گفتند زنگ انشای شماست.گفتند رسالتی بر دوش هر کس است و هر کس را نینوایی است و آزمون کربلا و تا همه را به آزمون کربلا نیازمایند از دنیا نبرند.گفتند بنویس ای دختر شهید!گفتند ما جز پناه بردن به خانواده شهدا کجا را داریم برویم؟گفتند پدرت نرفت تا تو ساکت بمانی از ظلم.گفتند خون شهدا آخرین پناه ماست...گفتند
و او سرش را پائین انداخت! همه نگاهش کردند...سوالهای ذهنها خوانده می شد بی آنکه بخواهد کسی لب به سخن باز کند
یعنی نمی خواهد؟
می گویند بهمان : نه!...؟
چرا ساکت است؟
بهش گفتند نباید سخنی برانی؟
نکند می ترسد...
. دخترک بی آنکه سرش را بالا بیاورد..گذری بر ذهن ها کرد... صدای اندوهش بالاتر رفت...شاید صدایش را پدر شنید...خواست دستش را در مقابل صورتش ببرد...خواست سرش را بالا بگیرد و چشمهایش را به سقف بدوزد تا مبادا اشکی از دیدگانش روان شود... هیچ نامحرمی , محرم اشک های او نشده و هرگز هم نخواهد شد...دخترک سعی می کرد و سعی می کرد... اما این بار...نشد! اشک هایش روان شد...نامحرمان ِ محرم؛ اشک هایش را دیدند ولی نخندیدند...سکوتی بی نظیر همه جا پر شد...کسی لبخند نزد...حتی کسی دیگی را نگاه نمی کرد...همه فهمیدند که...
این اولین اشکهای دیده شده دخترک در بین جماعت نامحرم ِ محرم بود...لرزه بر قامت عمو افتاد...نزدیک رفت...صدایش کرد...دخترک آرزو کرد :
کاش "رقیه (س) " می بودم!
***********
نوشتار :
موضوع انشاء:
به نظر شما کشتن جرئت و شهامت می خواهد یا کشته شدن؟
متن انشاء:
البته واضح و مبرهن است نوشتن درباره موضوع این انشاء
نوشته ی یک بلاگر!
من یک بلاگر بی رسالتم که بلاگم هیچ ننوشته که در مملکتم چه می گذرد چرا که به گزارش برادران دلسوز رسانه آنها ؛ هیچ نمی گذرد جز تابستانی گرم!
من یک بلاگرم.همه چیز در عین آبادانی و نشاط است در ایران.آبادانی از این بیشتر که می رویم آزاد راهی که هنوز کشک چی؟ پشم چی؟ است را افتتاح می کنیم ؟ همه طبق قانون.منتهی قسمت مجازاتش.همه خوشحال از شرکت در این حماسه عظیم .منتهی در بهت!
من یک بلاگرم.اینجا همه می پرسند:تابستان خود را چگونه می گذرانید؟جوابش منتهی:در خون!
من یک بلاگر بی رسالتم چرا که رسالتم را برادران و دلسوزان ارتشی و سپاهی ایفا می کنند.من رسالت امنیت بردوش داشتم.منتهی برای دولتم نه ملتم!
من یک بلاگرم.نه قلم به دست مزدور.چرا باید جز آبادانی ایران چیز دگری بنویسم...همه چیز در امن و امان است منتهی در این حصن که خفته؟...که داند؟
من یک بلاگرم که اگر از"تو" نگویم و زبان چرب برای "تو" نداشته باشم.باید بروم(همراه خانواده ام) سماق که به تازگی شده "آب خنک" بـِمَکـَـم...(این را علنی گفته اند)حتی اگر سوابق مبارزاتی خانواده ام از کبودی ای بر تن مادر و دایی و مادر بزرگم باشد تا سرفه های داغ مادر و خنده های تبدار پدر و صندلی چرخدار دایی و ریه های 40 % مادر بزرگ در سلولهای شکنجه و درد و...و ترس از آنکه ما هم طلحه و زبیر نامیده شویم و دست خط امام (سلام الله علیه) که تکیه گاه قلبم است که هرگز چنین نیست! وقتی یار دیرین امام (سلام الله علیه) راحتتر از آنچه که فکرش را بکنی توسط دروغ های بی حدو گستاخی های بی شرمانه بسیجیانی که می شناسمشان به لجن کشیده می شود آنهم تحت پروژه ای یکسان از خانواده کوچک و گمنام من چه انتظاری؟!؟
من یک بلاگرم.یک بلاگر...یک بلاگر بسیجی....که قبلا به طور ارزشی می گفتند همه مسلمین را دوست بدار و الان دریغم می کنند از دوست داشتن مردم خودم!
من یک بلاگرم...با مرام نامه امضا شده...قسم می خورم جز حقیقت ننویسم..اما دریغ که اینجا ظاهر غیب است و غیب ظاهر..ببخشید!چه بنویسم؟!
من یک بلاگرم..یک نقطه پرگار که اگر "غیر" بنویسم آنچنان می چرخانندم که "خود" از "غیر خود " نشناسم....ببخشید! چه بنویسم؟
من یک بلاگرم...یک عاشق امام (سلام الله علیه) و راه امام (سلام الله علیه) و عاشق سپاه فداکار امام (سلام الله علیه) و پیرو بسیج دلاور امام (سلام الله علیه)..اما دریغ...دریغ که اینان در به لجن کشیدن هر ارزشی استادی ِ تام دارند!
من یک بلاگرم...بلاگری که فریاد وا اسلاما !..وا محمدا!...وا حسینا.... وا جدا!...یا للمسلمین!... و هر فریاد تظلم خواهی دیگر از هر گوشه جهان را شنیده خود را سپر بلای مسلمین در هر خطری کرده!از هیچ کوششی دریغ نکرده!پیمان "استشهادیون" لبنان و فلسطین امضاء کرده! به روی هر دشمن توطئه گری خط بطلان کشیده! و...
من یک بلاگرم...وقتی اولین بلاگ را در سیستم پرشین بلاگ ؛ 6 سال پیش "بسم الله" گفتم با خود اندیشیدم: آری معلم سرودنم! علی شریعتی!من آن کودک گستاخ بازیگوش توام!خاک گلویت در سوتک من است!
من یک بلاگرم...و بلاگ و نت ؛ ورژن جدید قلم...توتم من است
من یک بلاگرم.....که شرح می دهم...
***بسم الله***
نون و القلم ..
.به روزهای در بند تمام انسانهای آزاده سوگند که تاریکی پایدار نخواهد ماند
به صبح فردای امید سوگند که شب تا دمی بیشتر زنده نیست!
به خون پاک شهیدانمان سوگند که پلیدی رنگ می بازد حتی اگر عرصه فعالیتش طولانی تر از تاریخ شود
و به....
من سخن خواهم گفت!بگذارید از ابتدا بگویم! ( به پیروی از امامم (ع)) :
آنهایی که مرا می شناسند که می شناسند و آنها که نمی شناسند با این متن بالا فهمیدند که چه اندیشه دارم!
بنابر عقل ؛ دین ؛ رسالت حقیقت گویی ؛طرفداری از اندیشه حضرت امام (سلام الله علیه) و هزاران دلیل دیگر که هنوز هم که هنوز است بر آن ایستاده ام (و اگر کسی می خواهد بداند و بپرسد برایش شرح می دهم ) انتخابم را بر همگان آشکار ساختم ؛ چرا که اهل ذبح حقیقت به پای مصلحت نبوده ام!( این را می گویم تا بفهمید بی فشار و تهدید و ترس نبوده این اعلام نظر و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل ) گفتم : انتخاب من و خانواده ام شخص جناب : مهندس میر حسین موسوی است و...ماجراهای حین ایام تبلیغ که جا دارد جداگانه بحث شود و خواهم گفت!
