۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

فتح المبینی دیگر

اپیزود اول :
آخرین روزهای یک ماه عبودیت؛سجده های طولانی؛گریه های شبانه؛استغاثه ها با فریادهایی مظلوم وار ... همه و همه فرارسید...از کنارمان گذشت ؛به ما لبخند زد و رفت !
دستانمان را آرام بالا بردیم...برایش تکان دادیم تا یادش بماند اگر باز؛سال دیگر بود و نبودیم؛ به حرمت اخرین نگاهمان حق همسفری برایمان از خدا بگیرد.
خوشا به حال آنانی که آن قدر برداشتند از سفره خدا در این میهمانی که سیراب از عشق اویند و سیر از نور او !
خوشا به حال آنانی که از فتح قله های بندگی و اخلاص و پاکی بازگشتی ظفرمندانه داشتند.
خوشا به حال آنان ...
اپیزود دوم :
در میان اشک بدرقه اش کردیم،خدا دلش به حال دل ما(که از خود اوست)سوخت؛برایمان دری گشود ... زمانش گذاشت:"یک روز"همهمه ای بود در عرش و فرش ... کسی که دلش خداحافظی نباشد،بگو یک لحظه...خودش را به آغوشت می رساند!
سحر شد!...کمی گذشت!برای بوسیدن روی خدا صف بستیم!صدایمان می کردند...هربار از هول اینکه این بار اسممان می خوانند دستانمان را بالا می بردیم !هر دو را با هم....خواندند...
بار اول :
بودی؟
نه
بار دوم :
بودی؟
نه
بار سوم......می بینی؟ از صف کشیدند بیرون چند نفر را ... به صف اضافه شدند چند نفر...اسامی همچنان خوانده می شود.دلت غنج می رود ؛اسم تو باشد این بار ...
به رسم همیشگی ... پنج بار دستها بالا می روند و پائین می آیند.
می نشینی...اطراف را نگاه مکن..هنوز مانده...اجازه سلام می دهند....سلام می کنی...همچنان سر برمگردان ...بر همه صالحان که در کنار تو اند سلام می کنی...منتظر بمان..علیکت بدهند !...لبخند می زنی...علیک گفتند؟...علیک گفتند؟...اگر گفتند سر برگردان و اطراف نگاه کن...کجایی؟...در آغوش خدا ...رویش را ببوس و... بیا !
اپیزود سوم :
مبارکتان باد این پیروزی دلیر فرزندان ایران سبز من !
خوش درخشیدید در روزی که اماممان "قدس"اش نامید!
نشان دادید به همه جهانیان که این ملت اگر چه آزادی راهپیمایی ندارد برای احقاق حقش اما برای آزادی ملتی راهپیمایی می کند که حقش را غصب کرده اند...خواستیم این بار نه تنها برای شما ... به جد برای احیای اسلاممان بایستیم و بگوئیم : هیهات من الذلة !
مباد مسلمانی که گرده به زیر یوغ ظالمان ببرد و کمر به جور حاکمان خم کند !
بغض اجازه شکفتنم نداد تا به امروز ازفتح المبین غیور خواهران و برادرانم !
و البته از جور روزگار غدار که در این آخرالزمان کمر به نابودی اسلام و حق و حقانیت بسته!
دیگر به صحنه های دردناک و دلهره اور عادت کردم
....
خدایا مرا ببخش اما تو خود میدانی از رقت قلبم نکاسته ام وشبها بغض هایم را برای تو می آورم و سر بر آغوش مهر تو می گذارم اما نمی خواهم چشم نامحرمان به اشکهایم بیفتد و یا درد را در چهره ام حس کند و یا غم قلبم را بخواند؛من می خواهم زینب(س)تو باشم؛مرا زینبت کن ... همو که برایش در مقاله های دوران نوجوانی ام چونین آوردم :
" بی دمی شکست و دم به دم ستم را بیشتر می شکست"
وقتی برایش چنین آغاز آوردم مقاله ام را :
"آن روز که در سایه سار دیوار بلند شکیبایی ات درد تکیه زد و غم صبورترین شانه و مطمئن ترین قلب را در ازدحام خون و عطش و تازیانه یافت ما به توانایی زن ایمان آوردیم ..."
