۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

امروز احسان شریعتی و پوران شریعت رضوی در دانشگاه شهید بهشتی


همایش پدر از دیدگاه پسر با سخنرانی دکتر احسان شریعتی(پسر دکتر) و با حضور خانم دکتر پوران شریعت رضوی(همسر دکتر) با هدف بزرگداشت دکتر شریعتی درتولد دکتر(دوم آذر) ساعت 13 در تالار اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی با سلم و صلوات برگزار شد(بعون الله تعالی :دی )قرار بود تالارهای ابوریحان داده شود (که این تالارها از اول هم برای ما !!نبوده) ..خلاصه شد تالار دانشکده اقتصاد با گنجایش 200 نفر!!!!!!!!!!
ساعت 12:30 درب تالار باز شد و جمعیت کانه...استغفرالله..خیلی آرام!! و متین !!و با شخصیت بر جایگاه نشستند ! ساعت 12:45 همه صندلی ها پر شد..ساعت 13 جا نبود وارد تالار شوی...کناره های تالار...پشت صندلی ها..جلو...روی سن و آویزوون اسپیکر ها...روی میله های پروژکتور ها و کول همدیگه و...:دی...ساعت 13:10 بیرون تالار جمعیت پر شد...ساعت 13:15 دانشکده اقتصاد دیده نمی شد سنگ فرشش !بقیه اش را هم نمی دانم :دی خلاصه با توجه به داد و هوار ها و غر ها و... 700 نفر شد !
نکته قابل ذکر :
همین ساعات برگزاری همایش به مناسبت هفته بسیج در دانشگاه ایستگاه صلواتی بنا شده بود که آش و چایی و مخلفات می داد و البته پکیج و کتاب و آهنگ و...هم بساط بود.
قبلش هم در میدان اصلی دانشگاه ! نماز جماعت خوانده شد و در ادامه اتوبوس ها دم درب دندانپزشکی دانشگاه(درب میانی بلوار) برای حرکت به سمت سفارت عربستان برای اعتراض به کشتار وحشیانه شیعیان صعده یمن آماده عزیمت بودند(خدا نسل ظالمین رو ورداره از روی زمین) و... خلاصه برنامه زیاد داشت دانشگاه این روز 3 آذر برای خودش!همگی نه خسته!
ساعت 13:15 شد جمعیت داخل سالن استقرار گرفته بودند و منتظر...شروع به خواندن آهنگ یار دبستانی من کردند و با دست زدن و داد و صدا خواستند آهنگ را برگزار کنندگان پخش کنند!خواسته اجابت شد و اهنگ پخش شد!و البته جمعیت هی داد میزد که بلند تر بشود صدایش که هی بلند تر میشد صدایش ولی در حد شنیدن فقط!!...بعد امدند گفتند چیزکی...بعد گفته شد دست نزنید ...فقط بخوانید...بعد فقط خواندند..بعد هی خواندند...هی خواندند..تقریبا یک ربع خوانده شد...دیگه اخرای این یک ربع خودمان خندمان گرفته بود...هرکسی حرف میزد با بغل دستی و می خواند و می گفت و نگاه می کرد و...ولی می خواند.این قسمت آخر با مزه بود(+)که آقای دکتر شریعتی ثانی تشریف مبارک آوردند!دست و سوت و کف و تشویق و... بود تا ایشان مجبور شد بایستد رو به جمعیت...دست به احترام روی سینه بگذارد و از جمعیت بخواهد بنشینند...بعد هم خانم دکتر شریعت رضوی تشریف آوردند!که جمعیت به احترامشان ایستادند و باز دست و سوت و کف و تشویق بود...این قدر ساده و خاکی فرزند دکتر رفتار کرد که چون جمعیت و شلووغی سالن دید خواست همین روی زمینی...جایی بنشیند!قرائت قرآن و..بود تا نوبت به پخش یک کلیپ برای سالهای پیش که دانشگاه از سال 85 تا بدین سال هر بار برای بزرگداشت دکتر میزبان خانم دکتر سوسن و سارا شریعتی و دکتر شریعت رضوی بود؛ رسید!
نوبت سخنرانی دکتر شریعتی ثانی رسید!
سخنانش را چنین آغاز کرد :
به نام خداوند آزادی...برابری..عرفان و با سلام و سپاس از دوستان که با حضور خودشون به این مجلس رونق دادند در سالروز تولد معلم آزادی..برابری...عرفان؛ دکتر شریعتی ؛معلم انقلاب و در این ماهی که روز دانشجو در وسط آن است...16 آذر و نسبت دکتر شریعتی با روز 16 آذر روشن است و خلاصه این فیلم(+){نسخه بلوتوثی قرار گرفته!کیفیت پائین امده.ضمن انکه حقیر(خودم و دلم) آویزان بودم بین نشستن و بلند شدن و اضطراب برگزاری و...}
سپس به موضوع همایش و نظریه قدرت پرداختند !
البته قبل از آن چنین آغاز کردند با جمله دکتر که :
"اگر می خواهی گرفتار دیکتاتوری نشوی...بخوان و بخوان و بخوان "که این برای سالن کافی بود... که شعارهای مرگ بر دیکتاتور و الله اکبر آغازیدن بگیرد!(+)
سپس دکتر در مورد "بخوان و بخوان"و اهمیت آگاهی و...و این که می خواهند پیرامون آزادی و مسائل مقابل و متضاد آن که یکی از آن قدرت و دیکتاتوری که یکی از ا َشکال قدرت هست صحبت کنند!قسمت اول بحث های دکتر بحثهای کاملا فلسفی بود.
