله را خدمت شما محب آل الله تسلیت میگم.
مطلب زیبا و جالبی بود و از فال لذت بردم.
نمی دانم چرا میر حسین عزیز ما، برای محرم بیانیه ندادند. تاسوعا هم که تمام شد و خبری نشد، لااقل کاش برای عاشورا فکری بکنند که یک عزاداری همراه با اعتراض شکل بگیرد. نمی دانم چرا اشتباه بزرگی کردند و سایتهای سبز، مسیر امام حسین(ع) تا آزادی رو که دسته ای نمیاد تعیین کردند؟ ای کاش می گفتند مردم بیان بازار که شلوغه....
وماتوفیقی الابالله

بمب گوگلی غزه