۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

سوز هجری چشیده ام که مپرس !

خدا شاهد است چند روز است می خواهم پستی دیگر بزنم ! حرفها دارم با شما ...
اما از زمانی که حرف های فرزندان شهیدان همت (+) و باکری(+) را خوانده ام این قدر اوضاعم بهم ریخته است و..
نه قلمم می کشد بر دفتر...
نه دلم بر روزگار استواری می کند ...
نه تاب نگفتن و ننوشتن
...
بسیج و بسیجی ای که از جبهه زار زدن بر خاک و سر کوفتن به نی های جنوب و..عربده های هیئتی وار و عکس برای آلبوم افتخاراتش و...را فقط درک کرده نباید هم ککش بگزد از این کلامها!
خانواده های شهداء داغدارتر از این سخن ها هستند!
دلشان دریای خون است...اینها که قطره اند!
ظلم ها هر روز بیشتر و بیشتر می شود
و مظلومیت ها فزونی می یابد !
اما تا خدا راهی نمانده...
آن وقت این به اصطلاح سردار سپاه می گوید وقتی رادیو جوان می شنود غسل واجب می شود و من ماندم غسل واجب بر مردان غیر غسل ... لا اله الا الله ! گره تنبانک آقایان محکم تر...شاید اوضاع بهتر شود! یا این یکی موقشنگ افاضات می فرماید(+)
...
روز بیست و چهارم خرداد ماه که هنوز ایام امتحانات مدارس و دانشگاه ها بود ! عزیزی را دیدیم که همسر شهید اند و خود از مبارزان ایام انقلاب و دانشجویان خط امام (س) و زجر کشیده ایام مبارزه هستند {در بسیاری از عکس های زمان انقلاب که از به صحنه آمدن زنان و دختران سخن می گوید ؛حضور ایشان پررنگ است و شاید بهترین عکسی که شامل صفهای دختران محجب و بازو به بازو گره کرده و عکس سیاه سفید حضرت امام(س) به دست داشته و در حال شعاردادن در تظاهرات است؛ایشان را شامل می شود} باورمان نشد که یک پا از پائین به بالا در گچ و سری باندپیچی شده مشاهده شوند در حالیکه چون معلمی دلسوز به میدان علم و هنر آمده بودند تا در کشاکش امتحانات دانش آموزان خود را یاری کنند!
جویای احوالات که شدیم فهمیدیم در اعتراضات روز بعد از انتخابات نیروها ایشان را شناسایی کرده و ایشان هم با اولین ضربه باتوم بر سر دچار گیجی شده بودند و...خلاصه افتاده بودند دست ظالمین بی حیا و لش(لباس شخصی)ها و ی مشت با ریش بی ریشه که انسان را یاد این تصاویر(+,+) می اندازند بیشتر تا چهره هایی خدایی یا... ونتیجه در گچ رفتن یک پا و... بوده...مانده بودم با این سن و سال هنوز هم سودای مبارزه با ظلم دارند و هنوز بر سر آرمانهایشان ایستاده اند ....شرمم آمد از خودم !
چند هفته بعد از آن روزهای جنایت و وقاحت شنیدم دو فرزند یک همسر شهید را در جلوی چشمان مادر گرفته اند و وقتی این شیر زن به اعتراض صدایی بلند می کند و می گوید :شرم کنید !من این دو را بدون آنکه بدانند قبر پدرشان کجاست و جایی برای گریستن داشته باشند با دست های خالی بزرگ کرده ام!حاصل عمرمند و...به ایشان هم رحم نکرده اند ...{همسرشان مفقود الجسد اند}
...
روز قدس !خواهر شهیدی را دیدم که معلم خودم بود!برادر ایشان توسط ساواک تحت بدترین و وحشیانه ترین شکنجه های ممکن قرار گرفته بود و زیر شکنجه به شهادت رسیده بود اما آن بی دینان تنها این را برای عذاب خانواده این شهید عزیز کافی ندانسته اند و برای تحویل جنازه شروع به بد بازی ای کردند(مثل حرکت بی دینان امروز؛فرق چندانی ندارد هیچ !بدتر است...نام اسلام بر سردر این نظام خورده ) و چند بار پیاپی تکه هایی از بدن این شهید مبارز رو برای خانواده فرستاده اند..یک روز یک انگشت....روز دیگر پاره ای دیگر از بدن و ... تا خانواده به زبان بیاد و اطلاعاتی که انها می خواستند بگوید و خانواده مبارزتر از کلامها و حرکات !...خلاصه... ماجراهای ظلم و ظالم که نهایت ندارد !
چندین سالی میشد که ندیده بودم ایشان را...سلام و علیک گرمی کردیم باهم !...از دانشگاه و کار و زندگی ام سوال کرد و...هیچ کداممان خط فکری سیاسی دیگری را نمی دانستیم! ... با خنده گفتم : چه می کنید با اوضاع کشور !؟ بی هیچ رو در بایستی پرسید : اول بگو ببینم کدوم طرف وایسادی ؟حق یا باطل !؟...یک لحظه ترسیدم!...با لحنی آرام و صدایی پائین جواب دادم!هردو خندیدیم ...جمعیت شروع به راه رفتن کرده بود بعد از وقفی کوتاه...کنار آمدیم که در مسیر حرکت نباشیم ! ... حرفمان اندکی طول کشید ...سالها حرف بین یک معلم دلسوز و مهربان و یک شاگرد که برای معلمش شاگردی زیرک و خوب بود که بماند!این ایام خود یک مثنوی است برای گفتن!... حین حرف زدن به ماشین پلیس راهنمایی رانندگی که پشت سرمان بود تکیه دادم...حواسم هم نبود که این پلیس است و پلیس امروز و امسال و این اوضاع با پلیس دیروز ها فرق دارد !...یکی از مامورین از پشت نزدیک آمد و خطابم گفت که یعنی برای خستگی در کردن نیست و... معلمم با لحنی که داغ و دردش چندان شده بود و از صد فرسنگی دلت را می سوزاند گفت : " سنگینی این انقلاب روی دوش ماست! سنگینی اسلام روی دوش ماست ... خسته از ظلمیم " و...

