۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

زیر و زبر شدن!


پيش از شما
به سان شما
بي شمارها
با تارعنكبوت
نوشتند روي باد
كين دولت خجسته ي جاويد زنده باد !
********
پرده اول :
مراسم ام داوود امسال با هر سال متفاوت بود! شاید هر ساله همه می خواندند و حاجت می خواستند منتهی حاجتی هم جنس مادر داوود ِ در بندِ هارون؛ نه!...امسال هر کس داوودی داشت در بند!برای همه داوود ها فرشتگان "آمین" دعا ها را بالا می بردند!

پرده دوم :
مکر معاویه خوانده بودیم , شنیده بودیم ؛ منتها ندیده بودیم! حمدلله که دیدیم.
"کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا" خوانده بودیم؛ شنیده بودیم ؛ منتها ندیده بودیم !حمد لله که دیدیم.
داستان دروغ های یزید بر موجه جلوه دادن خود و خیره سری ها و وقاحت های بی شرمانه اش در مقابل دو جبهه ؛ چه به ظاهر مسلمانان داغ بر جبین بسته شام و کوفه و چه خاندان جهاد و ایمان و قیام و پاکی ؛ خوانده بودیم ؛ شنیده بودیم ؛ منتهی این بار صد برابر بدتر و پیش رفته تر(ورژن قرن 21 ای ) حمدلله که دیدیم!
داستان خاندان اسارت و دلیری زینب(س) برای "اسیری"سجاد(ع)؛ بیمار کربلا؛خودداری و ابا سرداران و سربازان یزید(حتی یزید)در برابر آسیب به جسم بیمارِ زینب (س) و کربلا و کشتن او ؛ خوانده بودیم ؛ شنیده بودیم ؛ منتها ی منتها این بار ندیدیم که ندیدیم ... و باز... حمدلله!
کشتار وحشیانه 17 شهریور را سینه به سینه ؛ از عزیزان حاضر در آنجا؛ چه پدرم و چه ما بقی خانواده و دوستان و آشنایان و انقلابیون ؛ خوانده بودیم؛ شنیده بودیم؛ منتهی اجرای زنده اش را سه هفته تمام (و بیشتر) در خیابان های ایران حمدلله که دیدیم!خواستم بگویم : کجائید ای شهیدان خدایی آرمیده از گلوله های رانده شده در هفده شهریور که اینجا اجرای زنده است با ورژنی بالاتر ؟!؟
از سیزده آبان مادرم گفت و پدرم؛ شنیدیم؛خواندیم ؛ حمدلله که انهم دیدیم!
چه اشکالی دارد هم علمدار دوستی و صمیمیت با غاصبان قبله اول مسلمین جهان باشیم هم بگوئیم: غلط کردی! محوت می کنیم از صفحه روزگار!تازه اجر آخرتی این علمداری بشود اجر دنیوی و مشاوری و معاونی و غیر ذلک!این نقاب ها را اینبار از قبل تر ها می دیدیم ؛این بار دوستان مرحمت کرده چشمان مبارک را قدرکی گشودند و دیدیند و گویا گفته اند : قباحت داره ولله! زشته عزیز دل برادر!حمدلله!
از داستانهای شکنجه ساواک در مقابل انقلابیون یا همان خرابکاران و آشوب طلبان ؛خوانده بودیم؛ شنیده بودیم؛حسرت خوردیم که چرا "من دباغ نشوم"باورمان نمی شد که در باغ اسارت نیز باز باز است!!!!چرا فقط شهادت؟
خاطرات عزیزان عرصه مقاومت و تدبیر و شجاعت در لبنان و فلسطین را خوانده بودیم؛ شنیده بودیم ولی یکبار هم گمانمان نمی رفت روزی روزگاری فرزندان این آب و خاک نیز همپای عزیزان لبنانیمان داغ دار بیایند و بنالند از ظلم به مانند داغداران اسارت هایی اسرائیلی صفت!حمدلله که دیدیم!