این تبلیغات و رفت و آمد ها و بحث ها همچنان ادامه داشت تا روز رحلت امام(سلام الله علیه) فرا رسید.
بنا بر برنامه هر ساله برای شرکت در این مراسم صبح زود ساعت 6.5 راه افتادیم تا قبل از مراسم (طبق عادت همیشگی)سر قبور شهیدان برویم...در نزدیکی حرم جلویمان را گرفتند.گفتند :کارت؟...اگر کارت ندارید بروید فلان جا!..جالب بود برای قبرستان رفتن هم باید کارت داشته باشی!به خود نگرفتیم و گفتیم لابد برای مراسم و جمعیت تازگی ها(یعنی همین امسال فقط) کارتی شده!از جاده قم رفتیم!و به حرم رسیدیم!
قبل از مراسم به سمت مزار شهدای هفتم تیر و آیت الله طالقانی و...رفتیم! شخصا شال سبز بر گردن داشتم برای طرفداری ولی بر خلاف من این عادت همیشگی مادر بود که در مراسم شهادت ائمه اطهار و بر سر مزار شهیدان و رحلت امام یا یادگار امام با نشان سیادتش شرکت کند و این عادت را همگانی که او را می شناسند می دانند...سر مزار آیت الله طالقانی رفتیم!فضای مراسم مثل همیشه نبود..اتوبوس هاو...(بماند اینها..ان شالله که بر همگان روشن است و اگر نیست بپرسید تا شرح دهم) ساعت 9 شلوغ شد..موتورسواران سازمان دهی شده..بر خلاف مقررات جناب ا.ن پایگاه تبلیغاتی آنهم سر مزار شهدای هفتم تیر داشتند به همراه بلند گو و... استفاده از بیت المال مسلمین برای تبلیغات شخصی و... اینها که چیزی نیست! چه توهین ها و مسخره شدنهایی که من؛ خواهرم و مادرم نشنیدیم... مادرم در مقابل همه این توهین سرش پائین بود و مدام جمله :" حسبنا الله نعم الوکیل " را می خواند...اما کار به جایی رسید که فردی با پیرهن مشکی روی شلوار از نوع مدل آخوندی؛ تسبیح به دست؛ و با محاسن کامل هنگام رد شدن از کنار من گفت:چادرت توی سرت بخورد و چادر مرا کشید!...مادر برگشت و چنان غضب آلود نگاه کرد مرد را که... من در میان درگیری نفهمیدم چه شد فقط می دانم قبل از آنکه مادر چیزی بگوید افرادی که پلاکارد : بسیج *** شیراز(ما مثل ا.ن نیستیم..آبروی مسلمان ریختن را نمی پسندیم و شرعی نمی دانیم حتی اگر به حق باشد آبرویشان ریخته شود.مردم بشناسندشان و یا... ما بر خلاف ایشان در مکتب حسین(ع) تربیت شده ایم که حاضر بود عبا بر سر بکشد تا مردمان متوجه نشدند حتی نگاه او از کسی پنهان می شود) را در دست داشتند به سمت مادر آمدند...اول درگیری لفظی بود ولی وقتی دفاع جانانه مادر از آنچه که اعتقاد فرزندش بوده و هست را دیدند ...!
ما بقی ماجرا بماند...
همین قدر بدانید که بگویند :همسر شهیدی را چنان زدند که سرش را تیزی قبر همسر شکافت و خون او روی قبر همسرش ریخت .
همین قدر بدانید که با موتور به سمت خواهرم حمله ور شدند... اصابت دسته موتور با شدت به کمر او...و آسیب دید و وقتی سراسیمه به اورژانس حاضر در آنجا خبر دادم با عکس بر شیشه جناب ا.ن مواجه شدم و خنده مامور اورژانس و توهین های او...
جایتان خالی به جرمهای ناکرده در این مراسم آنچه که بر سر مادرم در" سیزده آبان" ِ به یاد ماندنی آمده بود بر سر ما هم آمد.آن هم به دست نه افراد عادی بلکه بسیجیان با کارت بسیج آنهم نه به قول طائب نفوذی..بلکه شناس!(اگر هم باشد..خاک بر سر این بسیج که به ازای هر دو نفر بسیجی 3 نفر نفوذی دارد)
بعد از آن ماجرا دیگر نه برای شخص موسوی و اعتقاد به درستی و راستی او بلکه برای حفظ اسلام؛ انقلاب؛ امام و یاد شهیدان و دفاع ازکیان وجودیمان بود که فریاد می زدیم!ما به چشم خود دیدیم پاره کردن عکس امام وموسوی به دست مامورین انتظامی و بسیجیان حاضر با مشخصات کامل!
از مهلکه قبور شهدای هفتم تیر رد نشده به گروهی از جانبازان قطع نخاعی شناس رسیدیم که از نخست وزیر امام (سلام الله علیه) دفاع می کردند و با عکس امام و موسوی و عکس های زمان جنگ موسوی امده بودند...
-سلام علیکم حاج آقا فلانی!
-سلامی گرم و دل نشین می کند..صندلی چرخدارش را می چرخاند..صورتش به سمت یاران همراهش می شود..بین ما و آنان نیز سلام و علیکی گرم صورت می گیرد
-چی شده حاج آقا؟ کمک می خواین؟(اگرچه سر و صورت ما خود گواه است چه گذشته)
-...جوابی نمی دهد...
-اصرار بیشتر می شود... دیگر نمی گویم حاج آقا!...با اسم کوچکش صدایش می کنم..آقا *** چی شده؟ نگرانی از چهره ام می بارد
-تصمیم گرفته بگوید...
-این قدر هول و نگرانم که مهلت نمی دهم..میگم آمبولانس خبر کنم؟ بگم بیان؟ برسونمتون؟ چی شده؟...صدایم می لرزد...تو رو خدا!
-در چشمانم خیره می شود! حال فلانی بد شده!..مثل هر سال قرار بود از طرف آسایشگاه به مراسم بیایم!گفتند بنیاد جانبازان بهتون برای شرکت در مراسم رحلت امام آمبولانس و امکانات نمیده مگه اینکه با تبلیغ و عکس ا.ن باشد! بچه ها قبول نکردند.با هزینه شخصی امدیم....(اشاره می کند به آن عزیز و ادامه می دهد ) می دونستیم حالش بد میشه! تو این هوا و این مکافات که...
همین قدر بدانید که...
چادر از سر می کشند در مزار شهیدان!عکس امام پاره می کنند در مزار ایشان, چه ها که نمی کنند و اینها را مقدمه ای دانستیم برای از بین رفتن تمامی ارزش ها و له شدن استخوان انسانیت و...
نه تنها فریاد من بلکه فریاد تمامی خانواده های شهدا و دل باختگان راه خمینی بیشتر شد!حاشا خانواده ای که عزیز برای اسلام داده از هوچی گری های عده ای بهراسند و در سوراخی بخزند ! تاحریم حرمشان امن بماند! که را می ترسانید؟ از چه می ترسانید؟ مرا از عفت ام می هراسانید؟ با حجب و حیای من بازی می کنید برای سکوتم؟ می ترسانیدم که : بلای *** سرت می آوریم!؟ آن هم علنی!!!!!... با آگاهی ایستادند و می دانستند اگر به دست آنهاست ؛ حریم خانواده شهدا و زن و همسر نمی شناسید! هیچ کس ذره ای شک نداشت که : دین در خطر است!
گذشت تا انتخابات تمام شد!