بسیج و سپاه کلاهش را بیندازد بالاتر ... شاید شیطان دستی بلند کرد گرفت !شاید او هم عارش بیاید ...
...
چه می کنم؟...با عزیزان سردارانشان همت و باکری و بهشتی و کریمی وغفاری و...این کرده اند به زیرتر رحمی کنند؟!...هیهات!
...

...بگذریم ما که سرمان را مقابل ملت به زیر و مقابل آنها و امثال آنها به بالا می گیریم و گفته قرآن اجرا می کنیم که "و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما"
پ . ن :
شرمنده همگی..وقتی یک عالمه حرف داشته باشی به همراه بغض!
وقتی ...
نمی توانم حرف بزنم ... یک چیزی در گلویم هست که قلبم را هم فشار می دهد !
اضافات :
موقع نوشتار فراموش کردم تولد یک متولد ماه مهر دیگر را تبریک بگویم ...جمعه ؛دهم مهرماه..تولد این دوست بود.تولدتان مبارک(+)برایتان بهترین ها را از خداوند خواهانم!

۲۶ نظر:

امیرحسین گفت...

امرتون اطاعت شد. درباره ی کلمه ی تایید!
خوبه بغضت رو می ریزی روی صفحه. آرومت می کنه. تعهدت به آدم روحیه می ده. می خواستم تعطیلش کنم. ولی تو مانع شدی.

مهاجر گفت...

سلام
بچه که بودم یک نواری داشتم که شعرش را آهنگران خوانده بود و درباره امام علی و کوفیان بود و یک بیت داشت که:
به پیشانی اگر چه پینه دارند
ز فرزند تو در دل کینه دارند
--
این شعر درباره فرزندان شهدا هم صدق میکند. خیلی ها از ا« ها در دل کینه دارند.

برادر گفت...

سلام البته از جنس "نمی توانم حرف بزنم ... یک چیزی در گلویم هست که قلبم را هم فشار می دهد ! "
شما چراحرف همرزمان اون شهید خطاب نمیکنید و به حرف همسر و فرزند این شهیدان تکیه دارید؟!
مگرنه اینکهخیلی از همرزمان آن دوران الان در نا کجا آبادهای جبهه اند؟!
دل آدم بدرد میاد که اقا خطابمستقیم داره به بعضی آقایون و شما تولد "جنابان موسوی عزیز (هفتم مهر) ؛ کروبی(چهاردهم مهر)و خاتمی(بیست و یکم مهر) مبارک ! "را تبریک میگویید؟!

