۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

حقیقت رویاها

بدون شرح !

سخنان حضرت امام خمینی (سلام الله علیه) در نوفل لوشاتو سال 1357 (در همین قطعه فیلم) :
ما دنبال "حاکم ِ تقوی دار"یم! تقوی سیاسی لااقل داشته باشد. نخورد مال این ملت را ...هدر ندهد مال این ملت را !
ما می گوئیم "حکومت اسلامی" ؛می خواهیم یک حکومتی باشد که یک مقدار شبیه باشد به حاکمان ما(پیامبر (ص) و علی (ع) )!
کجای حکومت اسلامی دیکتاتوری بوده است ؟دیکتاتوری چیه ؟ "حکومت قانون" است
اگر "شخص اول مملکت" ِ ما در "حکومت اسلامییـــــک خلاف بکند ؛اسلام او را عزلش کرده !
"یک ظلم " بکند ؛" یــک سیلی " بزند به کسی ظلما ! اسلام او را عزلش کرده ؛هیچ قابلیت برای حکومت ندارد!
این دیکتاتوری است ؟
حکومت قانون است ! قانون خدا
یعنی حاکم ؛یعنی شخص اول مملکت اگر یک کسی ؛ یک شکایتی داشته باشد از او ؛پیش" قاضی " می رود و" او را حاضرش می کند" و "او حاضر می شود" ؛چنان که شد ؛حضرت امیر(ع) این کار را کرد !
ما یک همچنین حکومتی می خواهیم ؛ "حکومت قانون! "
-----
سخنان حضرت امام (س) در مواردی دیگر :

بايد به حسب واقع، به حسب انصاف، به حسب وجدان، اين مردمى كه شماها را روى كار آورده‏اند، اين مردم زاغه‏نشين كه شماها را روى مسند نشانده‏اند ملاحظه آنها را بكنيد، و" اين جمهورى را تضعيفش نكنيد." بترسيد از آن روزى كه مردم بفهمند در باطن ذات شما چيست، و" يك انفجار حاصل بشود. " از آن روز بترسيد كه ممكن است يكى از «ايام اللَّه» - خداى نخواسته - باز پيدا بشود. و آن روز ديگر قضيه اين نيست كه برگرديم به 22 بهمن. قضيه [اين‏] است كه " فاتحه همه ما را مى‏خوانند! " من از خداى تبارك و تعالى اميد اين را دارم كه به ما عنايت بفرمايد و ما را هدايت كند به يك راهى كه مرضى اوست؛ و قلمهاى ما را هدايت كند به يك نوشته‏هايى كه مورد رضاى اوست. و بر زبانهاى ما جارى كند يك چيزهايى را كه مورد رضاى اوست.


صحيفه امام؛‏ جلد 14 ، صفحه 380


هر روز ناله " مردم " را مى‏شنود، هر روز اطلاع مى‏دهند كه دخترها را چه كردند، دخترها را كشتند بعضى‏شان را، سر ناهار ريختند " آن قلدرها و چماق‏كِشها، " ريختند سر ناهار، ديگ، نمى‏دانم، [آب يا غذاى‏] جوش را ريختند به سر اين بيچاره‏ها. چه شده است؟ گفتند مثلاً مرده باد زيد، زنده باد زيد. "اين آدم كشتن دارد؟! " گفتند ما جشن 2500 ساله را مى‏خواهيم چه كنيم؟! جشن را آنها بايد بگيرند كه زندگى دارند، آنها بايد بگيرند كه يك حكومتى دارند كه در تحت نظر آن حكومت در رفاه هستند، در پناه هستند. جشن براى حضرت امير بايد بگيرند كه در زير شمشير او مردم در پناه هستند، مردم در امان هستند؛ هيچ كس نمى‏ترسد در حكومت او الّا از خودش؛" از حكومت نمى‏ترسد. " براى اينكه حكومتْ حكومت عدل است. " اصلش حكومت عدل ترس ندارد؛ " از خودش انسان بايد بترسد. اما اينجا اينطورى است؟ مملكت ما اين جور است كه مردم از خود شما بتوانند يا ... همه در فكر اين هستند كه چه وقت مأمورْ درِ خانه بيايد. بيگناه است اما خوب چه بكند با احتمال، با احتمال ضعيف؛ همان طورى كه در زمان حجاج و ابن‏زياد و اينها بود كه همان احتمال اين معنا را كه شيعه على - عليه‏السلام - باشد كافى بود. حالا هم يك احتمال ضعيفى بدهند كه اين مثلاً چطور است؛ اين كافى است براى اينكه او را بگيرند، او را زجر كنند، او را چه بكنند. يك كلمه نصيحت كسى مى‏كند و يك كلمه نصيحت را يك كسى منتشر مى‏كند، مى‏گيرند او را. حالا معلوم هم نيست از كجا هست. يك كسى يك كلمه در سر منبر حرف مى‏زند، يك كلمه‏اى كه اصلاً خيلى هم برخورد ندارد؛ همان ادنى‏ كلمه همان و او را گرفتن و حبس كردن همان! ما موظف نيستيم كه اين جنايات را - لااقل - ذكرش بكنيم؟!