****ما بقی درد و دل ها در نوشتار بعد****
بعد از نوشتار :
*کاش می فهمیدید هنگام نوشتن این دردنامه ها چه عرقی بر تنم نشست و چه اشکی بر صورتم جاری شد...کاش می فهمیدید که چه بر سر اسلام آمده و می آید!
**کاش ناله های همسری شهید را می شنیدید و جای دارد هنگام شنیدن خون گریه کنید!
***کاش می بودید و می دیدید که وقتی فهمیدند این همسر شهید است که چادر از سرش می کشند و به زیر دست و پایشان گرفته اند و او را می زنند( برای زهرا(س) گریه می کنید؟ اشکهایتان جاری باد و هرگز خشک نشود نا مسلمانان!..صحنه های پشت درب خانه زهرا (س) اجرای زنده داشت در چهار ده خرداد) چنان وقیحانه گفتند: شهیدچه ربطی به خانواده شهید دارد. شما فقط زن و بچه اش هستید و تو(اشاره به همسر شهید ) با شهید فقط ***(کاش می توانستم حیایم را قورت بدهم..عفتم را زیر پایم بگذارم و بنویسم کلماتی را که شنیدم ) و تو(اشاره به فرزند شهید ) از ی شب **** پدر و مادرت هستی !...و ...توهین پشت توهین..همین جنابان محاسن دار بلوز رو شلوار بسیجی و فرمانده بسیج و حتی نیروی اورژانس حاضر در محل و نیروی گشت سپاه پاسدارن!
****همین رسانه ی خیر سرش ملی که کلام امام را برای عوام فریبی می گذارد این را هم بگوید وقتی زنی به زیر دست وپای این نامردمان بسیجیان تربیت شده شما می افتد کلام امام یادشان می رود که :خانواده شهدا چشم و چراغ امتند.آری این کوردلان را چه به کلام امام!
*****این جریانات و اتفاق ها کم نیست.یکی دو تا نیست...این قدر در این ایام زیاد شده که طاقت و توان انکار ندارید.برای انکار به هر چیز متوسل می شوید.به هر تهمت و دروغی چنگ می زنید.از هیچ کاری کوتاهی نمی کنید. رسما از تریبون نماز جمعه و ایستاده بر منبر رسول خدا (ص) جناب ا.خاتمی می گوید : ما در کوچه نمی کشیم. در خیابان می کشیم ولی در کوچه می زنیم...(باز گلی به جمالش که قبول کرد بالاخره این ها هستند که می کشند )اما...الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
******نمی دانم بعد از نوشتار هایم کجا می برندم ؟نمی دانم در میانتان هستم یا نه؟ .نمی دانم اگر بگیرندم تاب دفاع و استقامت دارم یا خیر؟شاید حاضر به اعتراف شدم که :
سلام به همه مردم خوب و نجیب دنیا !من یک داوطلب معترف هستم که بیست سال در خواب غلفت خفته بودم همی تا اینکه گذر برادرن خوب ما بر منزل یا(...) ما شد و قبول زحمت فرموده و مارا ارشاد نموده و من به تمام اشتباهات چندین و چند ساله خود همی پی برده ام!آحاد ملت عزیز و شریف فکر می کنید شیوع آنفلانزای خوکی (خوکی بود؟ ) در ایران کار که بود؟ معلومه !من!...فکر می کنید چرا آب لوله کشی رحمت آباد وصل نمیشه؟ فکر می کنید کی می خواد این دولت خدوم رو از بین ببره؟ خب معلومه... میر حسین!من خودم شاهد بودم در جلسات ستادش تصمیم می گرفتند که ستاره های دنباله دار هر 30 سال یکبار از کنار زمین بگذرندو از اون بد تر که هر بار باید واقعه ای شگرف جهان را فرا بگیرد... این دست کمی از اون خورشید گرفتگی بویو(الهی قربون این جومونگ و اهل و عیالش برن بعضی ها ) داره؟ کی می خواد نظام وَر بــِــچُــلسه؟ معلومه میر حسین!اگر این بابا اخلال نمی کرد این ستاره های دنباله دار سالی سه مرتبه به کوری چشم اون از زمین رد می شدند تازه مردم را هم بین خط تهران-بند عباس جابه جا می کردند مجانی!منتهای این بابا و دستیارانش که معلوم نیست تو کدوم کشور بیگانه و اجنبوی(شایدم اسرائیل لعنتی گور به گور شده..چه می دونم..این جا بد خط نوشته.نمی تونم بخونم ) آموزش دیدند نذاشتند این دستاورد های دولت کریمه به انجام برسه! ولله به خدا!
آحاد ملت شریف و شهید پرور ایران من را برادران بسیار روشن و منور الفکر کردند و کور شوم اگر منفذی تاریک داشته باشم!می خواستم اعتراف کنم همین میر حسین بود که هی از قدیم الایام تو ذهن مردم فرو می کرد که "باجناق"فامیل نمیشه و همین رهنورد بود که هی می گفت آدم آبش تو ی جوب نمیره با جاری اش و...
این بچه ها که کلاس اولی هستند و هی دستشان را در دماغ مبارکشان می کنند گمان می کنید به خاطر چیست؟...این دستور میر حسین موسوی و موج سبزش است!
اصلا من از بچگی این جوری بودم که هی فیلم مخمل و زی زی گوولوو رو دیدم و از همون بچگی اندیشه های این انقلاب مخمل و ززی تو ذهنم بود...من گول خوردم!
اقلام تبلیغاتی که به ما می دادند از همون اول توش شامپو ضد شورش بود!اونم فراوون..فله ای...باور کنید آحاد ملت شهید پرور جهان و حومه..شامپو ضد شورش سبز به ما می دادند و می گفتند پخش کنید بین مردم!من گول خوردم!من ساده بودم!کلا من اشتباهی بودم!
همین دیگر...می خواستم بگویم و اعتراف کنم باشد که حق تعالی بپذیرد!
...اما به قول مرحوم بازرگان و کلامش در حین سخنان مبارزاتی اش:مردم این صحبتهایی که الان می گویم را باور کنید.فردا که مرا گرفتن هر چه گفتم باور نکنید..می زنند این ها.
این جمله را از من نیز بخوانید!
***** ای پدر!ای عملدار مکتب مظلوم! آن روز وقتی بالای مزار شهیدان و در مقابل چشمان تو سیل تهمت ها و ناسزا ها و باد کتک ها بود...به عمق این بیت برای سوگواری ات پی بردم :
******چه می شود شما را ؟ چه می شود ما را ؟چرا خود به جان انقلاب و میهنمان افتادیم ؟ برای وجب به وجب این خاک خدا می داند چه خونها که ریخته نشده...چه عزیزانی که شکنجه و درد و داغ را تحمل نکرده اند..چرا حرفهای اماممان را در ذهن کم رنگ داریم :
من در میان شما باشم یا نباشم! نگذارید این انقلاب به دست نا اهلان و نا مردمان بیفتد!
من یک بلاگرم.همه چیز در عین آبادانی و نشاط است در ایران.آبادانی از این بیشتر که می رویم آزاد راهی که هنوز کشک چی؟ پشم چی؟ است را افتتاح می کنیم ؟ همه طبق قانون.منتهی قسمت مجازاتش.همه خوشحال از شرکت در این حماسه عظیم .منتهی در بهت!
من یک بلاگرم.اینجا همه می پرسند:تابستان خود را چگونه می گذرانید؟جوابش منتهی:در خون!
من یک بلاگر بی رسالتم چرا که رسالتم را برادران و دلسوزان ارتشی و سپاهی ایفا می کنند.من رسالت امنیت بردوش داشتم.منتهی برای دولتم نه ملتم!