مگر نه اینکه آقا فرمودند حتی حرف درست هم درجایی نباید زد؟!مگر نگفتند حواسمان جمع باشد با کار درستمان پازل دشمن را تکمیل نکنیم؟!
این حرفها را من باید به شما بزنم؟!به شمایی که خودت...؟!
اون چه نامه و مطلب و حرفییه که شده خوراک خبری سایت کذا و کذای معلوم الحال؟!
حرفایه مرتبط با صحبتهای آقا روبزارید تو وبلاگ تاعیان بشه این نظر دهندگان و بازدیدهای جدید که به به و چه چه میکنند میمانند یا میروند!؟
هرچند که بود و نبودشان میدانم که براتان مهم نیست!
امامهم نبودنش دلیلبر تامل در آن نیست!
یا حق

خانم معلم گفت...

سلام سما جان
منهم وقتی خواندم باورم نشد که خانواده ی همت و باکری اینگونه غریب باشند ولی مسنولیت رسیدگی به امور شهدا و خانواده هایشان چندین سال در دست چه کسی بود ؟ !!! .... به خاطر داری ؟ ..... باید گله به آنها برد وگرنه بقیه رزمندگان حتی اگر از جبهه فقط عکسش را به یادگاری برده باشند چقدر مسئول بودند ؟ ..... متاسفم که در جامعه ای زندگی میکنیم که خودمان به خودمان رحم نمی کنیم ....همه باید شرمنده ی این خانواده ها باشیم ولی انها که سکاندار این کشتی بودند بیشتر ....

Samaa گفت...

@ خطاب به دوستان :
سلام بر همگی عزیزان!
حقیقتش این نوشتار سحرگاه شنبه نوشته شد ... صبح نزدیک ظهر آمدم ایمیل پروژه ای را از دانشگاه برای استاد بفرستم.گفتم تا اتچ لود شود سری به وبلاگ بزنم...تعداد 42 نظر برایم هم خوشحال کننده بود هم مهیج هم مسئولیت آور هم... مولتی حسی بود برای خودش!
از هر لحاظ مورد لطف و عنایتیم گویا....الحمدلله
تازه دو ساعت پیش رسیدم خانه! و در نهایت خستگی ... می دانم کارم بی شباهت به ... ها نیست ولی باز عذر تقصیر بابت تاخیر در تائید کامنتها!جواب کامنتها!سرزدن به دوستان و...امیدوارم حلالم کنید و البته دعایم!

ناشناس گفت...

(عمومی 1)
درد دلی با پدر(از زبان فرزند شهید خطاب به پدرش)
زخم زبان و درد زمانه برای من
بابا بخواب باقی راهت به پای من
آغوش گرم مادر و عشقش برای تو
تشویش و مویه های نهانش برای من.
در زیر پا شکستن من خونبهای تو
ماندن به پای تو شده اکنون بهای من
چون پایمال جور عدو گشته خون تو
بی پاسخست ناله ی بی منتهای من
یاران شما و حاصل عمرم ندای تو
بابا غریب ماندم و تنها نوای من
چون قافله روانه شده پابه پای تو
تنها به راه فتادن سزای من .

ناشناس گفت...

(عمومی2)
تازست درد ماتم و زخم لبان تو
بر سینه ی کبود چو ماتمسرای من
صدها سلام و حمد ز قلبم نثار تو
سهم ندیدن رخت اما جزای من
با زخم کینه ها چه کنم در فراق تو
تنها دعای سبز دل تو شفای من
میدان جنگ اگر بود کربلای تو
میدان انقلاب کنون نینوای من
خورشید سر نهاده به نی مقتدای تو
ماهش به شام شبزدگان رهنمای من
چشمان زخم خورده ی من هم فدای تو
چشم انتظار بارش رویت هوای من
بابا فدای دین شدن من رضای تو
راحت بخواب هرچه تو خواهی رضای من

ناشناس گفت...