خدایا من زنان عزادار پایمالی حق ؛دیدم آن روز که در ازدحام خون و عطشی که با گازهایی رنگارنگ تزئین شده بود و کام روزه داری که خشک مانده بود و نای سرفه نداشت تا خود را از بند خفقانی قهوه ای رنگ فلفل گون برهاند و تازیانه می خورد !...چادرش خاکی شد ... بر زمین افتاد ... من دست مردی...نه مرد نه ...علی(ع) تو به اینان می گوید "یا اشباح الرجال و لا الرجال" ... که برای سیلی در" خیابان قدس" آری قدس!همین خیابانی که هم نام ان روز بود و پر از صهیون... بالا رفت ...و من به کناره نرده های مکانی مقدس ایستاده بودم! چشمهایم را بستم تا پائین آمدنش را نبینم !سعی کردم ببندم ...سعی کردم خدا...من سعی کردم
خدایا بر من خرده نگیر !نگو زهرایم را دریاب ! با چه دریابم ؟
تنها می توانستم باز زینب تو باشم و" بی اخمی بر جبین و تردید در راه " صدا بر آورم بر آنان که : چه می کنی نداشته حیا و دین ؟
من دویدن افتان و خیزان را دیدم !
من تجربه بازوان کبود را دیدم !
خدایا بازخواستم مکن که چرا قاسمم را درنیافتی ؟
من به زیر حمله این سگ صفتان دمی دوام نمی اورم ! تنها می توانستم پشت قدرت تو بایستم و بلند بگویم :
لعنة الله علی قوم الظالمین
و فریاد بزنم :
یا حجة ابن الحسن ... ریشه ظلمو بکن
و من به توانایی زن دوباره ایمان آوردم !
و همان جا تو را شکر گفتم که زینبیان عصرم را نظاره گرم !
من طعم تلخ گاز اشک آور را احساس کردم و آن را به زیر دندانم گرفتم محکم ... گرفتم و فشار دادم...فـــشــــــــــــار ....خدا یا به سخره ام نگیر ! قدرت خشمم را به قدرت تو گره زدم و دعاء کردم که روزی له شدن همه ظلمان روی زمین فرا برسد !
و خندیدم ... باورت می شود خدا !من در خیابان انقلاب خندیدم !... وقتی گاز اشک اور دوم زدند و ثانیه ای نگذشت که باران امد...شدید... و جماعتی که یکدل و یک صدا و فی البداهه شعار می دادند :
صل علی محمد....اشک خدام دراومد
و من خندیدم.چرا که به راستی در زیر خفقانی که به خواست تو و با باران تو محو شد بر امة روزه دار ؛حس کردم قطرات اشک توست که بر صورتم می ریزد..دلم قرص شد ! دست بردم...دستانم پر از اشک تو شد...مشت کردم و بر صورتم ریختم ... سه ماه است...خدای من !سه ماه است تو مشت می کنی و اشکهایم را برای وضو به فرشتگانت می دهی تا به بالا ببرند نه از برای نقل حدیث پیامبرت که هر قطره اشک بنده جوانم در نیمه شب قصری است در بهشت بلکه برای امری عزیزتر !چه اجر زیبایی بود همان چند دقیقه ! بیش از گریه ها و بغض های من نالیدی خدا از جور و ظلم و سرکشی بندگانت.شاید هم نه !به ازای همه گریه ها ی این بنده های مظلوم !
عشق بازی زیبایی بود در آن هیاهو ...
اگرچه این ناکسان مردم صبر بر اتمام اشک تو نکردند ...وقتی هق هق خدایی ات بند آمد...سومی را زدند !
اما خدای من...باز خندیدم ! خندیدم چرا که ...یاد حرف تو افتادم که همین چند ساعت پیش بهمان زدی !
یادت هست خدا ؟مادر نمی گذاشت بیایم راهپیمایی ...مبادا دختر نازدانه اش گردی بر دستش بشیند و ضربی بر پشتش و یا ... نه !
مادر از تفنگ نمی هراسد !مادر از این پرده دران عفاف می ترسد !