من یک بلاگرم.نه قلم به دست مزدور.چرا باید جز آبادانی ایران چیز دگری بنویسم...همه چیز در امن و امان است منتهی در این حصن که خفته؟...که داند؟
من یک بلاگرم که اگر از"تو" نگویم و زبان چرب برای "تو" نداشته باشم.باید بروم(همراه خانواده ام) سماق که به تازگی شده "آب خنک" بـِمَکـَـم...(این را علنی گفته اند)حتی اگر سوابق مبارزاتی خانواده ام از کبودی ای بر تن مادر و دایی و مادر بزرگم باشد تا سرفه های داغ مادر و خنده های تبدار پدر و صندلی چرخدار دایی و ریه های 40 % مادر بزرگ در سلولهای شکنجه و درد و...و ترس از آنکه ما هم طلحه و زبیر نامیده شویم و دست خط امام (سلام الله علیه) که تکیه گاه قلبم است که هرگز چنین نیست! وقتی یار دیرین امام (سلام الله علیه) راحتتر از آنچه که فکرش را بکنی توسط دروغ های بی حدو گستاخی های بی شرمانه بسیجیانی که می شناسمشان به لجن کشیده می شود آنهم تحت پروژه ای یکسان از خانواده کوچک و گمنام من چه انتظاری؟!؟
من یک بلاگرم.یک بلاگر...یک بلاگر بسیجی....که قبلا به طور ارزشی می گفتند همه مسلمین را دوست بدار و الان دریغم می کنند از دوست داشتن مردم خودم!
من یک بلاگرم...با مرام نامه امضا شده...قسم می خورم جز حقیقت ننویسم..اما دریغ که اینجا ظاهر غیب است و غیب ظاهر..ببخشید!چه بنویسم؟!
من یک بلاگرم..یک نقطه پرگار که اگر "غیر" بنویسم آنچنان می چرخانندم که "خود" از "غیر خود " نشناسم....ببخشید! چه بنویسم؟
من یک بلاگرم...یک عاشق امام (سلام الله علیه) و راه امام (سلام الله علیه) و عاشق سپاه فداکار امام (سلام الله علیه) و پیرو بسیج دلاور امام (سلام الله علیه)..اما دریغ...دریغ که اینان در به لجن کشیدن هر ارزشی استادی ِ تام دارند!
من یک بلاگرم...بلاگری که فریاد وا اسلاما !..وا محمدا!...وا حسینا.... وا جدا!...یا للمسلمین!... و هر فریاد تظلم خواهی دیگر از هر گوشه جهان را شنیده خود را سپر بلای مسلمین در هر خطری کرده!از هیچ کوششی دریغ نکرده!پیمان "استشهادیون" لبنان و فلسطین امضاء کرده! به روی هر دشمن توطئه گری خط بطلان کشیده! و...
من یک بلاگرم...وقتی اولین بلاگ را در سیستم پرشین بلاگ ؛ 6 سال پیش "بسم الله" گفتم با خود اندیشیدم: آری معلم سرودنم! علی شریعتی!من آن کودک گستاخ بازیگوش توام!خاک گلویت در سوتک من است!
من یک بلاگرم...و بلاگ و نت ؛ ورژن جدید قلم...توتم من است
من یک بلاگرم.....که شرح می دهم...
***بسم الله***
نون و القلم ..
.به روزهای در بند تمام انسانهای آزاده سوگند که تاریکی پایدار نخواهد ماند
به صبح فردای امید سوگند که شب تا دمی بیشتر زنده نیست!
به خون پاک شهیدانمان سوگند که پلیدی رنگ می بازد حتی اگر عرصه فعالیتش طولانی تر از تاریخ شود
و به....
من سخن خواهم گفت!بگذارید از ابتدا بگویم! ( به پیروی از امامم (ع)) :
آنهایی که مرا می شناسند که می شناسند و آنها که نمی شناسند با این متن بالا فهمیدند که چه اندیشه دارم!
بنابر عقل ؛ دین ؛ رسالت حقیقت گویی ؛طرفداری از اندیشه حضرت امام (سلام الله علیه) و هزاران دلیل دیگر که هنوز هم که هنوز است بر آن ایستاده ام (و اگر کسی می خواهد بداند و بپرسد برایش شرح می دهم ) انتخابم را بر همگان آشکار ساختم ؛ چرا که اهل ذبح حقیقت به پای مصلحت نبوده ام!( این را می گویم تا بفهمید بی فشار و تهدید و ترس نبوده این اعلام نظر و تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل ) گفتم : انتخاب من و خانواده ام شخص جناب : مهندس میر حسین موسوی است و...ماجراهای حین ایام تبلیغ که جا دارد جداگانه بحث شود و خواهم گفت!
این تبلیغات و رفت و آمد ها و بحث ها همچنان ادامه داشت تا روز رحلت امام(سلام الله علیه) فرا رسید.
بنا بر برنامه هر ساله برای شرکت در این مراسم صبح زود ساعت 6.5 راه افتادیم تا قبل از مراسم (طبق عادت همیشگی)سر قبور شهیدان برویم...در نزدیکی حرم جلویمان را گرفتند.گفتند :کارت؟...اگر کارت ندارید بروید فلان جا!..جالب بود برای قبرستان رفتن هم باید کارت داشته باشی!به خود نگرفتیم و گفتیم لابد برای مراسم و جمعیت تازگی ها(یعنی همین امسال فقط) کارتی شده!از جاده قم رفتیم!و به حرم رسیدیم!
قبل از مراسم به سمت مزار شهدای هفتم تیر و آیت الله طالقانی و...رفتیم! شخصا شال سبز بر گردن داشتم برای طرفداری ولی بر خلاف من این عادت همیشگی مادر بود که در مراسم شهادت ائمه اطهار و بر سر مزار شهیدان و رحلت امام یا یادگار امام با نشان سیادتش شرکت کند و این عادت را همگانی که او را می شناسند می دانند...سر مزار آیت الله طالقانی رفتیم!فضای مراسم مثل همیشه نبود..اتوبوس هاو...(بماند اینها..ان شالله که بر همگان روشن است و اگر نیست بپرسید تا شرح دهم) ساعت 9 شلوغ شد..موتورسواران سازمان دهی شده..بر خلاف مقررات جناب ا.ن پایگاه تبلیغاتی آنهم سر مزار شهدای هفتم تیر داشتند به همراه بلند گو و... استفاده از بیت المال مسلمین برای تبلیغات شخصی و... اینها که چیزی نیست! چه توهین ها و مسخره شدنهایی که من؛ خواهرم و مادرم نشنیدیم... مادرم در مقابل همه این توهین سرش پائین بود و مدام جمله :" حسبنا الله نعم الوکیل " را می خواند...اما کار به جایی رسید که فردی با پیرهن مشکی روی شلوار از نوع مدل آخوندی؛ تسبیح به دست؛ و با محاسن کامل هنگام رد شدن از کنار من گفت:چادرت توی سرت بخورد و چادر مرا کشید!...مادر برگشت و چنان غضب آلود نگاه کرد مرد را که... من در میان درگیری نفهمیدم چه شد فقط می دانم قبل از آنکه مادر چیزی بگوید افرادی که پلاکارد : بسیج *** شیراز(ما مثل ا.ن نیستیم..آبروی مسلمان ریختن را نمی پسندیم و شرعی نمی دانیم حتی اگر به حق باشد آبرویشان ریخته شود.مردم بشناسندشان و یا... ما بر خلاف ایشان در مکتب حسین(ع) تربیت شده ایم که حاضر بود عبا بر سر بکشد تا مردمان متوجه نشدند حتی نگاه او از کسی پنهان می شود) را در دست داشتند به سمت مادر آمدند...اول درگیری لفظی بود ولی وقتی دفاع جانانه مادر از آنچه که اعتقاد فرزندش بوده و هست را دیدند ...!