(عمومی 3)
آری دوباره قصه ی تنهایی شهیدان است
روسیاهی شاعر این اشعار فقط به این خاطر نیست که او بود و فرزندان و همسران شهدا کتک خوردند و ناسزا شنیدند .... روسیاهی شاعر این اشعار فقط برای این نیست که از دهان ناپاکش این شعر ضعیف از زبان فرزند شهید سروده شده .... روسیاهی شاعر این اشعار بیش از همه ناشی از اینه که خودش هم با خیانتهاش اسباب خون کردن دل خانواده ی شهدا رو فراهم اوورده .... ای کاش می تونستم ازتون بخوام که براش دعا کنید
این شعر در درجه ی نخست تقدیم میشه به شهیدیا مفقود الاثری که تو دار دنیا تنها اون بود که نه تنها من رو نفرین نکرد بلکه بزرگوارانه من رو بخشید ... در درجه دوم تقدیم میشه به سینه سوخته ی احسان باکری و مادر غریبش که اگرچه من یکبار بیشتر این بانو رو از نزدیک ملاقات نکردم اما همون یه مرتبه هم کافی بود که من نفرین شده هم شهادت بدم او یکی از فرشته های خدا روی زمینه....(بلند بگو لعنت به ذو النور)

ناشناس گفت...

(عمومی1)میراث بی پناه
بعد از امام سیل خیانت به راه شد
طفل شهید راه خدا بی پناه شد
در زیر چکمه های خوارج فتاده است
میراث لاله ای که کبود سیاه شد
بعد از امام خنده ز لبهایشان ربود
طوفان ناسزا که به یاران براه شد
یعقوب نور چشم دلش را به ما سپرد
یوسف دوباره بر سر قدرت به چاه شد
خونی که ریخت پای نهال نحیف دین
بنگر به تیشه های حرامان تباه شد
بغضی به روی آینه ی دل نشسته است
در سوز یار قسمت آیینه آه شد

ناشناس گفت...

(عمومی2)
خودش تعریف می کرد می گفت تو بازجویی وقتی فهمیدن پسر شهید باکریم بدتر میزدند .... پسر شهید بین این همه منافق .... پسر شهید یا مایه ی آبروریزیه شهید .... اینقدر با شوکر به سر و سینه هام زد که در آستانه ی بیهوشی قرار گرفته بودم ....بازجو شوکر رو برد بالا که یه ضربه ی دیگه بزنه ... من پیش خودم گفتم اگه این رو بزنه دیگه من مردم ....در حالیکه شوکر رو بالا برده بود منصرف شد .... اینا رو دیگه اون نگفت من می گم .... میگم دعای پدرش بود که نخواست فرزند غریبش بیشتر از این زجر بکشه ....پدری که خودش هم غریب بود .... راه امثال باکری ها خیلی وقته که از راه محصولی ها جدا شده ... فقط باکری پدر ،امام داشت و به پشتوانه ی اون می جنگید اما باکری پسر در این جنگ باید بی امامش بجنگه.....
درباره اشعار : دوستان لطفا از یه کنکوری نفرین شده که شبها از هراس کرده هاش خوابش نمی بره انتظار اشعاری قوی تر از این رو نداشته باشند...هردو تا اشعار هم بیشتر ازنا بود ولی تا همین جا هم زیادی نوشتم

دلدار گفت...

یکی اینجا از دیدن و بودن ملت خوشش نمیاد.ها؟
خب نیاد

یاد یاران گفت...

سلام
من هم خواندم و این قدر دور خانه راه رفتم تا صدای اهالی خانه درآمد.آرام و قرار نداشتم
مانده بودم که چه کنم؟
دلم میخواست داد بزنم...بلند ها
خیلی بلند
این قدر که بعضی ها که خوابند بیدار بشن
بعضی هام که خودشون رو به کری زدند شاید بشنوند
بعضی ها انشالله کر بشوند

یادیاران گفت...

من نمی دونم آن چیزی که در جامعه اتفاق میفته رو میگیم میگن سیاه نمایی می کنید.نمی گیم و سعی در روحیه دادن و شادی مردم داریم میگن چرا نمیگی چه خبره تو این مملکت نشستی تولد می گیری؟
به تو چه آخه ؟
اجازه تبریک گفتن و نگفتن رو هم باید از اقایون گرفت لابد

محمد مهدی گفت...

سلام
ممنون از حضور گرم و سبزتان
از بابت لینک مشکلی نیست لطف دارین
واقعا دل آدم می گیره وقتی می بینه شهدا و ایثارگران چه خوب مصادره شدند.و هر جا نیاز باشه استفاده به مطلوب میشند
بازم بهم سر بزنید
موفق باشید.