یادت هست خدا ؟صحبت یک دختر این مواقع بر یک مادر اثر ندارد ...یادت هست مادر برای شرکت در این راهپیمایی تفال زد به کلام تو ... امد :
و ان جنجوا للسلم فانجح لها و توکل علی الله انه هوا السمیع العلیم
و اگر به صلح تمایل داشتند تو نیز بدان روی آور! و بر خدا توکل کن و بیم نیرنگشان را نداشته باش که او شنونده سخن بندگان و دانا به اندیشه های انان است
و ان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هو الذی ایدک بنصره و بالمومنین
و اگر دشمنان بخواهند با پیشنهاد صلح تو را بفریبند تا در شرایط مناسب ضربه ای بر تو وارد کنند خدا تو را بس است چرا که او پیش تر تو را با یاری خود و به وسیله مومنان نیرومند ساخت
و الف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت قلوبهم و لکن الله الف بینهم انه عزیز حکیم
و دلهای مومنان را به هم پیوند داد که اگر همه ثروت روی زمین را خرج می کردی نمی توانستی میان دلهایشان پیوند دهی ولی خدا بود که میان انان الفت انداحت به یقین او شکست ناپذیر و حکیم است
(61-63/انفال)
و من خندیدم از این فریب صلحشان بر جهانیان که چگونه است که در قدس زیر یوغ صهیون گاز اشک اور است(کمتر از امسال ایران) و باتوم و تهدید و در ایران بنیانگذار قدس هم !؟ و ما مصالحه کردیم به فرمان تو و امدیم و بیم نیرنگشان را به قامت توکل پوشاندیم و غسل شهادت را بر سر و روی ریختیم و بوسه اخر بر قران زدیم و رد شدیم از زیر کلام تو !
و دشمنان خدا و ما در دل ضربه ای بس مهلک را بر پیکره نهضتی مردمی اندیشیدند و خدای ما را بس بود ... و نیروی ایمان به راه خدائیمان بر دل
و اگر هزار موسوی و کروبی و هزار هزار هزار هزار فرد انقلابی دیگر جمع می شدند و هزینه های نداشته می دادند و یا به نقل تو..خدای من! "لو انفقت ما فی الارض جمیعا "می شدند هرگز و هرگز نمی توانستند این الفتی را که تو بر دلهای مبارزین انداختی بیندازند !
و چه شکستی خورد اندیشه های ناپاک و چه شرمگین شدم که نفهمیدم منظور و جان کلامت چیست قبل از رفتن .... اما وقتی به عینه دیدم...خندیدم !....
به قول دکتر : "جار نکبیر زدم و بر چشمه عشق وضو ساختم "
-------------------------------------------------------------
پ.ن:
بعد از امدن به خانه می خواندم :
این پیروزی خجسته باد این پیروزی...
نو بهار ما از کران دمید
پر شکوفه شد شاخه امید
خون هر شهید می دهد نوید
نوبت ظفر این زمان رسید
به کوری دیده دشمنان
شکسته شد سد اهریمنان
صبح پیروزی مبارک باد
این ستم سوزی مبارک باد
...
*)من هستم! خدا رو شکر
مریمم(+) آسیب دید .گریستم برای ان لحظه تنهایی اش و برای لحظه های درد و ترسش و لعنت کردم ظالمین را بار دیگر
این دوست (+) هم اجری خدایی برده !
اجر همه دوستان با خدا ....تقبل الله !
**)حرکت هایی که قبلا از انجام آن این ناقابل هشدار داده بود(و البته اعلام برائت) به وقوع پیوست ! باید مسلمین و پیروان خط امام(س) بایستند تا راه به بیراه نرود !هر حرکتی هر چند خدایی و هرچند بر حق بیم خطایش می رود ...صحبت شد..دوستان تذکر دادند(+) و من خوب که دقت کردم دیدم حق دارند !این جفای بیگانه پرستان ماهی از آب گل آلود بگیر نبوده.این غفلت من و تو بود !من و توئی که به تشویق به مثل هر سال برای حضور در روز قدس برامدیم غافل از انکه نگفتیم چگونه بیائید و چه بگوئید؟