فیلم های نمازگزاران فلسطینی در صحن مسجد الاقصی و یا رو به روی قدس شریف در مقابل سربازان تا دندان مسلح پست اسرائیلی را دیدیم اما این روزها حسرت بردیم و حسرت!خوشا به حالشان که آن سربازان بی شرم و پست اسرائیلی لااقل بعضا گذاشتند نماز بگزارید و با موتورهایشان وحشیانه بر صفوف نمازتان هجوم نیاوردند که جا نماز و سجاده و چادر باشد که له می شود و قرآن باشد که پرپر!چشمهای خیس غمبارتان ؛خیس اشک غربت بود نه داغ گاز اشک آور!باطوم ایستادن بر سجاده مهر و عدالت را از بی دینان نجس می خورید(بعضا) نه از" یا زهرا (س)" به بازو بستگان که وقتی می دوی سمت جا نماز که نام ابا عبدلله و اسم پنج تن دارد را از زیر پای اش بکشی و آرام و بی هیچ تنشی و با کمال مظلومیت و با نگاهی و اشارکی به بازوبندش می فهمانی که چه شده و چه می خواهی؟ بگوید: برو گمشو! خر کیست؟
سب امام عزیز راحل ات را می شنوی از سوی لباس سپاه به تن کرده های پشت درب مقدس دانشگاه به ردیف شده!تازگی های نفوذی ها همه جا هستند انهم لباس بر تن کرده و مسلح و... !عجب روزگار غریبی است!,و وقتی سب زهرا(س)یت را می شنوی از گاردی های موجود خیالت کمی آسوده می شود از اینکه از "انسان" سبی نشنیده ای !این را دیده بودی؟... حمدلله که دیدیم!
از لاتهای مدعی جبهه -چه یهودایی باشد چه اخراجی و چه هر کوفت دیگری-شنیده بودیم؛حمدلله که لـــَش ها(لباس شخصی ها-ل.ش-)خوارج ماب را ما هم دیدیم!
این روز ها شکرگزاری ها به درگاه ربوبیت بیشتر و بیشتر می شود چرا که نبود ظلمی در تاریخ که خوانده باشیم و شنیده؛ اما ندیده باشیم !(لا اقل چشمه ای از آن را )
ندای کنا معک جولانگاهی برای برآورده شدن یافت!
باورمان شده که فرزند آخر الزمانیم و باورمان شد که راست است حکایت بی نهایتی ظلم و باورمان شد که "عجل فرجه"های دعایمان نتیجه دارد و به راستی که باور می کرد این تعجیل را ؟!!!؟؟!باورمان شد که در گرداب خون و عرق حاصل می شود و باورمان شد داغ بر جبین بسته های دروغین قبل از ظهور را !باورمان شد که چیست معنای قیام مسلمانان به ظاهر ارزشی و به باطن خائن به اسلام در مقابل آمدنت! باورمان شد "العدل اساس الملک " و ملک بی عدل بی اساس و پایه است ؛باورمان شد "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم" و : "الناس علی دین ملوکهم "
خیلی ها می گویند : ما را بی باورمان کردند این ها!بی باورمان کردند آقا! ... من در مقابل به این خیلی ها و آن بعضی ها می گویم:
باورتان را اگر از اینان گرفتید چه بهتر که گرفتند ازتان... وامدار هیچشان نباشید چه برسد دین قرضی شان! و اگر ریشه در فطرت و ذات حق و حقیقت جویی و میل به کمال خودتان دارد؛هرگز که نگرفتند و نشدیم هیچ! ریشه ای عمیق و عمیق تر به همه اندیشه های اسلامی انقلابی و انقلاب اسلامی داد! و تنها در طوفانهای هولناک درختانی ریشه دارند که می مانند!