تنها گفت...

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
.
.
آن ها که حسین را به مقتل بردند هم داغ سجده به پیشانی داشتند ونشان اسلام به انگشت .
این بازی تاریخ است که هربار به شکلی رخ نشان می دهد ومبارزمی طلبد
اما ما به آن راهی می رویم که همیشه سبز است

خانم معلم گفت...

سلام به سمای عزیزم
ممنون از پیام تبریکت .... انشاا... شما جوانان خوب وطن سالهای سال سلامت و با نشاط و در ارامش زیر سایه خدای خوب و مهربون زندگی کنید ...
از خدا آرزو می کنم این ابرهای فتنه به زودی کنار بوند و خورشید حقیقت تابان شود ..... از خدا می خواهم کلماتی چون دورویی ، کینه ، بخل و حسادت در جامعه ی ما معنایی نداشته باشد .... از خدا می خواهم که عشق ما زودتر ظاهر شود تا جهان از این همه ظلم رها گردد ....
از خدا می خواهم به دلهای بیتابانی که از شنیدن صدای مظلومی بر خود می لرزند و انقدر راه می روند که اهل خانه به صدا در می آیند ، آرامش دهد.... باز هم ممنونم ....

امیرحسین گفت...

چراغ راه دلیران! ز تیغ و دشنه ی دیوان
چه لاله ها که شکفته به باغ پیرهن من

خانم معلم گفت...

سلام سما جان جواب کامنتت را همانجا گذاشته ام ....در پناه حق باشی

خانم معلم گفت...

سلام سما جان
بهتری ....امروز منهم وضعیت مشابهی چون تو داشتم .... از صبح حالم بد بود ... و اصلا پای کامپیوتر نیامدم همش دراز کشیده بودم .... ولی به یاد تو و حرفهایت هستم .... امیدوارم زودتر خوب بشی ..... دلم می خواست که زودتر بتونم ببینمت .....سلامت باشی

مجنون جامانده گفت...

هو
عرض ادب خدمت سمای گرامی!
خوش بحالت که اینقدر خوب و بزرگی
ابتدا می خواستم بگویم:
مهربانی و محبت شما را سپاس
بعد عارض باشم این روزها می گذرد.
و بزرگی می ماند برای کسانی که نه به نام بلکه به مرام بزرگ بودند.
در روز های انتخابات همسر شهید همت بزرگ به خورشید خانه ما می گفت که حاضر است صد بار تن تکه تکه شده همت را برایم بیاورند ولی این وضع کنونی را نبینم...
روزگار غریبی است
ولی امیدی در دل می گوید این زمستان هم نیز بگذرد...
سفیر سلام و ارادت مریم بانو هم خدمت شما هستم
سما خانم خورشید خانه ما (مریم بانو)می گفت که پیشنهاد زدن وبلاگ دادید .
شما بانوان هم خوب فمینیست هستید ها...
تا چشم آقایون را دور می بینید دست به تشکل و وبلاگ و اعتراض می زنید...
ولی خارج از شوخی ایشان می گفت پیشنهاد خوبی است ولی اگر وبلاگ بزنم اسمش را می گذارم .....لطفا با ایثار گران ازدواج نکنید .....
باز هم مهرتان را سپاس
انشالله همیشه سایه شما بالای سر ما باشد.
سبز باشید و آفتابی
اما سلام

Samaa گفت...

می دانم این کامنت ها برای خیلی وقت پیش است اما شرایط من به گونه نبود که بیایم و بمونمدر وب..سرکی بود آن هم به زور و فاجعه..مهلت داده شود توضیح این حال هم می دهم

reza گفت...

سلام . از سال 57 تا به امروز با شما هستم. بیشتر برای کساني که زير 35 سال

هستند نوشتم. تا از اتفاق هاي 57 تا به امروز را نگاهي کرده باشيد

سعيد گفت...

من هم مثل تو بچه شهيدم اما وصيت نامه بابام رو فراموش نكردم.
من هم مثل تو بچه شهيدم اما حرفاي حميد باكري رو فراموش نكردم.
شما جز كدام دسته هستيد؟
امام روح اله يك بار براي هميشه گفت كه آقاي خامنه اي لياقت رهبري رو دارند.
حالا خودتون فكر كنيد.
شما چي؟
لياقت اين رو داريد كه رهرو چنين شخصي باشيد؟؟؟؟
منتظريم

ناشناس گفت...