ما بقی ماجرا بماند...
همین قدر بدانید که بگویند :همسر شهیدی را چنان زدند که سرش را تیزی قبر همسر شکافت و خون او روی قبر همسرش ریخت .
همین قدر بدانید که با موتور به سمت خواهرم حمله ور شدند... اصابت دسته موتور با شدت به کمر او...و آسیب دید و وقتی سراسیمه به اورژانس حاضر در آنجا خبر دادم با عکس بر شیشه جناب ا.ن مواجه شدم و خنده مامور اورژانس و توهین های او...
جایتان خالی به جرمهای ناکرده در این مراسم آنچه که بر سر مادرم در" سیزده آبان" ِ به یاد ماندنی آمده بود بر سر ما هم آمد.آن هم به دست نه افراد عادی بلکه بسیجیان با کارت بسیج آنهم نه به قول طائب نفوذی..بلکه شناس!(اگر هم باشد..خاک بر سر این بسیج که به ازای هر دو نفر بسیجی 3 نفر نفوذی دارد)
بعد از آن ماجرا دیگر نه برای شخص موسوی و اعتقاد به درستی و راستی او بلکه برای حفظ اسلام؛ انقلاب؛ امام و یاد شهیدان و دفاع ازکیان وجودیمان بود که فریاد می زدیم!ما به چشم خود دیدیم پاره کردن عکس امام وموسوی به دست مامورین انتظامی و بسیجیان حاضر با مشخصات کامل!
از مهلکه قبور شهدای هفتم تیر رد نشده به گروهی از جانبازان قطع نخاعی شناس رسیدیم که از نخست وزیر امام (سلام الله علیه) دفاع می کردند و با عکس امام و موسوی و عکس های زمان جنگ موسوی امده بودند...
-سلام علیکم حاج آقا فلانی!
-سلامی گرم و دل نشین می کند..صندلی چرخدارش را می چرخاند..صورتش به سمت یاران همراهش می شود..بین ما و آنان نیز سلام و علیکی گرم صورت می گیرد
-چی شده حاج آقا؟ کمک می خواین؟(اگرچه سر و صورت ما خود گواه است چه گذشته)
-...جوابی نمی دهد...
-اصرار بیشتر می شود... دیگر نمی گویم حاج آقا!...با اسم کوچکش صدایش می کنم..آقا *** چی شده؟ نگرانی از چهره ام می بارد
-تصمیم گرفته بگوید...
-این قدر هول و نگرانم که مهلت نمی دهم..میگم آمبولانس خبر کنم؟ بگم بیان؟ برسونمتون؟ چی شده؟...صدایم می لرزد...تو رو خدا!
-در چشمانم خیره می شود! حال فلانی بد شده!..مثل هر سال قرار بود از طرف آسایشگاه به مراسم بیایم!گفتند بنیاد جانبازان بهتون برای شرکت در مراسم رحلت امام آمبولانس و امکانات نمیده مگه اینکه با تبلیغ و عکس ا.ن باشد! بچه ها قبول نکردند.با هزینه شخصی امدیم....(اشاره می کند به آن عزیز و ادامه می دهد ) می دونستیم حالش بد میشه! تو این هوا و این مکافات که...
همین قدر بدانید که...
چادر از سر می کشند در مزار شهیدان!عکس امام پاره می کنند در مزار ایشان, چه ها که نمی کنند و اینها را مقدمه ای دانستیم برای از بین رفتن تمامی ارزش ها و له شدن استخوان انسانیت و...
نه تنها فریاد من بلکه فریاد تمامی خانواده های شهدا و دل باختگان راه خمینی بیشتر شد!حاشا خانواده ای که عزیز برای اسلام داده از هوچی گری های عده ای بهراسند و در سوراخی بخزند ! تاحریم حرمشان امن بماند! که را می ترسانید؟ از چه می ترسانید؟ مرا از عفت ام می هراسانید؟ با حجب و حیای من بازی می کنید برای سکوتم؟ می ترسانیدم که : بلای *** سرت می آوریم!؟ آن هم علنی!!!!!... با آگاهی ایستادند و می دانستند اگر به دست آنهاست ؛ حریم خانواده شهدا و زن و همسر نمی شناسید! هیچ کس ذره ای شک نداشت که : دین در خطر است!
گذشت تا انتخابات تمام شد!
****ما بقی درد و دل ها در نوشتار بعد****
بعد از نوشتار :
*کاش می فهمیدید هنگام نوشتن این دردنامه ها چه عرقی بر تنم نشست و چه اشکی بر صورتم جاری شد...کاش می فهمیدید که چه بر سر اسلام آمده و می آید!
**کاش ناله های همسری شهید را می شنیدید و جای دارد هنگام شنیدن خون گریه کنید!
***کاش می بودید و می دیدید که وقتی فهمیدند این همسر شهید است که چادر از سرش می کشند و به زیر دست و پایشان گرفته اند و او را می زنند( برای زهرا(س) گریه می کنید؟ اشکهایتان جاری باد و هرگز خشک نشود نا مسلمانان!..صحنه های پشت درب خانه زهرا (س) اجرای زنده داشت در چهار ده خرداد) چنان وقیحانه گفتند: شهیدچه ربطی به خانواده شهید دارد. شما فقط زن و بچه اش هستید و تو(اشاره به همسر شهید ) با شهید فقط ***(کاش می توانستم حیایم را قورت بدهم..عفتم را زیر پایم بگذارم و بنویسم کلماتی را که شنیدم ) و تو(اشاره به فرزند شهید ) از ی شب **** پدر و مادرت هستی !...و ...توهین پشت توهین..همین جنابان محاسن دار بلوز رو شلوار بسیجی و فرمانده بسیج و حتی نیروی اورژانس حاضر در محل و نیروی گشت سپاه پاسدارن!
****همین رسانه ی خیر سرش ملی که کلام امام را برای عوام فریبی می گذارد این را هم بگوید وقتی زنی به زیر دست وپای این نامردمان بسیجیان تربیت شده شما می افتد کلام امام یادشان می رود که :خانواده شهدا چشم و چراغ امتند.آری این کوردلان را چه به کلام امام!
*****این جریانات و اتفاق ها کم نیست.یکی دو تا نیست...این قدر در این ایام زیاد شده که طاقت و توان انکار ندارید.برای انکار به هر چیز متوسل می شوید.به هر تهمت و دروغی چنگ می زنید.از هیچ کاری کوتاهی نمی کنید. رسما از تریبون نماز جمعه و ایستاده بر منبر رسول خدا (ص) جناب ا.خاتمی می گوید : ما در کوچه نمی کشیم. در خیابان می کشیم ولی در کوچه می زنیم...(باز گلی به جمالش که قبول کرد بالاخره این ها هستند که می کشند )اما...الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم
******نمی دانم بعد از نوشتار هایم کجا می برندم ؟نمی دانم در میانتان هستم یا نه؟ .نمی دانم اگر بگیرندم تاب دفاع و استقامت دارم یا خیر؟شاید حاضر به اعتراف شدم که :
سلام به همه مردم خوب و نجیب دنیا !من یک داوطلب معترف هستم که بیست سال در خواب غلفت خفته بودم همی تا اینکه گذر برادرن خوب ما بر منزل یا(...) ما شد و قبول زحمت فرموده و مارا ارشاد نموده و من به تمام اشتباهات چندین و چند ساله خود همی پی برده ام!آحاد ملت عزیز و شریف فکر می کنید شیوع آنفلانزای خوکی (خوکی بود؟ ) در ایران کار که بود؟ معلومه !من!...فکر می کنید چرا آب لوله کشی رحمت آباد وصل نمیشه؟ فکر می کنید کی می خواد این دولت خدوم رو از بین ببره؟ خب معلومه... میر حسین!من خودم شاهد بودم در جلسات ستادش تصمیم می گرفتند که ستاره های دنباله دار هر 30 سال یکبار از کنار زمین بگذرندو از اون بد تر که هر بار باید واقعه ای شگرف جهان را فرا بگیرد... این دست کمی از اون خورشید گرفتگی بویو(الهی قربون این جومونگ و اهل و عیالش برن بعضی ها ) داره؟ کی می خواد نظام وَر بــِــچُــلسه؟ معلومه میر حسین!اگر این بابا اخلال نمی کرد این ستاره های دنباله دار سالی سه مرتبه به کوری چشم اون از زمین رد می شدند تازه مردم را هم بین خط تهران-بند عباس جابه جا می کردند مجانی!منتهای این بابا و دستیارانش که معلوم نیست تو کدوم کشور بیگانه و اجنبوی(شایدم اسرائیل لعنتی گور به گور شده..چه می دونم..این جا بد خط نوشته.نمی تونم بخونم ) آموزش دیدند نذاشتند این دستاورد های دولت کریمه به انجام برسه! ولله به خدا!