غفلت من و تو بود که دشمنان قسم خورده مان گفتند با "نه"بیائید و بعد ما به دنباله بلند شدیم که خیر با "هم"بیایید...چرا ما نگفتیم با چه بیائید اول ؟که دوستانی که هرروز کارشان این است که از پشت بر پیکره اسلام خنجر بزنند قلم در دست گرفتند و دوربین بر پشت و زبان بیرون از کام که "اینها الناس "!
همه می دانیم داخل نظام نیز خائینی وجود دارند که آرزوی این ایامشان و رویای عمیق هر شبشان فروپاشی راه امام(س)و این جنبش است!وحاضرند از هزاران چیز مایه بگذارند و سرمایه بدهند برای نفوذ در این جنبش تا چنین فرصتهایی بدست بیاورند.اصلا عجیب نیست که این رسانه خیر سرش ملی(ارواح بزرگانش)این چنین بزرگ نمایی کند.
کاری به خیانت خائنین و نقوذی های افرادی معلوم الحال ندارم.آن جای خود اما هوشیاری بزرگان و بطن جنبش هم بسیار مهم و تعیین کننده است.
به خود آئیم که خودی(بهتر است بگونیم داخلی) دست در دست غیر خودی(بهتر است بگوئیم خارجی داده و هردو باهم خنجر می زنند !تا دیر نشده ....
رسانه شمائید !
***)کلام میر حسین :"جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد "هر که غیر این می خواهد راه بکشد برود...خیر پیش... از در پشت!
این یک اخطار جدی است !
جای دارد لینک بیانیه یازده میر حسین را بگذارم (+){این نوشته را هم بخوانید (+)}
****)تیتر اول سایتهای خبری حامی دولت در اوایل ساعات خبری :
حامیان دولت و قشری از مردم(!!!!!!!)با بطری و سنگ بر موسوی و خاتمی حمله ور شدند !
نتیجه درجه چندم :
حامیان حمله ور و حشی دولت گویا کلا بطری(آب و شرابش بماند)همراه دارند ماه مبارکی ...عجب!عجب!
*****)خود دیدم که کیسه ای حامل چهار ظرف در دار غذا به همراه نوشابه و سالاد از وانتی که امده بود صدا به صدا نرسد و غریب هم افتاده بود (!!!) توسط اخویان بسیجی (!!)از این وانت به آن وانت شد...الله اکبر
و پیرمردی که باز غریب افتاده بود و زیر لب فحش ناموس مابانه از دهان کثافت بارش به میر حسین نمی افتاد و از کنار سیل جمعیت می گذشت تند و تند... ظرف غذای خود را هم به همراه داشت ...الله اکبر ...الله اکبر...یاللعجب !
******)کلا ما صحنه زیاد دیدیم.این روزها هم که عادت به تعجب داریم :دی
*******)امشب و فردا شب گویا قرار است سناریو نویسان دادگاه دکوراسیون عوض کنند و به استادیوم بیایند رسما !
یاد مهران مدیری افتادم که می گفت :لوکیشن بیرون کلا دردسره برای کارگردان !
********)من جناب" محمد حسین نعیمی پور" که به تازگی در جرگه جفادیدگان درامده و به درد اسارت مبتلا گشته نمی شناسم !اما عموی شهیدش را که همرز و دوست پدرم بود می شناسم!
وقتی پیکر عمویش را بعد از سالهای سال اوردند...همسرش معلمم بود و...چه تلخ روزهایی بود ...خدای من !
از خداوند برای پدر بزرگ وار ایشان و البته مادر عزیزشان و خانواده محترمشان طلب صبر و تا نا بودی کامل ظلم از زمین دعاء می کنم !
اللهم فک کل اسیر ...آمین!
*********)شاعر ایران زمین خانم "فاطمه راکعی" شعر زیبایی برای مهندس میر حسین سروده اند.حیف امد نگذارم .آن را در وبلاگ "وقوع" که آدرسش در سمت چپ همین وبلاگ هست قرار دادم.لینک شعر (+)
التماس دعاء برای حقیر و تمام ملتمسین دعاء
یا حق