صحيفه امام؛ جلد 2، صفحه 367

----

از آدمكشى اشتباه بيشتر مى‏شود؟! از جوانهاى مردم را كشتن، از زنهاى مردم را كشتن ديگر اشتباه بالاتر دارى تو؟!


صحيفه امام؛ جلد 4، صفحه 424

----

اگر اداره كردن كشتن مردم است، همه حيوانات هم مى‏توانند اداره كنند! اگر گرگها هم بريزند توى مملكت ما بهتر از اين اداره مى‏كنند مملكت را.


صحيفه امام؛ جلد 4، صفحه 464

----

آيا اينكه ايشان مى‏گويد كه اينها مردم را به كشتن دادند، آيا اين " تظاهرات آرامى " كه مردم در" اين دو روز" كردند يعنى "هيچ شلوغى نكردند" و" به دنيا ثابت كردند كه ايران مى‏تواند كنترل خودش را در اختيار بگيرد و سرنوشت خودش را به طور عُقَلايى به طور صحيح تعيين كند،" خوب اين موجب اين شد كه فردا شبِ يازدهم - از شب يازدهم شروع شد - " شروع شد به كشتار مردم؛" اينجا چه باعث شده است كه مردم كشتار شدند؟

صحيفه امام؛ جلد 5، صفحه 243

مردم ايران چرا فرياد مى‏زنند؟! بگذار هرچه توسرى دارند بخورند و فرياد نكنند! " آقاى كارتر" اين را مى‏فرمايند كه هرچه توى سرتان زدند، هر كارى كردند اينها، شما حرف نزنيد براى اينكه اگر حرف بزنيد كشته مى‏شويد! "پس خودتان، خودتان را به كشتن داديد!" اين صحيح است كه يك ملتى سى ميليونى، سى و چند ميليونى كتك بخورد، خيانت ببيند، جنايت ببيند، سلب آزاديها را ببيند، اختناقها را ببيند، اگر صدايش درآمد كه آقا چرا توى سر من مى‏زنى، مى‏كشند او را؟! پس اين تقصير خودش است كه مى‏گويد چرا! اين منطق " آقا " است!


صحيفه امام؛ جلد 5، صفحه 248


من در میان شما باشم یا نباشم نگذارید این انقلاب به دست نا اهلان و نا مردمان بیفتد !

----

شهید آیت الله دکتر بهشتی :
ما قرار است آرمان طلبانه با مسائل برخورد کنیم ! انقلاب ما " انقلاب آرمان ها "ست نه انقلاب تسلیم به واقعیت ها ! ما نیامده ایم که واقعیت ها را قبول کنیم ؛ آمده ایم تا آرمانها را به واقعیت تبدیل کنیم !

ای مسلمان ! هیچ گاه خودت را به دست " حوادث " مسپار که خدا تو را آفریده است تا " به وجود آورنده جریانها" باشی نه تسلیم شونده در برابر جریان ها!