نوبت به پرسش و پاسخ رسید!
ابتدا سوالهای فلسفی و منطقی و علمی پاسخ داده شد و سپس نوبت را به سوالهای سیاسی گونه دادند!
در خیلی از برگه ها به نوعی پرسیده بودند با چنین مضمون که اگر دکتر الان زنده بودند با توجه به جو جامعه و حوادث و... چه می کردند ؟
پاسخ ا.ش :
این سوال یک سوال پارادوکسی است ! اگر دکتر بود..با توجه به اوضاع و احوالات که فکر نمی کنم دکتر اصلا می بود(با خنده دکتر احسان)...جمله که بدین جا رسید ...سالن ترکید
کمی در مورد رفتار و منش دکتر برای مبارزه و آگاهی و شور و شعور و آیا حق با تکلیف یک جا جمع می شود؟ و... صحبت کردند !
که خودش پروژه های متعدد تشویق و سوت و کف و...بود
و وقتی به رابطه و جنبشی که استاد در دانشگاه ها و دانشجویان انداخت رسید ؛شعار "دانشجو می میرد...ذلت نمی پذیرد" هم شنیده می شد ...
سوال بعدی در مورد این شبهه که آیا دکتر شهید شده اند یا به مرگ طبیعی رفته اند بود ؟ و سپس پرسش های شفاهی
و پاسخ دکتر احسان و سوال شفاهی و پاسخ (+)
سپس پرسیده شد ...البته به عنوان گلایه..که چرا خانواده دکتر در حوادث بعد از انتخابات موضعی نمی گیرد و...
پاسخ دکتر احسان .ش (+) که پر بود از گلایه در مورد چاپ مصاحبه اش در روزنامه اعتماد ؛ برگزاری مراسم 29 خرداد ماه؛مراسم 16 آذر؛ انتخابات ؛ صدا و سیما ؛موضعشان و سوال بعدی و پاسخش ...
و سوال تکراری که هربار در این مراسم دعوت از خانواده شریعتی پرسیده می شود و انهم مسئله حجاب خانواده دکتر است و پاسخ زیبای خانم پوران شریعت رضوی(+)
سوال مذهب علیه مذهب و تشیع علوی و صفوی زیاد امدند و گفتند و پرسیدند ولی یک نفر قشنگ تر از بقیه مطرح کرد و در کنار ان ذکر این موضوع کرد که :
با توجه به این مسئله که متاسفانه از عناوین دینی و حتی تاریخی برای نامگذاری رقیب استفاده می شود و تمثیلهایی به کار می رود که نه از لحاظ تاریخی و نه از لحاظ ماهوی هیچ سنخیتی با مشبه ندارند !که مثال بارز ان "علوی و اموی خواندن خود و دیگران" است که نه ان عزیزان نعوذ بالله شباهتی به علویان دارند که دانستنش توضیح زیاد نمی خواهد ! و نه قشر عظیمی از ملت ایران اخیرا طرفدار معاویه شدند و...(+) البته بعد از سوال شعار یا حسین ..میر حسین از پشت سر و کنار و این ور و اون ور می امد و ما بال بال می زدیم که بیشینید بابا...هییییسسس :دی خودت برو اوین !:دی
یکی از اتفاقات جالب مراسم این بود که اسم یکی از سوال کنندگان شفاهی "سید حسین موسوی "بود که باز سالن ترکید با شعار یا حسین و میر حسین
سوال دیگر در مورد جنبش سبز بود بدین مضمون که به نظر شما این جنبش به کجا می انجامد ؟ و پاسخ دکتر ثانی (+)
در ادامه دکتر احسان شریعتی یک جمله از لنین اورد که :
"هم ما باید بخواهیم و هم انها نتوانند " و هر دو تاش الان حاصل شده !
(فیلم ها و عکس ها متعاقبا تکمیل می شود...یک فیلم 36 دقیقه ای..تقریبا گزیده از مهم ترین صحبت های نگفته در این متن از این جلسه هم بود که به دلیل حجم زیاد و فرصت کم نشد قرار دهم!انشاءلله فرصت شود...لفظ دکتر شریعتی ثانی به این دلیل اوردم که من دکتر علی شریعتی را به اختصار دکتر می گویم!ماشاءلله همه اعضای خانواده دکترند :دی نمی شد هم به نام اورد...لفظ دکتر شریعتی دوست ندارم برایش همتا وجود داشته باشد حتی اگر فرزند عزیزش باشد)
همایش به خوبی برگزار شد و تمام شد !
یکی از با اهمیت ترین موردی که این همایش داشت این بود که آن فنر فشرده شده ای که در این دانشگاه تا این زمان در حال فشردگی و خم شدن بود و معلوم نبود چه می شود؛ آرام و کنترل شده در حال باز شدن برآمد ! که بر همگان واضح و مبرهن است اگر نبود کنترل جلسه و یا همین سخنان در دانشگاه هایی مانند تهران و آزاد و خواجه نصیر و کذا و کذا عمرا و عمرا و عمرا چنین برگزار می شد.که با درایت و هماهنگی ها این کار به خوبی انجام شد!
به نظرم اگر این تدبیر و این نیروی برگزاری و... در دانشگاه های دیگر نیز به کار گرفته می شد جو التهابی چنین به وجود نمی آمد که اکنون آمده!فضایی برای حرف زدن...بیان عقیده...جوانی کردن...دانشجو بودن و...بگذارید!اگرچه محدود...با شرایط...تهدید...اخطار و...باشد!
دم برگزار کنندگان و مسئولین و حراست و بقیه گرم!و همگی خسته نباشند
...
پ.ن:
تا بماند یادگاری
...
و بستن کوله بار
یاحق