۱۸ نظر:

مریم.ب گفت...

بانو...بانو...
جمله هایت را می بلعم...بس که دوست دارم نوشته هایت را...
خدای ما را بس بود...بس است...
خدا را شکر می کنم برای شمشیر هایی که این ظالمان شریعت خدا را به ریشخند گرفته بر مردمم کشیده اند
برای زخم هایی که خوردم
برای حاکم شدن این ذات پلید و بی رحم بر مرم مظلومم
که باعث شد معنی واقعی الهی و ربی من لی غیرک را بفهمم
که باعث شذ بفهمم توکل یعنی چه...چطور باشم تا بشود گفت متوکلم
عجیب رمضانی بود...
.
مرخصی می خواهم...فقط همین
تا جمع و جور شوم...تا جمع و جور کنم خودم را...

Samaa گفت...

@ مریم .ب :
سلام.
ممنون
دلم برای حضور سبزت تنگ می شود.
خیلی...
ببین چه قدر زیبا سوال می کند از ما در کتابش :
الیس الله بکاف عبده ؟
آیا خدا را بر بنده اش کافی نیست ؟
تو از آن دسته از "خوشا به حال انانی ..."
بعد از آزاد شدن سمیه توحید لو... و دیدن ان دستمال که وقت دل تنگی با اوبوده هر وقت به این جمله می رسم "الهی و ربی من بی غیرک "....یاد غربت غریبان می افتم و ...
عجیب روزهایی است مریم
می ترسم.باورت می شود؟ می ترسم
این سه ماه...رجب و شعبان و رمضان..هر سه ماه رحمت خدایند...رجب از ماه های حرام است..کشتار می شود .... هتک حرمت می شود..توهین..افترا..تهمت..دروغ...جاهلین وحشی و خونخواه عهد پیامبر هم حرمت ماه حرام نگه می داشتند.....شعبان یک جور..رمضان هم..وای به حال زمانی که محرم و صفر در پیش باشد که نکبت و سختی و عذاب و غم می بارد از ان...می ترسم
مرخصی؟
برگه اش را که امضا می کند ؟
رفتی از خدا بپرسی که بروی یا نه ؟
چه گفت ؟
می نویسم برایت
در امان خدا

امیرحسین گفت...

قلمتون زیباست. همیشه می خونم. ولی یک انتقاد. این طور کسانی که مثل شما فکر نمی کنند را از در پشتی بیرون نکنید. چو پرده دار به شمشیر می زند همه ها/ کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.

Samaa گفت...