---
پ . ن :
این نوشته " بدون شرح " است !
نگذاریم
امام (س) زدایی شود و اندیشه های امام (س) مصادره به مطلوب عده ای جاهل و ضد انقلاب گردد !( لطفا شما هم مصادره به مطلوب نکنید.یعنی هیچ کس مصادره به مطلوب نکند ؛حقیقت کلام و رویای امام (س) و یارانش را بیابید؛بخوانید؛تامل کنید ..باید و بهتر است بگویم : بیابیم ؛ بخوانیم؛تامل کنیم ؛یادم است برنامه داشتیم برای امام (س) برای جوانان و دانشجویان مشکلات پیش می آمد؛روند کار گره می خورد گاهی دلسرد می شدیم از سنگ اندازی ها ! لنگان لنگان می رفتیم و گاهی نمی رفتیم ! رفیقی پیام آورد از رهبری که :چرا حرفها را خوب رصد نمی کنید ؟ و ... خدا می داند همین جمله بین بچه ها چه بارقه امیدی بود برای زنده نگه داشتن راه امام (س) کم کم اصطلاح "رصد کردن " بین بچه ها افتاد ! کسی چیزی می گفت که روی ایراد و نا امیدی و اشکال و گله داشت بچه ها می گفتند :خوب رصد نکردی ! )حرف امامتان را خوب رصد کنید ! ما بر خونهای ریخته شده ایستاده ایم تا آرمانها تحقق یابد ! اندیشه های امام (س) را خود بخوانیم نه بخواهیم بهمان بدهند و بگویند ! ما پاسدار اندیشه های او (همه اندیشه های او و نه تحریف شده و تعلیم شده ) و انقلاب اوئیم! مردم زمزمه های امامشان هنوز در گوششان و فریاد های انقلابشان هنوز در گلویشان است !
اسلام زنده است تا یاد خمینی (س) زنده است !

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

حمد مر خدا را !


خبر آزادی بلاگر فعال عرصه دنیای مجازی؛ دانشجوی دکتری خانم سمیه توحید لو را وقتی شنیدم!..نفهمیدم چند بار پشت سر هم خدا را شکر کردم..
بعد از دو ماه و نیم این اولین آرامش عمیق دلم بود!شاید بعد از حرم مولا (ع) این اولین لبخند از عمق وجودم بود!...سمیه را از طریق بلاگش می شناسم!با دست نوشته هایش آشنا بودم!اگرچه گاها با هم اختلافات نظری و فکری شدید داشتیم که بعضا به دعوا(و واقعا دعوا وقتی می گویم دعوا) می انجامید. و این دعواها لزوما مستقیما به سمع و نظر سمیه نمی رسید.بعضی موضع گیری هایش؛بعضی افکارش و بعضی نظرات تندی که به طور مثال من حقیقت می دانستم ولی بنابر جو؛ بیانش را صحیح نمی دانستم! اما خب او و قلم او را به عنوان یک بلاگر قهار دورادور ستایش می کردم.قدرت جذب مخاطب قلمش را هم همچنین!اختلافات فکری و نظری موجود بینمان باعث ایجاد نفرت یا کدورت خاطر عمیقی نمی شد ! البته نباید فراموش کرد که جر و بحث و دعوا های کامنتی و نتی و چتی و...بین بلاگر ها یک اصل رایج است و اصولنش را اگر بخواهید در واقع عادی است(این را هر بلاگری تائید می کند)و دنیای ارائه نظر یعنی همین!دنیایی که برای شنیدن نظر مخالف گوشی برای شنیدن و برای بیان نظرات دهانی برای حرف زدن و محیطی برای نوشتن داشته باشی یعنی همین!!...
در خیلی از مواقع موضع گیری هایمان 180 درجه متفاوت بود و جالب آنکه هر دو طرف بر نظر خود دورادور پافشارمی کرد
بین انتخابات و عرصه فعالیت سیاسی اش در این انتخابات که صرفا حرف زدن از اندیشه هایش بود بی هیچ فاصله ای از ارزش های اسلام و انقلاب ؛ بی آنکه لحن ملایمش در مقابل مخالفان و هتاکان ذره ای تغییر کند!...در این 72 روز در بند بودن فرصتی بود که نوشته هایش را دوباره مرور کنم.برای اختلاف نظرهایمان؛برای آزادی بیان هردویمان که تا همین سه ماه پیش بود و کسی در بند نبود؛برای تفاوت عقیده ها؛برای تفاوت دیدگاه ها؛برای آنکه هفت هشت ماه پیش چه جنجالی بود سر بعضی مسائل !برای آنکه ..یادم افتاد اولین باری که با وبلاگ سمیه آشنا شدم بر سر بحثی بود که تفاوت دیدگاه داشتیم!از آن روزی که با خودم عهد بسته بودم برای دل خودم بنویسم چون نمی توانم ننویسم ! اما اگر وبلاگی دوباره باز شد و به دنیای بلاگری دوباره هبوط کردم کامنت بازی ممنوع!

