۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

صرف شد ... ممنون!


دستور زبانم را دوباره مشق می کنم !
دستور ِ زبان ای که برایم ساخته ای مشق می کنم !
خطم بد نیست !نقشی که آفریده ای از این بهتر نمی شود بر صفحه روزگار میهنم !
سعی می کنم قلم نلرزد... محکم در دست می گیرم... خم می کنم انگشتانم را تا شاید محکم تر ثبت کند احوال را ...
صدای پای معلم تاریخ می آید در راهروی کناری ... دلهره آور است ... اعتنا نمی کنم!چشمهایم را محکم می بندم و باز می کنم..قلم را در دستانم می چرخانم و دوباره محکم می گیرم !
آزمون صرف افعال داریم با معلم تاریخ !!!

- اوضاع مملکت :
ماضی بعــیـــــــد
-اوضاع دلت :
ماضی نقـــلــــــــی
- اوضاع دینت :
مضارع التزامی
-اوضاع انقلابت :
گذشتـــــــه در آینده
برگه ها بالا ...
***********
پ . ن:
یادی از استاد(+ . +) که برای زبان اش دستور عشق می گرفت و بس !

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

۱۱ نظر:

مهاجر گفت...

هان کجایی ای عموی مهربان
بنویس
ماه نو را دوش ما با چاکران در نیمه شب دیدیم
مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
در کدامین عهد بوده است این چنین یا آنچنان بنویس

Samaa گفت...

@مهاجر :
سلام
این تیکه شعره الان؟فی البداهه است یا ... :دی
مبارک باشه...سه تا با هم ؟ :دی
راستی آدرس وبلاگت نمیفته ها..نزدی فکر کنم

خانم معلم گفت...

با ما گفته بودند
آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت
لیکن بخاطر ان عقوبتی جانفرسای را تحمل می بایدتان کرد
عقوبت جانفرسای را چندان تاب آوردیم،
آری
که کلام مقدسمان باری از خاطر گریخت

احمد شاملو

خانم معلم گفت...

روزگاریست گل سرخ صمیمیت را
از دل باغچه برداشته اند
علف هرزه
در ان کاشته اند.

«اکبر اکسیر »

Samaa گفت...

@ تنها :
سلام!
شعر هر دو شعر قشنگ است!خیلی...
شعر دوم را ...دلم می گیرد...
به گردون مي‌رسد فرياد يارب ياربم شب‌ها
چه شد يارب در اين شب‌ها غم تاثير يارب‌ها
به دل صدگونه مطلب سوي او رفتم ولي ماندم
ز بيم خوي او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها

امیرحسین گفت...

راستی عجب مشاعره یی شده اینجا! الان من باید الف بدم یا ی؟!

Samaa گفت...

@ امیر حسین :
سلام
از هرچه دلتان می خواهد بگوئید !..الف..ی...ب..میم...سین

امیرحسین ایرجی گفت...

گیرم به طعنه ام خوانند: "ساز شکسته!" می دانند
هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگرچه زخمش را، هم با غبار می پوشم

این داستان که از خون، گل بیرون دمد خوش است اما
خوشتر که سر برون آرد، گل ز خون سیاووشم

من با طنین خود بخشی، از خاطرات تاریخم
بگذار تا کند نقویم از یاد خود فراموشم

مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم

محمد مهدی گفت...

سلام
متاسفانه بلامت ها و شکلک ها را نداره تا واسطون یه دست مرتب یا یه شاخه گل بفرستم.
میدونید خیلی قشنگ و خوب صرف کردید.اینجا هم یکی صرف قشنگ کرد ببین
http://sobhe14.blogfa.com/post-87.aspx

در ضمن اینکه اوضاع امور خوب تشبیه کردین بویژه دینمون را که به اگر و اما و شاید و ... تبدیل شده نقل دل رو که هم نگو فقط یه شنونده خوب می خواد. انقلاب هم دقیقا همینه دیگه تکرار تاریخ اما اوضاع مملکت را با ماضی بعید و شاید ماضی ابعد هم میشه صرف کرد
یه دست مرتب طلبتون

Samaa گفت...

@ امیر حسین :
سلام
زیبا بود...ممنون

Samaa گفت...

@ محمد مهدی :
سلام آقای سامع !
حضورتان باعث دلگرمی است...ممنون!
بله از ضعف های بلاگ اسپات است دیگر..چه کنیم ؟شرمنده...خود حضورتان کافی است برایمان..غنیمت می شماریمش !
در همان وبلاگتان نظر صرف فعل شما را می دهم با اجازتان !
ولی ما طلبمون رو می گیریم ها...گفته باشم :دی
التماس دعاء

بمب گوگلی غزه