عالی می نویسی. ولی کمی با حاشیه!

نشد آنچه آرزویش را داشتیم پشیمانمان کردند
همه زخم خورده ایم. خدایا مرحمی برسان

Samaa گفت...

@ سعید :
سلام
من کجا و کی گفتم که بچه شهیدم ؟ هیچ جای این وبلاگ نگفته ام من یک بچه شهیدم و از این حرف ها... برداشت شما بوده.. اصلا هم خوشم نمی آید کسی ..حتی اگر باشد شهیدش را خرج این جور احوالات کند ! مفهومه اخوی ؟
وصیت نامه شهدا را فراموش نکرده ام
و قطعا درونش ننوشته بود که همسر شهید همت را این قدر بزن زیر باطوم و لگد و.. که کلیه اش خونریزی کند..یا شوک الکتریکی بده به احسان باکری طوری که دست به دامان پدر شود و تا دم مرگ برود و...بگذریم!
و اما وصیت امام... درباره خانواده شهدا و شهدا که نوشته اند
امام خمینی (س) هیچ گاه رسما چنین حرفی نزده اند.. اگر باید می گفتند پیش مردم بی هیچ واهمه ای و مصلحتی و.. می گفتند.. که بعد از من فلان ابن فلان.. چنین بوده که جانشینی تعیین شود که شد و بعد به هم خورد و ترجیح دادند مجلس خبرگانی باشد و شورای رهبری و...
این صرفا نقل یک خاطره آنهم نه از زبان حاج احمد آقای خمینی بلکه نقل خاطره از زبان آیت الله هاشمی رفسنجانی به نقل از حاج احمد آقا بعد از فوت ایشان است... سندیتش را هم برویم از خود هاشمی بپرسیم سنگین تریم !که گویا این طور است که خود حاج احمد آقا به خود هاشمی می گن ..بنابراین داستان بین حاج احمد آقا و هاشمی است بعد از فوت مام و بعد از فوت حاج احمد..پس که می ماند؟هاشمی :دی
در ضمن اگر امام می خواستند کسی را "یک بار برای همیشه" بگویند وصیت نامه سیاسی و خطاب به ملت بود..می گفتند..مکتوب می کردند و... چنین نکرده اند پس مثل قبل از انتخابات که جملات گهر بار نسبت دادند بی شرفانی پست مسلک به حضرت امام (س) و کوس رسوایی خود را آن هنگام نیز زدند و ... نکنیم این کار ها را با اماممان... تیشه به ریشه اندیشه امام نزنیم..نکنیم این کارها را با انقلاب و نظام!
بد تعریف نکنیم ماجرای رهبریت را که خدا لطف خودش را شامل حال ملت کرد!
این لطف را درست قدر بدانیم !
لیاقت را....نمی دانم!انشاءلله داشته باشم
خدا همه را هدایت کند و لطفش را شامل حال بندگان صالح خود قرار دهد!
از کدام دریچه قدم رنجه کردید و به وبلاگ من آمدید را نمی دانم ولی ممنون از سر زدن!..کلیک رنجه کنید باز... خوشحال می شویم آقای احمدی

Samaa گفت...

@ ناشناس :
سلام
یجورایه جواب کامنت ناشناس رو دادن..اصلا یجوریه تائید کامنت ناشناس رو کردن..ولی تائید رو قبول ندارم..اگر شرایط تائید باشد چرا نشود..ولی جواب داد رو.. تا حالا هوار بار گفتم که ناشناس چرا اخه ؟
این وبلاگ وبلاگی نیست که از هر دری افراد بیایند و بروند... اهل لینک دادن و لینک کردن وتبلدل لینک وبلاگی نیستم..پس معدودند افرادی که ناشناس می آیند و می روند... اینه که...
ممنون.لطف کردید!با حاشیه ؟ نه... حاشیه هایش را اگر بدانید چه قدر کم کرده ام... اگر بدانید ...
پشیمانمان کردند؟از چه پشیمان شدید ؟
امین!...آمین..آمیـــــــــــن

بمب گوگلی غزه