حکایت من و بلاگر بودن و ماندنم با چنین شرایطی یادآور یک تکه از خاطرات زمان در بند بودن شهید بزرگوار رجایی است که در بند ساواک بود و چنین آمده از قول همسر بزگوار ایشان (حفظ الله عنها)که ایشون آن مدتی که در بند ساواک بود و زندان و شکنجه ؛از خواندن کوچکترین مطلب و نوشته ای وآگاهی از اخبار بیرون محروم بودند به طوری که خود شهید رجایی برای همسر نقل کرده اند که یک بار برای رفع حاجت می روند در همان جا یک بسته پودر یا به قول شهید بزرگوار "تاید"بوده.با ولع می گیرند همان روی بسته را چندین بار می خوانند..تمام نوشته های تاید را وحکایت "نمی شود ننوشت" ِ ما شاید همین حکایت نمی تون نخواند شهید باشد :)

مدتها بود کامنت بازی را کنار گذاشته بودم.با دوستان بودم.ولی عهدم سر جایش بود و...اما در این روزها !نبودن سمیه با همه این اوصاف برایم دردآور بود.نبودن سمیه باعث نوستالوژی های چندین و چند ماه بود برایم.
گاهی به لحن ملایمی که در مقابل توهین کنددگان به کار می برد حرصم می گرفت ؛ لجم را در می آورد که سمیه این قدر آراااام در مقابل این توهین ؟!؟ حرف بزن دختر ...اگر چه عده ای نیز همین حرف را به من می زنند....گاهی وقتی در حین دستگیری سمیه می دیدم که دوستان وبلاگی اش چه ها که در باره او نمی گویند و چه آرزو ها که درباره او نمی کنند در حالیکه در دنیای مجازی ِ زمان بودن ِ سمیه به او نزدیک بودند و...اگر چه وبلاگش را پس از دستگیری پیغام جالبی می داد که لبخند بر لبانمان می نشست (؟!!؟) ... مثل "حسین زمان" و مثل...این حذف سایت و وبلاگ و یا دستکاری به دست "غیر" را کسی نمی تواند درک کند الا که خود بلاگر باشد و آن هم نه هر وبلاگ و سایتی !... گاهی برای یک بلاگر فعال ؛ حذف وبلاگ به مانند ذبح اسماعیل است !باید به قربانگاه بروی.. خودت را.. مثل کندن قطعه ای از قلبت ..مثل
ما بین همه زنان در بند! بودن" سمیه ی در بند " داغی دیگر بود در دلم... مدام با خودم می گفتم : "به چه جرمی؟!" به جرم اندیشیدن ؟به جرم اعلام نظرش ؟ به جرم رسالت قلمش ؟... به جرم آنکه در انتخابات که هر کس آزاد بود از هر کس که می خواهد دفاع کند؛ اندیشه ها و عقاید فرد مورد نظر را ارائه و رواج دهد...تبلیغ کند و... پست بودن وجودشان به حدی رسید که آبروی اسلام در دنیا رفت ؛ کاش تنها آبروی اسلام بود و نه ادعای تشیع که حمد خدا را که کلام علی(ع) در نهج البلاغه هنوز پا بر جاست ( اگر نیایند کلام مولا را تحریف کنند و قسمت هایی که حجت بی دینیشان است را حذف کنند که اگر بکنند تعجبی نخواهیم کرد ) هنوز نامه 14 مولایم علی (ع) هست در نهج البلاغه که :
با آزار رسانيدن به زنان خشم ايشان را فروزان ننماييد اگرچه آبرويتان را ببرند و امام تان را دشنام دهند. همان طور که ما در زمان رسول خدا(ص) مامور بوديم که کاري به زنان اگرچه مشرک بودند نداشته باشيم. هرگاه در زمان جاهليت، مردي با سنگ يا چوبدستي بر زني حمله مي کرد او را تا آخر عمر و بعد از او فرزندانش را سرزنش و تمسخر مي کردند.