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

عزیزانم !صبر کنید...

اللهم متعالی المکان
عظیم الجبروت
شدید المـِحال
غنی عن الخلائق
عریض الکبریاء
قادر علی ما تشاء
قریب الرحمة
صادق الوعد
سابغ النعمة
حسن البلاء
قریب اذا د ُعـیـت
مـُحیط بما خـَلـَـقـت
قابل التوبة لـِـمـَن تاب الیک
قادر علی ما اَرَدت
و مـُـدرک ما طـَـلـَبـت
شَکور اذا شـُکـِـرت
و ذ َکور اذا ذ ُکـِـرت
اَدعوک یا رب!!
ادعوک یا رب محتاجا
و ابکی الیک مَکروبا
و اتوکل علیک کافیا
ا ُحکم بیننا و بین عدونا!
فانهم غـَـرونا و خـَـدَعونا و خـَـذلونا وقـَـد َرُ بنا و قـَـتـَلونا و...
...
فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا
صبرا علی قضائک
صبرا علی قضائک یا رب !
لا اله سواک
یا غیاث المستغیثین!
ما لی رب سواک
ولا معبود غیرک
صبرا علی حکمک
یا غیاث من لا غیاث له
یا قائم علی کل نفس بما کسبت !
برحمتک یا ارحم الراحمین
سحر است...نزدیک اذان...دوست داشتم مناجاتم را بنویسم کمی...اگرچه بیشتر و طولانی تر بود درد و دل هایم و این کاغذ دیجیتالی خیس نمی شود و نیاز ندارد جایی برای دستمالهای خیس ات بگذاری! برای دوستان در بندم دعاء کردم!احکام رنگ و وارنگ می زنند ...عزیزانی که بیرونند و منتظر چه؟یاد دوباره نبودنهایشان که می افتم این قلبم انگار به جایی وصل نیست!
می خواهم بنشینم و بنویسم..سیاه کنم این کادر مسخره را از کلماتم ولی...
قرآن که باز می کنم یاد ماه مبارک می افتم!...یاد افطاری های بی شما !یاد دعاهای سحر...یاد مادر مادر گفتن های دار الزهرا(س) هنگام قرآن سر گرفتن و ذکر یا فاطمه(س)...مفاتیح را باز می کنم که کمیل بخوانم...تار می شود از اشک...می بندمش...صبح می شود دعای عهد بخوانم...یاد جمعه و دعای ندبه تو می افتم که می خواندی ...دعای توسل بر می دارم که دلم آرام گیرد...نا خودآگاه یاد چهره ات(+)می افتم که درد داشت ولی انرژی می داد!هنوز که هنوز است از همان نگاه ها نیروبرایم مانده...بر می دارم دعایی دیگر بخوانم...زیارت عاشورا...یاد چشم های پف کرده همسرت (+)می افتم!هیچ گاه آن چهره یادم نمی رود !
تازگی ها مفاتیح و قرآنم باد کرده اند !...حجمش دو برابر شده گویا...بس که این صفحات خیس و خشک شدند !