@امیر حسین :
سلام.
ممنون .
این اندیشه های انسانها هستند که نوع نگرش خود طعم قلمی را شیرین یا گزنده یا گس یا زیبا می دانند ...
لطف دارید .باز هم ممنون.
برای انتقاد :
یادتان هست همین یک هفته پیش در وبلاگتان نوشتید :
"هر کدام از ما یک میر حسینیم
الله اکبر"
یادتان هست ؟
اگر عده ای داعیه سوار بودن بر امواج خروشان خشم ملتی که تنها و تنها حقشان را می خواستند و جواب این حق خواهی کشتار و زندان و...نبود ،پس چرا باید بگذاریم جریانی فاضلابی وارد این دریای عظیم پاک شود ؟ اگر ادعای حامی اندیشه های موسوی را دارند پس بر عقیده موسوی بمانند و ما نیز نگذاریم این میر به جرم نداشتن رسانه و ناتوانی در رساندن حرفش به مردم سیبل تیرهای ناروا باشد و از ان مهم تر چالش های جنبش و خطرهای پیش روست.دشمن امکاناتی دارد که ما نداریم.صدایی بر رساندن.روزنامه ای برای نوشتن.دستگاهی برای دیدن و...خیلی خیلی امکانات دیگر و از این طرف ما نه تنها نداریم بلکه از بسیاری از کمبود ها رنج می بریم.این است که باید "خانه هامان رو به روی یکدیگر و قبله باشد "به نقل از قرآن و به سفارش میر حسین.
البته بر همه کس واضح امده است که گروهی را برای نفوذ و خراب کردن جنبش آموزش دیده و وارد میدان کرده.این صدای زنگ خطر جدی تر از این حرفهاست
من به همه افراد احترام می گذارم.
چه موافق..چه مخالف
آن قدر که به مخالف عرصه جولان می دهم به موافق شاید ندهم در هر نوعی.ولی آنجا که این مخالفت به هر دلیلی ضربه ای به ارزشهای اصولی انقلاب و عقیده ام داشته باشم.می ایستم.اعلام خطر می کنم و اگر خطر جدی تر از اعلامش بود...
از در پشت بی زحمت !
آقا امیر حسین!این همه را زدن یعنی چی ؟
من در کامنت پست قبل مواردی را گفتم که فکر می کنم منظور شما هم همین موارد است(لینکش در پ.ن این پست هست )
اما شمشیر ...
شمشیر من تنها و تنها قلمم هست.
اما بر "همه" کس راندنش را روا ندانسته ام!دانسته ام ؟

امیرحسین گفت...

مرسی که جدی گرفتی و جواب دادی. من منظورم مماشات کردن نبود. وبلاگ من را هم که خوانده ای و می دانی اهل مماشات نیستم. منظورم این بود که بقول معروف بد دفاع کردن از دفاع نکردن خیلی بدتر است. حالا که رسانه نداریم باید زبان جذب و وحدت در کار بیاوریم نه زبان بیرون کردن از در پشتی! زبان میرحسین را ببین! زبان و جذب و وحدت است. وقتی یکی این زبان تو را می بیند نمی داند جریان چیست و منظورت به کی است. وحشت می کند.
در ضمن لینک شدید بانو

ایلیا گفت...

من اولین بتره اومدم اینجا از طولانی بودن نوشته یه کم جا خوردم ولی الحق زیبا کامل و به جا بود
این قسمت مادر از پرده دران عفاف میترسد تداعی کننده یه مفهوم تلخه حتی تلخ تر از خفقان چند سطر بالاتر!!!

مهاجر گفت...

سلام
اولین باره که افتخار حضور دارم
راستش من هم با شما موافقم که در این روز قدس بیشتر دوستان قیافه ای مذهبی داشتند و از مقصود نوشتارم هم این نبود که مثلا fashion پوشان بدند و دیگران خوب و یا بالعکس!
منظورم این بود که نیروهای امنبیتی چون خودشان از نفرت مردم به چهره های مذهبی آگاهند، در این شرایط اول از همه با قیافه مذهبیشان خداحافظی میکنند

Samaa گفت...