و یا وقتی در شرایط جنگی چنین می گوید مولا(ع):چنانچه شکست دشمن با اراده خدا محقق گشت، پس هيچ فرد در حال فرار را نکشيد، جان هيچ مجروحي را نستانيد، زنان را با آزار و اذيت تهييج نکنيد، هرچند که به ناموس شما دشنام دهند و به فرماندهان شما فحش گويند
و یا ....
در حالیکه کسانی مثل سمیه در بندند و زیر فشار و شکنجه که مسلمانند و دلسوز کشور و پایبند به ارزشها و آرمانهای انقلاب
و بعد یادم می آید که :جوهر قلم از خون شهیدان رسا تر است ! و اینان که با وقاحت تام شهید و شهداء را به لجن می کشند و هتک حرمت می کنند و این را به حساب دین داری خود می گذارند و... از قلم بگذرند ؟..هرگز! در قاموسشان ترس از قلم راندن مثل خوره می خزد و بگذار بخزد
اللهم فک اسیر
اللهم فک اسیر
اللهم فک اسیر
-----
نامه مادر سیمه بعد از آزادی او
الان کشفیدم یک لینک دیگر برای آن دسته از عزیزانی که ایمان خردلیشان بهم می ریزد ! به این لینک برای خواندن مراجعه کنند(+).لینک وبلاگ پدر خانم توحید لو است
***باید بروم نذرم را ادا کنم***
الان یعنی ظهر دوشنبه خبر آزاد شدن خانم مهسا امر آبادی همسر مسعود باستانی که برای دستگیری همسر گروگان گرفته شده بود و گفته بودند اگر همسرش ؛خودش را تسلیم کند او را آزاد می کنند؛درحالیکه بعد از تسلیم شدن همسرش باز ایشان بدون هیچ دلیل دو ماه بازداشت بودند در حالیکه" بار دار" بوده اند!! و شرایط زندان؛آلودگی های موجود در آن حتی اگر بقبولانیم که هیچ فشار و شکنجه و تهدیدی نبوده بر یک زن باردار چه قدر خطرناک است!...بر شرف و غیرت قلمبه عده ای صلوات جلی بفرستید ! تا دیر نشده
وقتی حکایت این خانم باردار در بند را می شنیدم به حکم جرم داشته یا نداشته همسر و اوضاع قضاوت و اجرای عدل علی (ع) به دست آقایان (؟!)یاد خاطرات شهید بهشتی (قدس سره شریف) می افتادم که وقتی بنی صدر در رفت همسرش را گرفتند که او را بیابند یا او خود را تسلیم کند واگر نکرد همسر جور شوهر دهد و هزاران فکر و ادعای دیگر؛این شهید بزرگوار عصبانی می شوند و با تندی می گویند:مگر همسر او گناهی مرتکب شده !؟به او چه کار دارید و..مابقی جریان! (نمی دانم چرا در این مدت هر وقت یاد این خانم باردار ِدر بند ِگروگان گرفته شده می افتادم یاد آن صحنه فیلم جومونگ می افتادم که تسو با همه شقاوت و بی شرفی اش وقتی فهمید بانو ایی سویا باردار است گفت مردم اگر بفهمند شورش می کنند؛ و بعد او را در حبس خانگی برد؛ درود بر مسئولین با شرف مسلمان ما! درود ) را شنیدم!خوشحالم که مظلومه دیگری آزاد شد

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

یاوران خمینی (سلام الله علیه)