دوستم می گوید : من دیگه می ترسم تو رو به خدا بسپرم ...می خندم !فاطمه پشت بندش می گوید : همین جا هر روز دست تکان می دهیم!...کل گروه دورم می خندد! خنده که قابل کنترل شد می گویم:والله این شعار که ملت می دادن :"اوین شده دانشگاه...ایران شده بازداشتگاه"دلیل عقب ماندگی شان است !ما عمری است دانشگاهمان اوین است!حالا ی کم آن طرف تر...
باز جمع می خندد!خودم هم...
ته دلم غمی است که کمی آن ور تر چه عزیزانی با چه حالی نشسته اند!
صبح ها دعای عهد کنار مزار شهدای دانشگاه که میخوانی..کمی بالاترش که می ایستی...نزدیک لبه... دقت کنی -به شرط پرت نشدن- بازداشتگاه اوین معلوم است!
می ایستم و نگاه می کنم !باد سرد و سوزناکی می آید و به صورتم می خورد...لبه چادر را محکم تر می گیرم!چشمهایم را تنگ می کنم تا سوز باد اذیت نکند...خیره می مانم!سلام بر شهیدان زنده خداوند... و خیلی دور...خیلی نزدیک

...
داشتم از مزار شهدا به سمت دانشکده می امدم دیدم:
سمت راستم بازداشتگاه اوین است ...
رو به رویم دار الزاهرا(س) ...
سمت چپم سالن اجلاس سران...
خنده ام گرفت!با خودم گفتم: اهدنا الصراط المستقیم بی زحمت حالا می خوای اگه:دی
...
یادت کردم نزدیک اذان که گفتی :
گویی بر جویندگان حقیقت مقدر است
که لذتشان در اشک و تکاملشان در تحمل شکنجه ها باشد
مصطفی چمران/لبنان/12 اکتبر 1973
***
پ.ن :
*
تیتر پست نیمی از جمله حضرت امام در آستانه پیروزی بود که فرمودند :"عزیزانم!صبر کنید !پیروزی نزدیک است !"
**
بگذارید این پستم همین پست بماند که بماند ! عکس هم مثل تیتر...مثل متن...مثل دعاء...مثل همین پ.ن است
***
اگر دعا غلط دستوری و...دارد نمی دانم..همین جور به ذهن دعایی یادم آمد و نوشتم ! شما هم دعایی اضافه کنید
****
کاش یک نفر... یک نفر...بود که حرف دل می فهمید!
...

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

خدا را از طبیب من بپرسید ...

اول خواستم بیایم از همه کامنتهای پست قبل (+) ؛ همه ایمیل ها ؛ آف لاین ها ؛ پستها و فید و... که عزیزان زدند ... تشکر کنم و گاها لزوما توضیحی بدهم یا تائید کنم یا تکذیب کنم یا تکمیل کنم یا... و بابت منتشر نکردنشان و دیر بررسی کردنشان و دیر خواندنشان و... خاموش بودن گوشی همراه و...عذر خواهی کنم!از صدای خسته ام این روزها ؛از اینکه دوستان بهم گفته اند"می بینیمت خون به دلمان می شود" عذر خواهی کنم ! و جواب بدهم مختصر و مفید به دل واپسی های دوستان؛دل نگرانی ها؛امیدواری ها؛دعاهای خیر؛ و از آن طرف هم شک در مسلمان بودن من بگیر تا ...
و رخصت مرخصی استعلاجی بگیرم تا اگر عمری بر جهان بود - که نبود هم نبود - باز بنویسم ... از بیمارستانم بگویم و عذر تقصیرآوردم که نبوده ام ؛تشکر کنم بابت اینکه روی تخت ؛یک دستم سرُم بود و یک دستم گوشی همراه که یا پیامک جواب بدهم یا تلفن ؛از احوالپرسی ها و قدم رنجه ها ... از وقایع الاتفاقیه این روزها .... از همه حرفهایی که دل دل می کند قلم که بگوید و... ولی بعد منصرف شدم!حافظ هم همین گفت بهمان(
+)
عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای است
انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی

**به دوستانم هم گفتم ...به سراغ من اگر می آئید...
برایشان این شعر را گذاشتم!گوشش دهید(+)
حلال کنید
یا حق

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

برای کامنتهایتان

شش سال حبس تعزیری به جرم کامنتهای یک وبلاگ
این حکم یک دادگاه صالحه در مملکت اسلامی با قضاوت علوی است برایش
لطفا لبخند بزنید
و
بعدش
...
پ .ن :
یک سوال :
همه بلاگرهای دانشگاه شهید بهشتی حامی موسوی جرمشان کامنتدانی است ؟ البته می دانم این روزها پارک دوبل و اخلال در ترافیک و... جرمش 150 روز انفرادی و خدا می داند چند سال حبس و یا اعدام است ولی...
یکی دیگه اجازه هست؟ ... :
همه شش سال حبس می خورند یا به قول قاضی دادگاه عاطفه نبوی از 6 ماه حبس داریم تا اعدام ؟