@ امیر حسین:
سلام.
بله خواندم.می دانم اهلش نیستید.
موافقم.به قول دکتر اگر می خوای چیزی رو نابود کنی باهاش نجنک..ازش بد دفاع کن !
بله.صحیح می گید.اینکه هر لحنی شرایط می طلبه و الانه شرایط جذب است و وحدت نیرو...موافقم.
اما بااینکه گفتید یکی می خونه نمی فهمه با کی هستم و جریان چیه..نه موافقم نیستم.
من توضیح دادم که یک :رسانه های بیگانه منفعت طلب ضد این مملکت... دو :نفوذی هایی که به جنبش نفوذ کرده و از جانب خیر سرشان خودی هایی که آرزوی نابودی این جنبش را دارند
من هدایت این جریان را از این دو سو می دانم که الته مورد دوم را به مراتب بیشتر از مورد اول می بینم.
جریانش همین است.عاملینش هم همینند...وقوع واقعه اش هم که لینک دادم و گفتم.نه؟
ببینید من از باب جدایی طلبی یا خدایی نکرده خلل وارد کردن به جنبش این حرف را نزدم.بلکه از سر هشدا و اخطار به وجود نفوذی ها و بیگانگان و فرصت طلبان چنین گفتم.
اما اگر چنین برداشت می شود از این حرفم...خب...همین جا عرض می کنم به همه اعضای جنبش که مراقب این افراد و این افکار باشید و این عاملین(دو مورد بالا) را از در پشت به بیرون برانید.خوب شد؟:دی

Samaa گفت...

@ایلیا :
سلام
خوش اومدید...کلیکتان مستمر :دی
خب شرمنده که طولانی شده...البته این نوشته نه..نوشته های دیگر وبلاگ هم کوتاه نیستند :دی
ولی قبلا در نوشته های قبل گفتم..این روزها این قدر حرف برای گفتن هست و واقعه برای توضیح دادن و وقایع الاتفاقیه این روز ها خیلی خیلی طولانی و مفصل ساین که ....
اما شرمنده من باب سوزاندن وقتتان و سر رفتن حوصله تان و خستگی چشمانتان...یادم رفت قبل از نوشتار این نوشته مثل قبل ها بگویم که طولانی است تا افراد یا رد بشوند اگر خسته اند و حقی برشان بر گردن ما نباشد یا بگذارند بعدا بخوانند.عذر تقصیر..
...برای آن جمله....می دانم.زهر است....زهر
ولی دلداری خدا نوشینش کرد.نه؟

Samaa گفت...

@ مهاجر :
سلام.
خوش امدید...کلیک رنجه کردید :)
این جواب کامنتم تو بلاگتونه یعنی؟
خب موندم اینجا بگم یا اونجا ؟ :دی
نتیجه :هر دو جا :)
بله من جسارتی نکردم که منظورتان چنین است.می دانم..اما در مورد مابقی ...
منظورتان از نیروهای امنیتی را نمیدانم دقیقا چه قشری است ولی می دانم نه برای ترس از نفرت مردم بلکه برای نزدیک کردن خودشان به اکثریت مردم و اقداماتی جاسوس مابانه چنین می کنند.
جالب است چند صحنه ای را که دیدم :
برای اولین بار بسیجی لباس بدن نما پوش شلوار لی به پایی دیدم که کنار بسیجیانی که با کاور "بسیج ناحیه جماران"ایستاده بودند ؛باتوم به دست و کلاه بر سر ایستاده بود .این معلوم بود از کجا چنین پوشیده(واضح است منظور ؟)
یا بسیجی نفوذی را دیدم که وقتی سبز ها شعار می دادند تند تر از همه شعار می داد و اصلا دری وری می گفت طوری که خیلی از سبز ها می ایستادند و صدای او تنها بود و همه تعجب کرده بودند و بعد از اندکی کسی تکرار نمی کرد حرفها و شعارهای مزخرفش را ... و وقتی حمله کردند و جمعیت پراکنده شد دیدم این فرد پشت موتور است و به فرد جلویش نشان می دهد که چه افرادی را بگیرد یا بزند..و جالب انکه این فرد ظاهرش : لباس آستین کوتاه سبز و شلوار فاق کوتاه لی و موهای بلند مش کرده و ژل زده با مچ بند سبز بود
یا ...
برای ترس نیست دوست من..برای کثافت کاری است ..بگذریم

مائده گفت...