پرده سوم :
باشد برای بعد اگر بعدی باشد!
**********
پی نوشت:
شعر ابتدایی از استاد شفیعی کد کنی است!
محض تبریک است و عرض ادب به ساحت ِ مقدس ِ عالیجنابان ِ صاحب ِ مقام ِ قدر قدرت ِ والا حضرت و اینا!
*
گفتند و خواستم قسمت بعدی"من یک بلاگرم" را بنویسم! نشد که ...
**
پستهایم طولانی است...شاید فعل درستش این است که بود اکثرا!یا باید تند تند بنویسم که محال است... یا باید کم کم بنویسم که باز غیر ممکن است یا باید...به هر حال گزینه ای بود بگید (:دی) توجیه ای نیست برای خستگی چشمهایتان اما این وبلاگ وقایع الاتفاقیه است و از انجا که این روزها یومی نیست که اتفاقاتی بس گهربار نیفتند... اگر قلم و فرصت به یاری نشتابد چاره نیست جز تحمل طویلی مطلب که عرض معذرت دارد جدا!منتهی قلب ما وقتی از داغ و درد سرشار می شود دست به حکایت می برد گویا تازگی ها !
***
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
(این بیت را انهایی می فهمند که "می فهمند")
****
بی قصد و غرض است ؛درد نامه است بی چرا ... اگر دستور بفرمائید درد نیز نکشیم ؛درد نیز نمی کشیم !
*****
یک عمر غیر دیده ی گریان نداشتیم

پیراهنی ز یوسف کنعان نداشتیم

سودایمان هماره خدا بودو نان و عشق

اما برای این همه امکان نداشتیم

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسان... نداشتیم

(عبدالجواد.م)


التماس دعای فراوان

۲۱ نظر:

Zahra گفت...

بسم الله الرحمن الرحیم

پدرم گفت :‌ درد سیری بود ! می شود لقمه لقمه نان ندهی !؟
استخوان لای زخم نگذاری ! زخم را لای استخوان ندهی !؟‌

راستش من که نه ! ولی مادر ،‌ چه کند !؟ از تفنگ می ترسد
می شود با تفنگ، با باتوم ! قدرتت را به من نشان ندهی !؟‌

اگر از من سکوت می خواهی ، هفت قبر تمام می میرم !
هفت قبر تمام ! اما بعد ، پُز آزادی بیان ندهی .... !‌

ناگهان آسمان غباری شد ! اشک ! سرفه ! خفه ! لگد ! زنجیر !
تو به ایمان خود عمل کردی ! که به دشمن دمی امان ندهی ...

من ولی دوست! من ولی مشتاق!‌ من فقط معترض! فقط دلگیر ...
کاش می شد خودم - خودت باشیم ! گوش بر حرف این و آن ندهی !

فرض کن من غلط! غلط کردم ! خوب شد !؟ اعتراف خوبی بود !؟
تو نمی شد چنین غضب نکنی !؟ سوژه دست جهانیان ندهی

این طبیعی ست که حکومت ها ، حافظ اقتدارشان باشند ...
ولی ای کاش دست سربازت ، پرچم صاحب الزمان ندهی

من شبی ماه می شوم آنوقت ، می روم تا دل خدا بالا
چونکه دیگر نمی شود با زور ، ماه را دست آسمان ندهی

امتحان ! امتحان سختی بود !‌ همه در امتحان رفوزه شدیم !
کاش می شد که امتحان ندهم ! کاش می شد که امتحان ....
http://eynolqozat.persianblog.ir/post/119/

پویا گفت...

نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر/ نزاع بر سر دنی دون مکن درویش
متوجهم که برای شما دیدن خیلی چیزها خیلی سخت تر است. من این شانس یا بدشانسی را داشتم که به خاطر شرایط خانوادگی ام خیلی خیلی قبل تر از این درک کنم که در کربلایی زندگی میکنم که علی اکبرهای بی نامی درش هر روز از بین ما میروند و زینب های زیادی هر روز به ناله و لابه از بدکاری روزگار. ولی ظاهرا برای همه مان دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد این شیبخون بلا.
هرچه اگر نکشد دست کم نسل ما هم توانست نقشه حماسی که در تمام تاریخ شیعه بی وقفه تکرار شده است را ببیند. حالا دیگر مشخص است یزید کیست و حسین کیست و چه کسی است که غافل است و او کیست که آزاده است. و مایی که هزاران بار بعد از سینه زنی های عاشورا از خدا میخواستیم در کنار حسین بودیم، فهمیدیم که چرا شاعر میگفت "این مدعیان در طلبش بی خبرانند."
من بیش از این نمی نویسم چون سخنی نه وزنی دارد و نه آهنگی. فقط این بگویم که همانطور که قبل تر هم گفته ام برای شما نگرانم ولی به ایمانتان مومنم و میدانم لیاقتش را دارید که کربلایی باشید :)

علی گفت...

اشک آور که زدند
خواهرم وضوي اشک ساخت
و پدرم
براي اولين بار
گريست
باتوم ها که بالا آمد
مادرم جيغ زد: يا زهرا
و پهلويش را گرفت
برادرم
سربند سبزش را
به زخم کسي بست
هر دو را گرفتند
سرنوشت علويان
هميشه زندان بوده است

شمرها رجز
ميخواندند درها را
به روي مسلمانان بستند؛ خدا دوباره سوره علق خواند:
ارأيت الذي ينهي عبدا اذاصلي*

ايرانيان خيابان را سجاده کردند
صداوسيما اعلام کرد:
" در پي جلوگيري رژيم صهيونيستي از ورود نمازگزارن به قدس، فلسطينيان نماز جمعه را پشت درهاي قدس اقامه کردند."

*******************************

*آيا آنکه بنده اي را از نماز باز مي داشت، ديدي "سوره علق آيات 9 و 10"
شعر از "احسان پارسا"

ناشناس گفت...

اعلام انزجار و توبه نامه یاران میرحسین موسوی
طی روزهای گذشته، بسیاری از هنرمندان عرصه شعر، ادبیات و سینما، ضمن دیدار با برخی مقامات مملکتی و فرهنگی، ضمن ابراز توبه از اعمال خود طی چند ماه گذشته، اعلام نموده اند که فقط و فقط به خاطر دوستی و آشنایی ای که در سال های دهه 60 با میر حسین موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی داشته اند، از وی حمایت کرده و به هیچ وجه با تفکرات دیکتاتور مابانه اخیر وی آشنایی نداشته اند.
این عده ضمن اعلام انزجار از آشوب ها و اغتشاشاتی که بواسطه قانون گریزی و نافرمانی های میر حسین موسوی بوجود آمد که منجر به کشته و زخمی شدن جمعی از هموطنان گردید، خواستار آن شدند تا یک بار دیگر به آنان اجازه داده شود تا با حضور در تریبون های عمومی از جمله رسانه ملی صدا و سیما، به جبران خطاهای خویش بپردازند.
در میان این عده، نام افرادی چون "م . م"، "س م .ش"، ع . ک" و "س . ب" به چشم می خورد.
http://davodabadi.persianblog.ir

دوستت گفت...

سلام
حسرت می خورم به زخم دهانت که هنوز از سیلی نامردان متورم بود ...حسرت می خورم به دردهایی که کشیدی که یک عمر من نیز بر روضه زهرا(س) گریستم
خوشا به حالت نشان دادی که چه کسی عمر زمان و ابوبکر دوران است و چه کسانی زینب عصرند و زهرا ی اسلام!
چرا جواب کامنتهای بالا رو نمیدی خانوم؟
من مثل تو نمی تونم در مقابل جهل این افراد ساکت باشم

مرتضی گفت...