قول که این آخری اش باشد :
فکر می کنید دوامتان چه قدر است ؟
مرگ عطایی است که خداوند هم به حکومت های ظالم می کند هم به انسانها ! و این یک سنت الهی است و "فلن‌ تجد لسنت‌ الله تبدیلاً و لن‌ تجد لسنت‌ الله تحویلاً" (43/فاطر) مبارکتان باشد...مبارکمان باشد ...
یک خواهش :
...
نداریم !
یک آرامش :
خبر را مانده بود چگونه بگوید..باید می گفت...یک جورایی مانده بود سر دلش ...مِن مِن کرد...بعد چشمهایش را بست و گفت !پشت تلفن...کمی مکث داشت صدای مادر...و بعد محکم گفت:راه جدش را می رود !مبارکش باشد!
یک بار یک عزیز جانباز که واقعا بوی بهشت می دهد در این اوضاع و احوال مملکتی ؛ با لبخند به من گفت : با ستاره ها چه می کنی ؟ به شوخی گفتم :حاجی !من کهکشان ستاره هایم!نمی بینی؟...خندید و گفت : تو نور خدایی نه ستاره که بازتابش! بغض دلم باز شد پیشش!چفیه اش را داد و گفت :این را حاج همت داده به من...بگیر!
شنیده ام در زندان "دعای خلاصی از بند"را پاره می کنند و بعدش مفاتیح به زندانیان می دهند !!!!

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

جنگ جهانی ششم


یادم است یک بار جایی خواندم(درست یا غلط؟!) که :
" از انیشتن پرسیدند به نظر شما در جنگ جهانی سوم ؛مردم با چه چیز می جنگند ؟
او پاسخ داد :
جنگ جهانی سوم را نمی دانم !اما در جنگ جهانی ششم ؛مردم با چوب و سنگ می جنگند! "

پ.ن:
آهنگ وبلاگ را تغییر دادم!آهنگ فیلم "خانه سبز است "




۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

هــــــــــان ای ابراهیم!


ابراهیم (ع) هم اگر بود
این گونه که ما از پس این بت بزرگ بر آمدیم
بر نمی آمد
همینش اصلا مهم است
تبر بر دوش بت بزرگ نیست و ما در آتش !!

***
پ.ن :
*)
عکس پست وبلاگ...نقاشی روی دیوار اتاقم !اسکن نمیشد کرد...عکس گرفتم با دوربین گوشی..کیفیتش بد شد !:(
**)
همیشه همین طور بوده ام ..هیچ وقت خدا وضعیت بد جسمی از پایم در نیاورده.همیشه وضعیت بد روحی ؛جسمم را از پای درآورده...بالاخره روزی مثل این اسب؛نعل ها را رها می کنم ...می دانم
***)نمیشد همین جوری ...
نیت کردم..قرآن سبزم را در دستم گرفتم و تفالی زدم . آیات وعده الهی امید و چنان محکم بود که... 55 ,56 و 57 سوره نور...
****)
این روز ها خوشی گران است
"خوشی اگه گروونه
بخند
بخند و ارزونی کن"
...


۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

نگین سلیمان


بصارتی زین آلفتگان نمی آید
کسی به یاری این خفتگان نمی آید

(آلفتگان :آشفتگان و خواب زدگان)

نفس ترانه‌ی داد است و تلخ می‌خواند
رسیل ناله‌ی باد است و تلخ می‌خواند

(رسیل :هم آواز)

فلک به قافله‌ی خفته غیرت آورده است
عجب که قافله را شب به حیرت آورده است

به خوان این شب وحشی نمک ندیدم من
به گرگ‌گونگی این فلک ندیدم من

صدای زوزه‌ی گرگان گرسِنه، آنک
شکار جرگه‌ و مردان این بنه، آنک

غراب این شب دیجور پیر بدکاره است
هر آنکه خفته در این قافله است بیچاره است

غراب این شب دیجور پیر فتنه‌گر است
گذر کنیم از اینجا که چاره‌مان گذر است
***
تن تبیره‌ی رفتن به لرزه اندازید

(دهل و نقاره که هنگام راه افتادن کاروان می نوازند)

دوباره زین هیونان شرزه اندازید

به پای موزه‌ی رفتن دوباره بربندید
برای یک سفر دور باره بربندید

ز دشت همت مردانه خوشه بردارید
به قدر یک سفر دور توشه بردارید

کسی به سخره نگیرد که راه طولانی است
کسی به طعنه نگوید که راه طولانی است

ره است و مانده و ما نیز از سفر مانده
همان به رنگ یتیمان از پدر مانده

دو پاس خفته و رهزن هنوز بیدار است
به گــِــرد لاشه‌ی این خفتگان چو کفتار است

لبان آبله‌ی پایمان اگر چه تر است
گذر کنیم از اینجا که چاره‌مان گذر است

اگر چه خسته‌ی دوشیم اگر چه تنهاییم
به پایمردیتان مرد این سفر ماییم
***
ز جبهه‌گاه گذشته است و ماه در عوّاست
که گفت آتش این شام را که هان شعراست