آحاد ملت شریف و شهید پرور ایران من را برادران بسیار روشن و منور الفکر کردند و کور شوم اگر منفذی تاریک داشته باشم!می خواستم اعتراف کنم همین میر حسین بود که هی از قدیم الایام تو ذهن مردم فرو می کرد که "باجناق"فامیل نمیشه و همین رهنورد بود که هی می گفت آدم آبش تو ی جوب نمیره با جاری اش و...
این بچه ها که کلاس اولی هستند و هی دستشان را در دماغ مبارکشان می کنند گمان می کنید به خاطر چیست؟...این دستور میر حسین موسوی و موج سبزش است!
اصلا من از بچگی این جوری بودم که هی فیلم مخمل و زی زی گوولوو رو دیدم و از همون بچگی اندیشه های این انقلاب مخمل و ززی تو ذهنم بود...من گول خوردم!
اقلام تبلیغاتی که به ما می دادند از همون اول توش شامپو ضد شورش بود!اونم فراوون..فله ای...باور کنید آحاد ملت شهید پرور جهان و حومه..شامپو ضد شورش سبز به ما می دادند و می گفتند پخش کنید بین مردم!من گول خوردم!من ساده بودم!کلا من اشتباهی بودم!
همین دیگر...می خواستم بگویم و اعتراف کنم باشد که حق تعالی بپذیرد!
...اما به قول مرحوم بازرگان و کلامش در حین سخنان مبارزاتی اش:مردم این صحبتهایی که الان می گویم را باور کنید.فردا که مرا گرفتن هر چه گفتم باور نکنید..می زنند این ها.
این جمله را از من نیز بخوانید!
***** ای پدر!ای عملدار مکتب مظلوم! آن روز وقتی بالای مزار شهیدان و در مقابل چشمان تو سیل تهمت ها و ناسزا ها و باد کتک ها بود...به عمق این بیت برای سوگواری ات پی بردم :
ای خمینی (ره) بی تو گلشن بی صفاست
داغ تو همرنگ داغ مصطفی (ص) است
آنچه که بعد از پیامبر بر سر امتش آمد به راستی آن چیزی است که بعد از رفتن تو بر سر امتت می آید!داغ تو همرنگ داغ مصطفی (ص) است
******چه می شود شما را ؟ چه می شود ما را ؟چرا خود به جان انقلاب و میهنمان افتادیم ؟ برای وجب به وجب این خاک خدا می داند چه خونها که ریخته نشده...چه عزیزانی که شکنجه و درد و داغ را تحمل نکرده اند..چرا حرفهای اماممان را در ذهن کم رنگ داریم :
من در میان شما باشم یا نباشم! نگذارید این انقلاب به دست نا اهلان و نا مردمان بیفتد!
۱۱ نظر:
azizakammmmm:(((((((((>:D<
che daram ke begooyam..joz in ke sharmsaram..joz in ke ashk hayam ghate nemishavand..joz in ke be khoda panah bebaram..joz in ke arezoo mikardam hich gah tavane khandan nadashtam..rozegare gharibi ast..:((
agha beyaaaaaaaaa:((((((
کاهنان هرچه که جادو کنند بادها هرچه هیاهو کنند معجزهای میزسد از کوی دوست موسویان را بگو: چارهی ما در ید بیضای اوست
بسم رب الشهدا
سلام به همگی دوستانی که به این نوشته نظر انداختند
داستان قبل از نوشتار از زبان فرزند شهید است ...شخص به کار رفته سوم شخص است...و نه لزما صاحب بلاگ!
فاجعه اتفاق افتاده بسیار بیشتر و فاجعه آمیز تر از نوشته های این بلاگ است...قلم حقیر نتواسنت و البته ظرفیت وجودی تحملم!کاش می شد...
زنگ زد، گفت بخونمش!
قبلا هم نوشته هاتون رو خونده بودم! از تصادف جلو در دانشگاه و ...
تا امشب و این پست!
راستش برخلاف همیشه ی این ایامم که کمی بخاطر اوضاع خصوصی ام منگ شده، پست شما رو دقیق تر از سایر نوشته ایی که میشناسم خوندم!
خواندم و خواندم و خواندم
گاهی توهین ها بیشتر از متن ها بود! گاهی هم گزارشی که میخواندم درد آور بود از رفتارهایی که بشرط صحت -که ان شاءالله شما صحیح روایتگری کرده اید- درد آور بود!
در عمرم هرگز کسی را بتشویق برای یک کاندیدا یا له کس دیگری توصیه نکردم! و ...
اما این بار قصه فرق میکرد!
لازم بود و خواستید مفصل این مورد را شرح خواهم داد...
اما هرگز به احدی توهین معنا ندارد!
بگذریم
در این متن و قبلی ها ارادت شما به امام روح الله مشخص بود... خانواده ای هم که شرحشان دادید نیز اما کلمه ای از امام-مدظله- نخواندم! کاملا بایکوت
نمیخواهم به کلام امام روح الله استناد کنم! در حوزه ی ولایت فقیه ریز نمیشودم و ... جون از من بهتر میدانید...
اما نگاهی به آشوب ها بزنید!
شما با بیرحمی به فرزندان روح الله توهین کردید! کسانی که در زمان اصلاحت بیرحمانه توهین دیدند و در خیلی ایام مظلومانه کتک خوردند و له شدند.
کسانی که علم شهید هنوز بدوش آنهاست وقتی ...
البته من معتقدم در هر جامعه ی انسانی خوب و بد هست! اما خواهرم! به نظر شما دل بی بی سی برای شهدا بیشتر میتپد یا دل امام -زید عزه- دل اسرائیل تنگ ارزشهای ماست یا دل کسانی چون تو! پس اردوگاهی که آقای موسوی اکنون بنا کرده بر روی کدام حباب است!
والله قبل از انتخابات و قبل از فصل الخطاب امام و قبل از تایید شورای نگهبان به ایشان توهین نکردم! و هنوز هم! اما این موسوی آن موسوی نیست...
امروز امتحان داشتم الانم که از کار برگشتم قرار بود منزل کسی برای انجام کاری برم! اما متن شما ما را پای این نت نشاند و نشاند!
حرفها آنقدر است و بسیاری را که میتوان قبول کرد و بسیاری را رد!
اشتباهات احمدی نژاد را امام گفت و اشتباهات دیگران را!
تذکرات به همه داده شد! و قطعا کسی معصوم نیست!