پسرم قانون فقط واسّه کتابه پسرم
کتابَم هيزم آتيش کبابه پسرم

تُو کتاب نوشته که قانون مقدّسه ولي
بعضي از نوشته ها نقش ِ رو آبه پسرم

تُو کتاب نوشته که دروغگو دشمن خداس
در عمل دروغگوه عاليجنابه پسرم

تُو کتاب نوشته قابيل بده اما تُو عمل
مي بيني کشتن آدما ثوابه پسرم

تُو کتاب مهم اينه که روسري خوني نشه
ولي گاه مرگ ناشي از نوع ِ حجابه پسرم

گول لبخند رئيسا رو نخور، اين اداها
واسه ما نيست؛ واسه خوش تيپي قابه پسرم

مي دوني خنده چرا از لبشون پاک نمي شه
واسه اينکه ثابته ؛ مال نقابه پسرم

بد زمونه اي به دنيا اومدي جان پدر
خس و خاشاک باشي زندگيت عذابه پسرم

اگه سبز تو سيا شد، پسرم غصه نخور
اينجا صندوقا – چه مي شه کرد – خرابه پسرم

اَلَکي شناسنامه سيا نکن اونجايي که
انتخابات واسه يک جور انتصابه پسرم

دين شده بازي دست ظالما ؛ شک ندارم
حضرت مهدي الان پا به رکابه پسرم

شبا منتظر نمون ؛ اين ترانه تموم بشه
بابا چند شبي بايد اوين بخوابه پسرم
*********
سلام
می خواستم بگم متاسفم برای حادثه ای که براتون تو مراسم رحلت افتاده و در ضمن بگم :ممکنه براتون اون اتفاق غیر منتظره بوده براتون ولی این روزها این قدر تکرار شده که ...
امیدوارم حالتون تا الان خوب شده باشه!
الان خوبید که ؟ سالمید ؟
دیروز بچه ها خیلی نگرانتون بودن ... هر کسی ی چیزی می گفت !
نمی دونم صحیحه بگم یا نه ولی همه مون خیلی اتفاقی همه مون انتظار شهادتتونو داریم . از سرمایه های مائید ... هنوز برنامه های شماست که داره اجرا میشه..هنوز حاصل زحمات شما تو این چهار ساله که بچه ها سر پان ... می دونیم که لایق شهادتید ولی فکری به حال ما کنید
با جرئت تمام . نامش را بگذارید جسارت ولی دست خط شما را از ارشیو کشیدیم بیرون .همونی که نوشته بودید اللهم ارزقنا توفیق الشهاده! یادتان هست کدام را ؟پای کدام عکس ؟... دیگر این دعا را نکنید

خانم معلم گفت...

سلام
خسته نباشی برای متنهای قشنگت بهت تبریک می گم ، وبلاگ خوبی داری-خواستم من یک بلاگرمت رو وارد وبلاگ خودم البته با نشونی خودت بزارم بعد گفتم از خودت اجازه بگیرم - اگه تونستی یه سر به وبلاگ من بزن و نامه های ناشناسی که برای من میاد رو بخون شاید بتونه بهت در پیدا کردن راه از بیراه کمک کنه .... من کمی سر درگم شدم...

Samaa گفت...

در پاسخ به زهرا :
سلام زهرا جان!..ممنون بابت فرستادن این شعر زیبا..دست عین القضات هم درد نکند..الحق که شعری زیبا و وصف حال کنونی است

Samaa گفت...