(جبهه:منزل دهم از منازل بیست و هشتگانه ماه ؛ عوا :بانگ سگ و منزل سیزدهم از منازل ماه که به صورت فلکی کلب است)

اگر چه منزل عوّاست، ماه در ابر است
که گفت چاره در این کوره راه شب صبر است؟

به حیله مشعله را دست شب فراز آرد
که شبروان عبوری به خویش باز آرد

هلا که وادی تیه است، هان اریحا نیست
کریه ِ چهره‌ی این سامری یشوعا نیست

(تیه: بیابانی که رونده در آن هلاک شود. به ویژه بیابانی در شبه جزیره سینا که موسی ودوازده گروه اسباط بنی اسراییل، به مدت چهل سال در آن سرگردان شدند. اریحا: یکی از بخش‌های سرزمین موعود قوم بنی اسراییل که در طلبش سرگردان تیه شدند و آن نخستین شهری است که یوشع بن نون متصرف شد. گویند این شهر به نام اریحا از نوادگان سام بن نوح نامگذاری شده است. یشوعا: همان یوشع بن نون خلیفه موسی ک پس از مرگ موسی به پیامبری رسید و و سه سال خلیفه‌ی موسی شد)

هلا که وادی تیه است و حیرت است و جمود
هلا که وادی سرگشتگی است دشت رکود

بس است خفته در اینجا! بس است باید رفت
گدار لانه‌ی کرکس است باید رفت

کمینه عاقبت سیل مانده مرداب است
اسیر دست شغال است شیر اگر خواب است

گدار مکمن دیو و گریوه‌ی مرگ است
بگو سلاح بگیرد هر آنکه بی‌برگ است

(گریوه :زمین ناهموار و پر نشیب و فراز)

حرامیان شب از این گدار می‌گذرند
کمینه قافله را مرگبار می‌گذرند

قمار بر سر جان است اگر کنون ماندیم
اگر بمانیم اینجا به دستخون ماندیم

حرامیان شب ار کعبه‌ها دراندازند
زشش جهت ره ما را به ششدر اندازند

نشستن و نرسیدن نه کار را چاره است
غراب این شب دیجور پیر بدکاره است
***
قسم به نور، قسم بر سپیده‌ی آفاق
قسم به عشق، قسم بر دو دیده‌ی عشاق

قسم به گنج سترگ حقیقت پنهان
به دستبرد خدا روز وادی نعمان

(وادی نعمان : ناحیه ای نزدیک مکه که خداوند تمام نسل حضرت آدم را بر او بنمایاند واو بر ایشان بر هستی خداوند سوگند گرفت)

قسم به نور گلوگاه پاک اسماعیل
قسم به مهد سپرده به دست موجه‌ی نیل

قسم به زاده‌ی عمران و طفل “یوکابد”
قسم به نور که در کوه طور می‌تابد

(یوکابد :مادر هارون و موسی)

قسم به پیرهن طعمه گشته‌ی گرگان
قسم به گمشده در چاه تیره‌ی کنعان

قسم به مهد مسیحا، به روزه‌ی مریم
قسم به چشم شقایق به گریه‌ی شبنم

(روزه مریم :روزه سکوت مریم بعد از زاده شدن عیسی که پاسخ به مردم را به طفل در آغوش وانهاد)

قسم به سینه‌ی صد چاک غنچه‌ی لاله
قسم به قامت رعنای هیجده ساله

به یاوران خدا، در زمین که تنهایند
به دختران خدا در زمان که حورایند

به خون لخته‌ی چشمان مادران سوگند
به پاره پاره‌ی جسم برادران سوگند

برادرا به خدا وارثان اللهیم
برادرا به خدا وارثان این راهیم

اگر چه خسته‌ی دوشیم، اگر چه تنهاییم
برادرا به خود آ ما هنوز هم ماییم

صهیل اسب حرامی به گوش می‌آید
بپوش رخت سفر را بپوش... می‌آید

(صهیل :شیهه)

بپوش رخت سفر را دوباره باید راند
دوباره سوی سحر با دوباره باید راند

دو اسبه در دل شب تا سپیده باید رفت
گزین شدیم برادر! گزیده باید رفت

(دو اسبه رفتن :همراه با اسب یدک تاخت رفتن)