این روز ها که دائم مبهوت در عالمیم ! خبر هایی می شنویم که نمی دانیم چرا از شنیدنش نمی میریم!؟!؟ ..حکایت خطبه همام است و جواب علی (ع) به فردی که در آخر خرده می گیرد به مولا(ع)... علی ای حال! باز در کمال ناباوری -که این روز ها کارمان شده- خبر شهادت اسوه آزاده مردان خدا را شنیدیم!... از سیخ شدن مو به تن و در آمدن چشم از حدقه از شوک و ضربان تند قلب و سنگینی بغض در گلو و جاری شدن سیل اشک در نیمه شب و سحر و... که خسته شدیم این روز ها و کار یومیه مان شده( -ظاهرا که لطفی است از جانب خدا و گاها لطفی است از جانب برادران دلاور !-) بگیر تا سر کوفتن به دیوار که : نــــــــــــــــــــــــــــــه!! خدای من!
زندگی نامه این دلاور نوشته شده بار ها (+) و(+) و(+) و مصاحبه هایی خواندنی شده با این عزیز (+) از آخرین پرواز و.... از لحظه آمدنش به میهن پس از 18 سال اسارت (+) از آخرین عکس ها قبل از پرواز (+) و (+) !
هیچ وقت فیلم آمدن و ورود این آزاده پس از هیجده سال دوری را که از تلویزیون پخش می شد فراموشم نمی شود... آن تلفن و خنده و گریه همسر این آزاده مرد ! تصویر یگانه فرزند این عزیز که به عمر اسیری پدرعمر کرده بود و...
چند سالی میهمان این دیارمان ماند و رفت !..این روز ها قلمم کند شده! ( شاید کندش می کنند) این روز ها قلم سخت می چرخد بر صفحه... این روز ها خاطراتم گم است ! این روز ها ارزش انسان ها به اندازه نگفتن هایشان است (؟!)... این روز ها عجب روزهایی است! عجب آخرالزمانی است !این روز های پر از داغ و درد است ... روز های شهید و شهادت !
آخرین باری که این آزاده مرد ایران زمین را دیدم ..دو - سه ماه پیش بود !
در این جلسه (+) بود که به روی سن آمد ...با خودم گفتم : چهره اش به مانند همان لحظه ورودش به ایران نورانی است هنوز !
وقتی که گفت :
"خلبانان در این دوران حماسه‌های زیادی را آفریدند، به ویژه در زمانی که قرار بود کنفرانس غیر متعهد‌ها در بغداد برگزار شود، خلبانان شجاع کشورمان با حماسه آفرینی خود خلاف ادعای صدام را در مورد قدرت بغداد در آن زمان اثبات کردند. زمانی جنگ بود و مسوولان و مردم ایران دست به دست هم دادند و مشکلات را پشت سر گذاشتند، همین مسوولان الان به میدان آمدند تا دست در دست هم ایرانی آباد بسازند. یکی از مسوولان متعهد و سخت کوش دوران دفاع مقدس مهندس موسوی است که آمده است با کمک شما مردم ایرانی آباد قانونمند و عزتمند بسازد "و...
وقتی گفت:مگر غیر از میر حسین موسوی کس دیگری می تواند این ویرانه را آباد سازد؟...سالن تاریک و پر جمعیت از شوق پر شد و نزدیک به انفجار!
ساده به روی سن آمد و ساده رفت ! خیلی آرام و سنگین سخن گفت ! قدش بلند و چهار شانه..دستانش را به اطراف تریبون گذاشت و سخن گفت ... بزرگانی دیگر آمدند...پدر شهید جهان آرا نیز سخن گفت ؛ از مشکلات خرمشهر از اینکه شرمش می آید بگوید در سالروز آزادی خرمشهر به خرمشهریان چه می گذرد از حمایت بی دریغش نسبت به میر حسین!