در پاسخ به آقا پویا :
سلام آقا پویا....نزاع ؟ کدام نزاع مومن ؟ حسین (ع) ما سر جنگ نداشت ولی کشته شد ! بر سر دنی و دون بودن دنیا و ما یحتوی اش نبود ؛ ولی تابش نیاورند یزیدیان زمانش !
آری برادرم! من از معلمان بزرگ تاریخم مطهری ها و شریعتی ها آموخته ام یزید و شمر زمان خود را بشناسم چه در لباس اسرائیل و چه در البسه های رنگین دیگر
حمد لله!
نگرانی تان به جاست ... ما هم نگرانیم ! نگران جان خومان نه ؛ نگران انقلابی که با خون به ما رسیده ؛ نه پول ..برایمان سربلندی آورد نه صرف غروری در دماغ و سر که گیربان گیر راه حق بینی مان شود... تک تک لحظات تا رسیدن به پیروزی را عزیزانی چون اعضای خانواده من رنج و درد کشیده اند... نگران اسلامی که به دروغ بسته اندش... نگران فسادی که با ریخته شدن خون مظلوم سر گرفته... ما هم نگرانی ... دل شکسته... اما امیدوار !
روزی چند بار با خود این جمله را تکرار می کنم :
لا تقنطوا من رحمة الله !
کربلایی شدن ؟ نمی دانم...بلله نمی دانم ..بارها با خود و خدایم خلوت کرده ام و از خودم در محضر خدایم پرسیده ام که : آیا تاب زینبی شدن و زینبی ماندن دارم ؟...بار ها از خودم پرسیده ام : آیا تاب اسارت به دست یزیدیان زمان خود را دارم ؟... آخر اینان شرم نمی کنند ؛ حتی شرمی که یزید از کشته شدن سجاد(ع) کرد!
با خودم ؛ در خلوت خودم و خدایم جمله معلمم ؛ علی شریعتی را تکرار کرده ام :
آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندن باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند !
نمی دانم! خدا خود رحم کند
دعا بفرمائید

Samaa گفت...

در پاسخ به علی آقا :
شعر زیبای آقای پارسا را خواندم.
زخم های دهانم یک هفته است بهبود یافته ... اما هنوز طعم خون می دهد !
چه بگویم برادر!:(

Samaa گفت...

در پاسخ به ناشناس :
سلام!احتمال شناس بودنتان رفت که تائید کردم و اگر آنی باشید که ذهن من رفته است ...برایتان متاسفم!
واگر آن نباشید :
این وبلاگ را با تابلو اعلانات مراکز فسادی که آدرس آن را هم زدید اشتباه گرفتید... جایی دیگر برای بساط خود بیابید !

Samaa گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Samaa گفت...

در پاسخ به آقا مرتضی :
از شعر ممنون.بزرگوارید.
خوبم؟ مگر قرار بود بد باشم ؟!؟
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی
کدام دست نوشته ؟!؟! مراسم پدر های آسمانی ؟ یا... چرا این دعا را نکنم ؟
قلب من بر خلاف بسیاری از چماق به دستان و یاغیان دوران با مغزم رابطه ای صمیمی دارد... احساس خطر شما ؛ دوستان ؛ خانواده و.. را درک می کنم ولی منطقا و عقلا و شرعا و...نمی توانم عافیت دنیوی را ترجیح دهم!

Samaa گفت...

در پاسخ به تنها :
سلام
ممنون بابت تبریک !لطف دارید!
سعادت آشنایی ندارم.ببخشید شما..این را می پرسم چون منظورتان را از اینکه گفتید نامه هایی که در وبلاگ نوشته را بخوان تا راه از بیراه و... متوجه نشدم ؟ آدرس بلاگتان در همین پروفایل ؟..کدام نامه ؟...
اگر سعادتی بود و خدا خواست منتظر آشنا شدن با بلاگ و نوشته های شما هستم

Samaa گفت...