اما خواهرم مواظب باش خیلی از من و شما دارای افتخارات بیشتر حواسشان به و لم یعرف امام زمانه نبود و ...
ببخشید اطاله شد این کلام معطل ما!
و خیلی های دیگر هم که ماند!
فعلا یا حق
اما خواهر خوبم! قرار نیست، ا
رجب، ماه صفا دادن به دل و طراوت بخشيدن به جان است؛ ماه توسل، خشوع، ذكر، توبه، خودسازى و پرداختن به زنگارهاى دل و زدودن سياهىها و تلخىها از جان است. دعاى ماه رجب، اعتكاف ماه رجب، نماز ماه رجب، همه وسيلهيى است براى اينكه ما بتوانيم دل و جان خود را صفا و طراوتى ببخشيم؛ سياهىها، تاريكىها و گرفتارىها را از خود دور كنيم و خودمان را روشن سازيم. اين، فرصت بزرگى است براى ما؛ بخصوص براى كسانى كه توفيق پيدا مىكنند در اين ايام اعتكاف كنند؛ كه در آخر عرايض اين خطبه، انشاءالله جملهيى به معتكفين عرض خواهم كرد.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام
در جواب یک رزمنده
کلام مجمل می کنم ولی اگر مفصل شد صادقانه عذر خواهی می کنم چرا که ایشان این منت را گویا(؟!) برگردن من نهاده اند که با وجود امتحان متن خوانده اند!... اگر چنین است که قبول زحمت کرده اند...غیر از این است که... و من الله توفیق !
علی ایها الحال...قبل از کلام..گویا کامنت شما نصفه آمده...از قرار نیست وارد نشده؛ظرفیت کامنتدانی است دیگر :دی
من شما را نمی شناسم! شما هم مرا!اما این قدر محکم و قاطع از من سخن راندید که گویا مرا سالهاست می شناسید و به خود اجازه دادید در مورد من قضاوت کنید ...باز هم جای تشکر دارد که در دادگاهی غیابی محکومیت ملحد و...بودن نزدید و قبول زحمت کرده و فقط وابسته به بیگانه و صهیونیست و منافق (من غیر مستقیم)خواندید!گلی به گوشه جمالتان که از نفستان این قدر سلمیت مانده باز !
اینکه این نظر را منتشر کردم علی رغم اینکه حتی یک جمله سندیت و صحت و جز بازی با کلام ببینم فقط و فقط و فقط به خاطر همان "سوم شخص مفرد" است که در ابتدای کامنت فرمودید چرا که اگر حدسم درست باشد-که به احتمال بالا درست است- ایشان در نزد من برادری دلسوز؛بلاگری متعهد و شخص سلیم النفسی است .
فرمودید گاهی توهین ها بیشتر از متن ها بود؛ببخشید در کجای کلام؟البته برداشت ها از یک نوشته می تواند مختلف باشد و خصوصیت و خوبی نوشتار نیز همین است ؛ هر کس آزاد است هر طور که دوست دارد فکر کند (بر خلاف بعضی از همراهان شما)سابقه بلاگری شما را نمی دانم ولی من آن قدر نظر نوشته و خوانده و دیده و فرستاده ام تا آداب نظر دادن بدانم جناب یک رزمنده(راستی در کدام جبهه؟ با مردم؟ بر مردم؟جبهه الانتان کجاست؟)
فرمودید گاهی درد آور بود! شگفتا! شگفتا از "یک رزمنده" که این نوشته را "گاهی" و تنها "گاهی" درد آور می داند!حاشا به غیرتتان که نمی دانم(چون نمی شناسم و شما را با مقیاس این فرد واسط می سنجم در ذهنم) چه قدر دارید؟ این قدر که چادر از سر کشیدن...هتک حرمت کردن..زن به زیر دست و پا انداختن...همسر شهید کتک زدن... تحقیر و تهمت روانه کردن و... را تنها "گاهی" درد آور می دانید!حاشا به غیرتی که ان شالله دارید!اگر چه مولا حسین (ع)می گوید قصاوت قلب از لقمه حرام است!و صرفا به نظر شخص من کسی که این صحنه ها را در ذهن خود مجسم کند و قلبش به درد نیاید باید بر رقت قلب او اندکی شک ورزید که جای شک دارد... این نه توهین است نه تحقیر و نه تهمت بلکه تنها یک علامت تعجب بزرگ و بی نهایت بزرگ در ذهنم که اگر خوی آقا مهدی را دارید پس چرا...؟!؟!؟
در صحة این نوشتار شک کردید.مرا به دروغ گویی متهم کردید... به حرمتی که برای برادر "آقا مهدی"قائلم از سر این تهمت می گذرم ولی صرفا در این دنیا و دعایی مبنی بر احقاق حق خود در محضر خدا نمی کنم.باشد سهمتان آن دنیا...
اینکه فرمودید هرگز به احدی توهین معنا ندارد؟ جدا؟ واقعا این عقیده تان است؟ باور نمی کنم و این کامنت را گواه همین بی باوری ام می گذارم
(به دلیل ظرفیت محدود ادامه دارد)
-در ادامه (2)-
من در محیطی بزرگ شدم که باور هایی از سر صدق بر زبان می راندند و غیر از حقیقت هیچ نمی راندند بی آنکه طمع نان و نمکی داشته باشند!
من با محیط بسیج و بسیجیان نا آشنا نیستم!
من وقتی به مسافرت می رفتم..در اوج رطوبت و شرجی بودن هوا چون کودکی چند ساله بودم به ناچار لب به سخن می گشودم؛در مقابل این شکوه عمویم می گفت : مجنون نرفته ای که طعم رطوبت بچشی!با وجود بچگی دیگر هیچ نمی گفتم..اسطوره مجنون در ذهنم می ماند و مانده
وقتی سردم می شد در زمستان و شکوه می کردم از دستان سردم؛ پدر می گفت : کردستان اگر بودی به این نمی گفتی سرما
من اولین بر تخت بودن و بیمارستان رفتن و درد سوزن خوردن را در یک سالگی چشیده آن هم با عشق به امام؛وقتی آن روز تلخ و اندوهناک رحلت امام بود؛ نه پدر به حال خود بود و نه مادر و نه هیچ فرد بسته یا نا بسته دیگرم...شب بود و قبرستان و روشنی تنها یک شمع در میان(من روز رحلت امام با وجود سن کم یادم است از زور تلخی )و یک کودک در بیابانی سرد و تاریک که نه آغوش مادرش باز است برای نوازش و نه پدر؛و از صبح شاهد گریه ها و ضجه های مادر بوده...بودنم را مادر به پدر می داد و پدر به مادر...(هنوز هم مادرم تاکید م یکند که آن روز حتی حوصله خودش را هم نداشته)در این رفت و آمد زمین می خورم و کف دستم شکاف می خورد..ولی تا ساعتها کسی نمی دانست خون از دستم م یچکد تا زمانی که با پدر به سمت موتورش رفتیم در نور آن دستم را دیدند...به فاصله 12 ساعت بعد تازه به سراغ بخیه زدن رفتند!
جناب یک رزمنده(نامتان را قورت می دهم و میگویم چرا که این برچسب ها آن قدر بزرگ است و بزرگ است که باید این خلعت در قاموس فرد باشد و بگوید..نمی شناسمتان..پس بگذارید جسارتی بکنم و شما را با نامی دیگر بخوانم)من سردی و گرمی ؛ خنده و گریه ؛ اشک و تلخند و لبخند زندگی ام عجیب شده با امام و جنگ و شهادت و درد داغ و آه؛با ارزش ها...شادی ای نبوده در زندگی ام که در آن اشارتی به ارزشهایم نداشته باشد..سرما و گرمای تمامی عمرم با تمامی ارزشهای اسلام بوده و هست...هیچ فردی را یارای آن نیست که انگی و کمتر از انگی در این زمینه بر من بزند!نه شما و نه بزرگ تر از شما !