فرزند شهید ستاری آمد و آن سخنرانی معروف را کرد (+) گفت که به هیچ وجه سیاسی نیست و نبوده... به عنوان یک حامی نبود بلکه به نظرم به عنوان یک نماینده از خانواده شهدا آمده بود گله مندی!..وقتی گفت به خانه شهید همت ریخته اند... اینکه ریخته اند خانه شهید ستاری برای بازرسی ؟!!!؟ که چه بیابند ؟... که بترسانند..مزاحمت..بی شرمی.. وقاحت هم حدی دارد که ظاهرا ندارد !...ماتم زد...خشک شدم... حمله به خانه شهدا !؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!.... از جفاهای دولت نسبت به شهید و شهیدان گفت !...بی هیچ بار سیاسی..واگویه بود !چون لحن کلامش لحن کلام سیاسی یا تبلیغاتی یا..نبود... خیلی آرام بود..شاید هم محزون!..حزنش همه را گرفت !... عرق شرم بر پیشانی ما که نشست ؛ دولتمردان را نمی دانم !...سرم را زیر انداختم ... ناگهان یک خانم با صدای بلند گفت : این آقای نجف زاده کجاست بیاد انشاء خونی کنه برای شهدا و خانواده شون!؟ چند ردیفی برگشتند... حزن نگاه ها اجازه ادامه نمی داد .... جانبازی با همان چفیه آمده بود! به صورت همسرش که نگاه کردم زن جوانی بود ..کمی جا خوردم که این سن همسر و آن صورت شوهر ؟... گمانم از خیره شدنم فهمید... آرام لبخند زد و با تبسمی غمگین گفت : اسیر بودند !... ساکت شدم...ماندم... چه بگویم! ملت دیگر رفته بودند روی صندلی ها پائین هم نمی آمدند! که میر حسینشان را ببینند! و مامورین انتظامات به آرامی جوانان را آرام می کردند که نظم را رعایت کنند و البته همکاری کردند!
اولین بار بود که آقای عبدالجبار کاکایی را از نزدیک می بینم (+) شاعران و هنرمندان دفاع مقدس دیگر هم بودند ! سالن نسبت به جمعیت خیلی کوچک بود..تهویه خوبی هم نداشت ولی کسی شکایتی نمی کرد ! تاریک بود تا سن قشنگ تر باشد ...
بگذریم از این خاطرات !
آن روز عزیز مردان و زنانی بودند در آن جمع (+)که خلبنان لشکری تنها یکی از آنان بود !.... ان قدر زیاد که من مهلت گوش کردن به صحبتهای مجری و بعضا میهمانان را نداشتم... سلام و علیک ها رد و بدل می شد...یادم نمی رود لحظه ای که خواستیم روی صندلی های چیده شده بشینم؛ هنوز نشسته... همسر جانبازی را دیدم که از اسارت نیز یادگاری داشت.... دو ردیف جلوتر نشسته بود... بعد سر چرخاندم...آن یکی آن ور... بعضا سرم را زیر می انداختم تا بتوان به صحبتها نیز گوش کرد!
ان روز سالم بود و تنومند... قوی و سرحال..با نشاط و جوان! امیدوار به آینده ایران ... اگرچه محاسن اش از آنچه که قبلا دیده بودم سفید تر شده بود ! اما... اما چه شد حسین که به این زودی پر کشیدی ؟! ... در این روزهای تنهایی ! جانشین تمام 18 سال بی پدری ...
بعضی ها ( من جمله ح.شریعتمداری و شجونی( با جمله معروفشان که سر تیتر سایتهایی خاص شد که طرفداران موسوی زنانشان بد کاره و مردانشان سگ بازند و...) و امثالهم ) باید از شرم بمیرند ؛ از درد وجدان(اگر باشد) به خود بپیچند از این همه گناه و ریاکاری ؛ فساد و دروغ و جنایت و... که آن روز آن می گفتند و امروز برای حرف آخر دین ؛شهید شهید بر زبان دارند!شرم و ترس از خدا که ندارید... اگر دارید لااقل شرم از این خانواده شهید کنید و از حرفهای زده شده تان بر گردید ! آقایان ! شیعیان علی (ع) عبرت معاویه صفتان دارند ! بتازید همچنان که بد عاقبتی دچارتان می شود!
****