بسم رب الشهدا
سلام
خطاب به همه دوستان
ممنون از همه عزیزانی که مرحمت می کنند و نظر می دهند ... از کامنتهایی که داده شده... دوستان لطف کرده اند گاهی مرا مورد محبت خود قرار داده اند و گاهی نه!
معتقد به نشر نظرات حتی مخالف هستم!
شنیدن فقط نظرات موافقین افقی دیدی می دهند که به تازگی بر همگان عیان شده برای "عده ای " چه قدر است! اما... در بعضی از کامنتهایی که دوستان لطف کرده اند نوشتند ناسزاهایی بود که صحیح ندانشته ام منتشر شود..دوباره کامنت داده اند و خواستار ان شدند که :
چی بود اون شعار "زنده باد مخالف من " یا " اگر تاب نظر مخالف نداری پس چرا حرف می زنی ؟ " یا " آزادی بیان..آزادی بیان یعنی نشر نظر موافق دیگه ؟ " یا....
خیر دوستان من!
آزادی بیان این نیست که با انتشار نظری در وبلاگ من تفسیرش می کنید !اگر برای هر اصلی این چنین اسب تفسیرتان را زین می کنید بعید نیست به وجود امدن چنین اوضاعی بر کشور !
من از انتشار نظراتی که فکر می کنم به عنوان مدیر وبلاگ شایسته این وبلاگ نیست خودداری می کنم... از نظراتی که آلوده کلماتی توهین آمیز به مقدسات و ارزشهای زندگی ام باشد پرهیز می کنم..از نظراتی که یاران با وفای انقلاب را به رگبار فحش و تهمت و ناسزا ببندد پرهیز می کنم !
نه اینکه تاب چنین نظراتی را ندارم؛ خیر !تیتر های سایتهای "رجاء" ؛ "فارس " ؛ چهان نیوز " و...گواه تحمل افرادی چون من و شقاوت افرادی نظیر آنان است !...هستند پایگاه های فحاشی ؛ دروغ ؛ تهمت و ناسزا و لجن پراکنی یا فساد ( یک نمونه اش را یک نفر زحمت کشیده به عنوان ناشناس گذاشته )...تا این محل ها وجود دارد با کمبود جا برای بیان نظراتتان مواجه که نمی شوید هیچ !!! از بودجه دولتی برای نشرش هم بهره مند می شوید! تازه می توانید حقوق بگیرش هم بشوید..استعدادتان را در این وبلاگ هدر ندهید ! این به نفع خودتان است !
و اما این شعار که ابتدا و بنیاد نشر الانش آقای خاتمی است : زنده باد مخالف من !
اولا مخالف نه کسی که چشمش را ببندد دهان مبارکش را باز کند... گویی سرویس بهداشتی است این جا ..هر جا می خواد برای باز شدن دل تنگش بگوید !..این یک..دوما..ضمیر من!یعنی فرد و اندیشه های فرد... نه کل نظام!..مقدسات نظام... انقلاب و امام !
با این وجود تصمیم شد یک سری نظراتی که دوستان سعی داشتند حقیر را به باد نصیحت بگیرند گذاشته شود!

مجنون جامانده گفت...

هو !
عرض ادب خدمت سماء گرامی
خورشید را باور داریم، حتی اگر نتابد. به عشق ایمان داریم، حتی اگر آن را حس نکنیم. به خدا ایمان داریم، حتی اگر سکوت کرده باشد.

مردی با خود زمزمه می کرد: خدایا با من حرف بزن! یک سار شروع به خواندن کرد،‌ اما مرد نشنید. مرد فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید، اما مرد اعتنایی نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟ بگذار تو را ببینم! ستاره‌ای درخشید، اما مرد ندید. مرد فریاد کشید: خدایا به من معجزه‌ای نشان بده! کودکی متولد شد، اما مرد باز توجهی نکرد... مرد در نهایت یأس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم... از تو خواهش می کنم... پروانه‌ای روی دست مرد نشست، و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد. ما خدا را گم می کنیم در حالی که او در کنار نفسهای ما جریان دارد... خدا اغلب در شادیهای ما سهیم نیست... تا به حال چند بار شادیهایمان را آرام و بی بهانه به او گفته ایم؟ تا بحال به او گفته ایم که چقدر خوشبختیم؟؟ که چقدر همه چیز خوب است؟ که چه خوب او هست؟؟
خدایا ازت ممنونم خیلی زیبایی و میدونم که منو دوست داری من عاشقتم خدایکبار سعادت حضور در دفاع مقدس ،سه بار جانبازی،و...یکبار تا ببینم جوانان مملکت خوبم ایران از ما پیشرو ترند.
خادایا شکرت کسانی که در زمان جنگ دروغ می گفتند و الان صاحب اختیار همه شدند را دیدم.خدایا شکر که مظلومان آنزمان حول و بلا را دیدم که امروز هم مظلومند .
سماء عزیزم قدم کلیکهایت همیشه بروی چشم من .
سبز باشی و آفتابی
اما سلام