غزال دشت شهادت! بتاز تا هستیم
برادرا به خدا ما هنوز ما هستیم

به آهوانه‌ی چشمت که شب نمی‌ماند
وزین تبار حرامی نسب نمی‌ماند

اگر سحر بدمد، زاغ شب نخواهد ماند
وگر طِلا برسد، داغ تب نخواهد ماند

به نام نور، به نام سپیده دم برگیر
به پاس خون رفیقان خود علم برگیر
...
*****
پ.ن که در واقع متن است :
جرقه اش را رند زد !
شاعر این شعر ؟
شاعر این شعر یک اسیر است !شاعرش سعید است ! یا همان عبدالله....نمی دانم چه اش می خوانی؟بخوان "سعید شریعتی" هیچش یادت نباشد ؛دندانهای خرد شده اش وقتی بدون قرائت هیچ کیفرخواستی برای قرائت ؛دستان در پهلوهای میز انداخت که یادت هست.نمی ماند این هم در ذهن ات؟ نماند...بگذریم !
آن قدر شور و شعف در جمع افکنده بود خواندن شعرش که رهبر انگشترش را در آورد و داد !نگین سلیمان...
وقتی دوره این مورد بود بی اختیار خاطراتی از ذهنم عبور کرد ...
هشت سالگی ... فرزندان شاهد ... حسینیه امام(س) ...از 9 صبح تا 4 عصر ...ناهار خوردن...سینی غذا...سینی غذایمان...شیطنت بچگی...دویدن بی هیچ مانعی در حسینیه ای به آن بزرگی...شاید به چشم بچگی...اما قصری بود برای خودش...بی هیچ واهمه...گفته بودی بگذارند بچگی ام را بکنم...من هم بچگی ام را کردم...همه در های حسینیه را باز گذاشتند و من بین همه درها می دویدم...دقیقا یادم هست محافظان را که وقتی بی واهمه می دویدم یکی از آنها به دیگری چیزی گفت آرام!من که نشنیدم ولی دیگری گفت:نه!بگذار راحت باشد ! و خنده ملایمی به من کرد...اصلا خوشم نیامد از خنده اش...یادم نمی آید دهن کجی کردم یا نه...اهل این حرکات چلف نبودم..ولی یادم است بی محلی کردم که : برو بابا !!چی میگی تو؟!...دستانم را باز می کردم... عمود بر بدنم ...به حالت پرواز و می دویدم...و دائم با خودم ؛ در ذهنم با تمام بچگی ؛موقع دویدنهایم می گفتم؟پس کی تمام می شود این جا ؟چه قدر بزرگ است !!!!...چه قدر ذهن بچگی هایم ابعاد را ...
همین چند روز پیشش جماران بودم ! حاج عیسی پیشم بود و برایم از امام(س) می گفت ... همه اش یادم هست ...تک تک کلمات...حرکات.....مثل یک فیلم...بدون هیچ تاری و کدری... من می گفتم چه قدر اینجا سقفش بلند است ؟اَاَاَاَاَ...دستانم را دور ستونهای آبی رنگ ماتش می انداختم ؛سرم را بالا می گرفتم و می چرخیدم...و حاج عیسی می خندید...به چتر سرمه ای رنگ امام(س){هنوزم هست ؟} می خندیدم..بی هیچ واهمه ای به عزیزان و یادگاران امام(س) گفتم.اینکه شبیه چتر من است... خندید...با شیطنت تمام گفتم...دخترانه است.برگشتم به مادرم که پشتم بود گفتم:مامان چتر امام دختروونه اس و خندیدم..خنده ای کاملا همراه با شیطنت !...در آن فضای غم آلود که مادر حتی از پلکان خانه امام بالا نیامد که زانوانش سست شد...نتوانست...گریست..زار...زار...نشست...و من مبهوط...چادرش را می کشیدم و می گفتم بیا روی مبل امام(س)بنشینیم !!بیــــا دیگه...و بیشتر چادرش را می کشیدم !...بغلم کرد...بالای پله گذاشت.. درب شیشه ای ... هنوز عطر احمدت بود !و حالا حسینیه ای که به نام امامم کرده بودند...اوج نداشت اما وسعت چرا...به آسمان نمی رسید اما تا چشم و قد من می رسید وسعت زمینی گرفته بود...پهن ِ پهن...ازاین وارد می شدم و از آن درب خارج !...تا از خستگی نشستم...کنار دیوار...پشت درب مانده به سکوی محل جلوس...داغ دیویدن...خیس عرق بازی ای کودکانه...که در آن اوج بچگی می فهمید کجاست ؟ ... مثل یک پدر...به چشم داشت آن هنگام!...مثل یک فرزند؟!به چشم داشت این هنگام؟!!!!!!!!!؟ ...شکلاتی که هیچ وقت نخوردمش...و یک بسته که گفتند هدیه است...
دستانم را لای چفیه فرو میبرم...گرم است...گرمتر از دستانم...نگه میدارم...گره اش می کنم در مشتم...مقابل صورتم می گیرم و بویش می کنم...و آن اسکناس مهر شده را مادر دارد هنوز ؟
امروز نماز ...مسجد جامع قلهک...بدون آقا...بدون آیت الله توسلی...دلم می خواست مثل علی(ع)سر بکوبم به ستون !
چه قدر من خاطره دارم خدا !
به اندازه یک عمر در سلول نشستن و دوره کردن هست ؟ به اندازه برگه هایی لای یک کتاب تاریخ...بنویسم رویش ...چند ساله به نظر می آیم؟
می گذارمشان کنار...شاید به درد خورد...ابتکار تسبیح ندارم!
***
نیائید داد و قال کنید و بیوگرافی سعید .ش برایم یادگار بگذارید.در دم بدون خواندن رد می کنم!برای این امر نوشته نشده.گفته باشم !
***
حوصله ندارم
طاقت ماندن هم
حکمم چیست؟بی تجدید نظر...
اذان است...
بامداد شنبه 23 آبانماه یکهزار و سیصد هشتاد و هشت