پ.ن:

*) خبر های ترانه موسوی ها و... منتشر شد ! خبر کذب آن در تلویزیون به نمایش در آمد ! رئیس کمیسیون امنیت در مجلس : ادعایی بیش نخواند ! رئیس مجلس اعلام کرد کذب است ! و... این ور می گیره ! اون ور ول می کنه!..اون ور می کشه..این ور ول می کنه و داستان همچنان ادامه دارد! ما هم که این روز ها از شنیدن این خبر ها راهی یمارستان شده و معده مان خونریزی کرده و... روز و شب دعا می کردیم فردی مورد اعتماد ؛ مقامی معتمد د رنزد مردم بیاید بگوید چنین نیست و مدرک ارائه کند! با اینکه نمی دانستیم چرا دوازده روز قبل جناب رئیس قوه قضائیه مثل آدم و با زبان خوش در جواب نامه محرمانه نیامدند در گوش مهدی کروبی بگویند کذب است و جناب آیت الله هاشمی رفسنجانی به آشیخ بگوید: آشیخ ! آسوده بخواب کذب است برادر یا ... مدرک ارائه دهند به کروبی که آبرویش را در طبق اخلاص گذاشته و نامه بدین مضمون داده و اعلام نگرانی و آرزوی تکذیب کرده !؟!..که بعد خود این آ شیخ بیاید بگوید به مردم : ایهاالناس! چرا اراجیف می بافید !؟ این چه حرفی است؟ ننگ بر دامان اسلام نگذارید و آبروی شیعه علی (ع) و حکومت اسلامی آغشته به خون نریزید و... و حتما باید علنی شود! فریاد ها بلند شود ! تا گروه تکذیبیه بیست و سی کوله بر دوش ؛راهی دیار خانه ها شود که : آییی ! بوگو نیس ! جان من بوگوو... و رئیس مجلس قاقا نونوچه اش را بخورد(بخورانندش) و زبان گشاید که ادعا است و... ! همان اول تکذیب می کردید این آشوب ها بر پا نمی شد ! فتنه ها بلند نمی شد ! مدرک ارائه می دادی به آشیخ این کش بازی ها در نمی آمد ! و ما هم سه شب خواب از چشمانمان ربوده نمی شد و معده مان خونریزی نمی کرد از شنیدن این اخبار ! و راهی بیمارستان نمی شدم از شوک ! ...سرمان از سجده شکر بر زمین بود تا از فریاد وا اسلاما ! وا محمدا ! وا حسینا ! چیزی زیر کاسه لیسیده بعضی هاست که چنین نمی کنند ! چیزی است ......... و ما به وعده قران ایمان داریم که : والعاقبة للمتقین !

**) ظاهرا و قانونا نوبت هاشمی بود که به میدان نماز جمعه !- این عمل عبادی - سیاسی به قول حضرت امام (سلام الله علیه)- بیاید ..گفت می آیم... گفتند: می آیند! بعد نوشت :نمی آیم ! گفتند می زنند و می شکند و می بردند و ... بعد ظاهرا قرار شده نوبت آقای ا.خاتمی باشد ! من به دوستان مخصوصا این آقای تقوی که این روز ها ماشاءلله نطقش باز تر شده یک پیشنهاد دارم :

از این به بعد هر وقت (مثل دوره های سابقه که گردشی و نوبتی بود نه چیز دیگر ) نوبت آقای هاشمی شد با هم دیگر یک صدا می گویئم : هـــــــُــــــــــــــــــــپ ! و بازی را ادامه می دهیم ! خیلی هم دقیق می شویم ببینیم چه کسی به جای "هــُـــپ" می گوید "هاشمی" اون وخ رسما (و حالا شاید غیر رسمی{تا ببینیم مصحلت نظام چیست ؟و خدا چه می خواهد؟ و... اینا } ) می گوئیم : آی سوختی !شاید هم از بازی نظام بیرونش انداختیم و دور بعد بازی راهش ندادیم !! شما چی میگی؟ ها؟

***)یک پیشنهاد هم دارم به دلاور مردان و شجاع زنان گروه تکذیبیه بیست و سی که از جان و آبروی خود مایه می گذارند و این در و آن در می زنند و تلاش بی وفقه می کنند تا افکار عمومی را ارضاء و سوء تدبیر ها را بر طرف کرده و ...و آن ؛ اینکه :
آقا ! برادر ! خانم ! خواهر ! دلاور ! قهرمان ! اصلا هر چی تو بگی ! بیا و آقایی کن هر وخ خبری تو این مملکت شد ... که بد جور افکار عمومی منحرف شد ! ذهن ها تخریب شد و ستون های بعضی مقامات لرزید و چه و چه.... تو تکذیبش نکن! مثلا چه می دونم! همون اخبار 21..یا ظهر یا... خوبه... یا..ی بخش دیگر آن رسانه همش ملی ... ما که امیدوار بودیم و یک چشممان به آسمان بود و یک چشممان به این و آنور که بنده خدایی یافتیده شود و تکذیب کند و آرزوی دروغ بودنش را داشتیم و چه و چه ؛ تو که تکذیبش کردی ؛ ظنمان برد پس خبری است لابد ! چه کنیم ؟ دست خودمان هم نیست ها... واکنش طبیعی مردم به چوپان دروغ گو را در کتاب دوم دبستان خواندم...تقصیر آموزش و پروش و بد آموزی های آن است !... خلاصه ! امیدمان نا امید شد ! ..بیا و برادری کن... خفه بمیر این جور وختا! ها؟
بمب گوگلی غزه