راحت از سوابق خانواده ام و اندیشه ام گذشته و حرفی به غلط راندید بعد از آن !جناب دوست آقا مهدی!به من معنای ظلم را" با فرد" یاد ندادند! گفتند این ظلم است و این نشانه های آن..هر کس چنین بود ظالم است!به من یاد داده اند که "حق را با افراد نسنجم و افراد را با حق بسنجم "(کلام مولا علی (ع))
بله شما صحیح می فرمائید در این نوشتار نبود نامی از رهبری!ولی شما را دقت می دهم به این نکته که اشاره کرده ام که این قسمت اول نوشتار است و ما بقی در نوشتار های بعد!خجالت دارد که این قدر تند می تازید
جناب دوست آقا مهدی!در مورد آشوب ها هنوز مطلبی رانده نشده!من نگفته ام چیزی..هنوز نرسیده ام..با قرمز و درشت مشخص کرده ام که حرفم تمام نشده و ادامه خواهم داد
(اگر زنده ام و سالمم بگذارند)
بهتر است بگذاریم من بنویسم و بعد شما بدو بدو بروید جلوتر!
از این همه داغ و درد به آسانی می گذرید!کلام مولا را به سخره می نگرید که اگر مسلمانی از اینکه خلخال از پای زن یهودی ببرند بمیرد!دیگر انتظاری نیست که بتوانم با کلامم قانعتان کنم و کلا که در پی قانع کردن افراد باشم..افراد این حق را دارند که مستقل از یکدیگر بیندشیند و نظر دهند و...ولی چون به درصدهایی احتمال می دهم نظر شما را کسانی دیگر نیز بخوانند ریز به ریز پاسخ داده ام!
(به دلیل محدودیت همچنان ادامه دارد :دی )
-
مرا متهم کردید که به فرزندان روح الله توهین کرده ام!ببخشید به قول معروف " شما اول برادری خودت رو ثابت کن " ببخشید شما اول ثابت کن که این افراد فرزندان روح الله هستند!
ولله تا آنجا که ما می دانیم...وقتی علم برائت از چنین جریاناتی از سوی بسیج را بلند کردیم جناب طائب فرمودند که اینان از بسیج نیستند و بسیجی چنین نمی کند و چنان نیست و...
ما هم آنچه دیده ایم را گویی ندیده ایم..آنچه شنیده ایم را گویی نشنیده ایم...کتکی که از طرف بعضی ها (؟!) خوردیم را گویی نخورده ایم... فحش و تهمت و ناسزا را گویی نشنیده ایم و... گفتیم بله!نه برای کرنش مقابل افراد بلکه برای حفط مقدساتی چون بسیج و سپاه!ولی کار به جایی رسید که با آرم بسیج و لباس بسیج از سوی پایگاه مقاومت بسیج(در آزادی) و از بالای مسجد خدا و حرم امن خدا (مسجد لولاگر) به مردم بی سلاح و بی گناه رگبار مسلسل بارید...نمی پسندم که به خاطر جوابگویی به شما بیش از این باز کنم قضیه را..نام ببرم اسامی را...کارتی که دیده ام را بازگو کنم..فردی که می شناسم را معرفی کنم و...هنوز بر حدیث مولایم پایبندم مگر کیان اسلامم ایجابش کند که بگویم!
این حرف شما آن قدر بزرگ و غیر قابل باور برایم است که سعی می کنم به آسانی و سریع از آن بگذرم..بر خلاف همه تلاش ها شما دارید آن عده و این عده از افرادی که با این مقدسات بازی می کنند حرام را آشکارا حلال می کنند و.. را رسما و علنا فرزندان خمینی(ره)می نامید!بی آنکه مرزی برای تعریف خود قائل شوید..کارت بسیج را داشتن گواه فرزند خمینی بودن است ؟ این ننگ را سندیت زدید...خدای من!خدای من!خدای من...
علاوه برآن این افراد را جلوه مظلومیت می بخشید!
بس کنید آقا!
ببخشید علم شهید به دوش کسیت؟!!!؟؟!!!!؟؟؟!!!!!!!
اول بهتر است این برادر -آقا مهدی- شما را توجیه کند که مقابل چه کسی سخن می گوئید بعد این جمله را بنویسید!
ننگ است این!
در مورد بی بی سی و وقایع بعد از انتخابات و... در نوشتار بعد صحبت می کنم..باشد آنجا که جایش باشد نه در این نوشتار!
گویا چیزی برای گفتن در مورد این نوشتار نداشته اید و سریع به سراغ حرفهای غیر رفتید!
متاسفم!
در ضمن به آن برادر محترم سلام مرا برسانید!و اگر قبول زحمت کنید به ایشان بفرمائید :
این حقیر خواستار نظر شما هم هستم؟اگر مرحمت کنند!
التماس دعا
سلام
شب قبل آمدم نبودی !نوشتم بنویس! شب بعد تماسی حاصل شد و مطلع شدم از آمدنت(میدانست برایم مهم است) بعد از آمدن آنقدر ناراحت شدم که نگو نپرس! با هم بیرون زدیم و تا 3 صبح باهم بودیم!همدرد بودیم!
قضیه ی همان سایه است! بعضی سایه بانی خوش سایه میشوند و باکمال تاسف عده ای بووووووووووووووووووووووووق نیز جولانگاهی میابند ...
شوق و شور وصف نشدنی را به بهترین وجه تلخ نمودند که بر باعثین و بانیانش لعنت.
فعلا بر همین بسنده میکنم.
یاحق
سلام
پس چرا جواب نمیدید؟!
در پاسخ به یک دوست/ناشناس:
بسم رب الشهدا
سلام
نبودم برادرم که جواب بدهم!نگذاشتند بمانم...
بگذریم.این حرفها چه فایده به راستی؟! فریادمان را رساندیم به شما..از بردن ها...تهدید ها و... شرط بلاغ گفتیم و نبودید در باغ!بگذریم!
خیلی وقت است که همین طور می گذریم..منتهی نه از حقمان و نه از سیل تهمتها و...
شبی که آمدم ؛ نوشته سوال آمیز شما از ننوشتنم را دیدم که همان شب این مطلب را نوشتم!فرصت نبود که خبرتان کنم...شاید باید صادقانه تر بگویم... بعد از نوشتن این مطلب سویی برای چشمهایم نبود و حالی برای گفتارم؛اگر کوتاهی شده و حق شما بر گردنم که حق برادری است انجام نشده عذر خواهی می کنم!باید خودم خبرتان می کردم!
این نوشتار هیچ ربطی به این شور و شوقی که شما نوشته اید ندارد؛این جریان بالکل ما قبل از انتخابات است؛ آنهم یک هفته کمی هم بیشتر...
برای اینکه پیروزی بر کام ملت ننشیند اصلا و ابدا روزها قبل..خیلی قبل..برنامه هایی ریخته شده بود گویا.. زمزمه میشد این برخود های خشن..بزن بهادر های خیابانی سازمان دهی شده...چماق به دستان مدعی دین( حاشا و کلا که حتی یک اصل از دین را به یقین رسیده باشند) شما که جای خود دارید ما هم عمق فاجعه را آن روز (که بدین روز ها کشیده) حتی حدس هم نزدیم !این برنامه ها طی شد تا بدین جا رسیده با فرق آنکه بعد از انتخابات شدت یافته!
حرفها بسیار ...فرصت برای گفتن را نمی دانم اما!
عیبی ندارد حال و روز ما..سر خم می سلامت شکند اگر سبویی!
ارسال یک نظر