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

پرچم را زدیم!


سایت ها و وبلاگ ها را ورق می زنی
تاریخ :
اندی پس از سیزده آبان
فیلم ها(+ و + و + و + و+ و+ و... )... خشونت ها و صحنه های دلخراش و وقاحت ها و...( + و + و + و + و + و + و + و + و + و...)؛ صحنه های دلخراش تر و... می فهمی در سراشیبی تندی افتاده اند که گویا نمی خواهند بر گردند !
نقل خاطرات است هر جا ... از صحنه ها...تصاویر...هیجانات...وقایع ...لمس ماجرا از نزدیک...اجرای زنده کهریزک در شیراز و اهواز و چند شهر غیر تهران هم !! و ...
حرفها که زیاد است اما دوست دارم این بار در پرده شعر انچه که بود و خواهد شد بگویم !

گاهی باید به زیر بال موسیقی ؛ آهنگ سخن کرد ...
آهنگی که پس از سیزده آبان برایم خودم و خودت می خواندم (گوش کنید+ ) وصف الحال است !

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم

ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم !

هی مترسک ! کلاه را بردار !
ما کلاغان دگر عقاب شدیم

ما از آسودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم


گوش کن ! ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم

اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم

ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم


دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم
*****
پ.ن :
* )
بعد از فتح المبینمان (+) پرچم را هم زدیم ! یــــــــــــــــــــا حسیـــــــــــــن (ع) !
**)
آهنگ وبلاگ را کلیپ کرده بودند!گفتم بذارم شاید بد نباشد دیدن کلیپ !(+)
***)
برای جوانان ایران زمین مثل مریم که به دلیل اصابت ضربه باتوم بر سر!!!! به کما رفته اند و کم نیستند
و
آن عده از عزیزان که به دلیل اصابت گلوله های پینت بال بر چشم !!!!دچار مشکل عنبیه یا شبکیه و نابینایی شدند
و
آن عده که به دلیل اصابت مستقیم گلوله گاز اشک ور به صورت!!!! دچار عارضه شدید پوستی شدند
و
آن عده از هم میهنانمان که به دلیل زدن شوکر الکتریکی بر گردن و قسمتهای حساس بدن !!!! دچار عارضه شده اند
و
...
خلاصه برای همه ی آثار این وحشی گری های تازه و گویا ادامه دار و تندتر دعاء کنید !
****)
خبر آزادی محمد حسین نعیمی پور را که شنیدم واقعا خوشحال شدم! آزادی ات مبارک برادر !
اللهم فک کل اسیر
*****)
کلیپی زیباست.ببینیدش!...قرار این نبود ...(+ ) برای آنهایی که مشکل دانلود از یوتیوب و فیلتر شکن و... دارند(+)

....شاید تکمیل شود.....

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

آقای سپاه !

سپاه باید پشت مردم باشد .

اصل مردمند .

ارتش هم باید پشت مردم باشد .

ارتش و سپاه باید بگویند : جانم فدای مردم !

اگر بگویند جانم فدای رهبر انحراف است !

اصل مردمند .

رهبر هم جانش فدای مردم است .... ما همه برای مردمیم !

سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند . پشتیبان مردم باشد .

اگر بگوید جانم فدای رهبر ؛ که این می شود همان زمان شاه

پس مردم برای چی انقلاب کردند ؟

(حضرت امام خمینی(س). صحیفه نور.جلد سوم )

***********

آقای محترم سپاه !کاری به انحرافت و درجه اش ندارم ؛ حتی کار به خیانت های مکرر در مکرر به امام (س) و راه امام (س) و مردم هم ندارم !اما باور کن امام مردمش را خوب می شناخت که این طور گفت ! گارد جاویدانی مگر ؟!

فاعتبروا یا اولی الابصار !


----
پ.ن:هنوز که هنوز است آرم سپاه امام(س) برایم عزیز است !
بمب گوگلی غزه