شما هر چی میخوای بگو
ما پشت احمدی نژاد هستیم هنوز
به بهشت نمی روم اگر احمدی انجا نباشد

Samaa گفت...

@ مائده :
علیک .
هر چی که ... :دی
ممنون بابت آزادی بیان ! :دی
در مورد اولی که :
شنیدی میگن :
یارو رو به ده راه نمیدادن ؛سراغ خونه کدخدا رو می گرفت ؟
حالا شمام صب کن به بهشت رات بدن و مطمئن شی بعد اگر و اما بذار براش
:))
در مورد دومی هم :
شنیدی میگن :
سنی که روز حشر ؛شفیعش عمر بود
کوری عصا کش کور دگر بود
(با احترام به اقلیت دینی و سنی مذهبان کشور)

امیرحسین گفت...

عکسها حذف نشده اند. احتمالا سرعت اینترنت شما پایین است. من چند روز بعد از فتح خرمشهر به دنیا آمدم. وقتی جنین بودم مادرم روزها در شوق آزادی خرمشهر گریه کرد و خدا این گونه خواست که این عشق توی تاروپودم باشد. دفاع از نمادهای جنگ کسر شأن وبلاگ من نیست که بخواهم حذفش کنم. خوب باشی!

Samaa گفت...

@ امیر حسین :
سلام
نه نه..اشتباه منظور رو متوجه شدید
من منظورم کاملا عکس بود.
عارض می شوم در وبلاگتان
ممنون.شما هم

فراری گفت...

اشکهام تمومی نداره سما
این روزا یکی از سخت ترین دوره های زندگیم بود.... دیگه بغض گلوم نمی ذاره چیزی بگم
خواهرم.... بانوی آسمانی من.....یاور حیدر..... فرزند زهرا....زینبی نصب .....
ملتمسانه ازت می خوام
به خاطر همه ی بدیهایی که در حقت کردم منو عفو کن .... به خاطر نجات از همه ی مصايبی که مبتلای بهش دعام کن.....
هرجا هستی درپناه حق سبز سبز باش

،راری گفت...

سما خانم تو واقعا دختر فوق العاده ای هستی... من حتی اگر عادت به تعریف و تمجید الکی داشته باشم طرف مقابلم میفهمه کی از عمق جان حرف می زنم.....بعضی صفاتت هستن که یکی یه دونت کرده... آرمان خواهیت ...شجاعتت.... صبرت ....پاکی و سادگی و عفتت .....دغدغه های انسانیت.... تواضعت ...آگاهیهای بالای دینی اجتماعیت... زبون شیرین و بانمکت.... صفا و مهربونیت....ایمانت ایمانت ایمانت.... تو فوق العاده ای دختر .... تو لایق بهترین هدایایی ... اینو قبلا هم بهت گفته بودم ... خوش به حال اونی که نصیبت میشه.... ایشالا که قدرتو رو خواهد دونست[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
دلم گرفته سما می خوام فقط گریه کنم

خانم معلم گفت...

سما جان سلامی دوباره و این بار فقط سوالی جهت راهنمایی ....
چگونه پیوند ها را به وبلاگت اضافه کردی ؟ ... ممنون میشم راهنمایی ام کنی ...
ضمنا به صحبت های جناب جنتی در نماز جمعه امروز یه نگاهی بیانداز ...

خانم معلم گفت...

سلام سما جان
از راهنمایی هات ممنونم - استفاده کردم - امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشی - زیاد هم درس نخون - یه خورده به فکر خودت هم باش

بمب گوگلی غزه