Samaa گفت...

در پاسخ به دوستت :
سلام عزیز دل !
خوبی؟... زخم دهان؟ بعله! یک هفته است خوووب خووب شده..ممنون... کجا بودی تا ذکر مصیبت قاسم (ع) و زهرا (س) را با هم بشنوی که :
استخوانم با هزاران زمزمه
خرد شد چون استخوان فاطمه
التماس دعای فراوان از همه عزیزان

Zahra گفت...

ما چه بسیاریم

پابه پای قصه در راهیم

پا به پای کینه ی کاووس

پا به پای مکر سودابه

برستیغ کوه چون آرش

یا سیاوش در دل آتش

یا حسین تشنه بر صحرای تف تنها

یا چو یوسف در ته چاهیم

ما چو دریا های بی پایاب بسیاریم

ما چو طوفان های نا آرام در راهیم

پا به پای اندوهان تلخ

پا به پای بزم و شادی ها

نام زال پير

چون پر سیمرغ در آتش

نو شداروی شگفت نامرادی ها

ذوالفقار مرتضی دردست

بی امان پا در رکاب رخش

ازکویر و کوه

در پناه سایه سار نخل و گردو

گرم پیکاریم

ما چه بسیاریم ، بسیاریم ، بسیاریم

از زلال جاری اروند

تا سپید تارک الوند

از سیاکوه تا دماوند

از ارس تا تنگه ی هرمز

زیر سقف نقره کوب آسمان از عشق سرشاریم

ما چه بسیاریم بسیاریم بسیاریم .....

شاعر سبز، عبدالجبار كاكايي

Samaa گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Samaa گفت...

در پاسخ به زهرا :
یا منتقم!
سلام!
زیبایی این شعر در وبلاگ ان شعر... طعمی دیگر دارد و جلوه ای قشنگ تر!
چه بسیارند آنانی که گفتند : پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند ؛حاضر نشدند بنده غیر خدا شوند و حکومت غیر خدا پذیرند عفرشتگان رحمت بر انان نازل می شوند که دیگر هیچ ترسیو حزن و اندوهی از گذشته خویش ندارند و آنان را به همان بهشتی که انبیا وعده داده بودند بشارت می دهند.

Samaa گفت...

در پاسخ به مجنون به جا مانده :
یا منتقم!
سلام خدمت زاده زهرا (س) !
هرگز و هرگز و هرگز و صد بار اگر عمر کفاف داد خواهم گفت :هرگز حتی لحظه ای نه در تابش خورشید پایداری ؛ نه در عشق و ایمان حتی شک نکرده ام!
این روزها...مدام با خودم زمزمه می کنم آن چند خط را که :
در لحظات شادی خدای را ستایش کن!
لحظات آرامش خدا را مناجات کن !
لحظات سختی خدا را جستجو کن!
در لحظات درد آور به خدا اعتماد کن
و به یاد داشته باش :
در تمامی این لحظات خدای را شکر کنی!
هر روز ذکر می گیرم با خودم :
من به خدای ابراهیم (ع) و محمد(ص) اعتماد دارم!
فرزند زهرا (س) این روز ها غریب برایم می گذرد..خیلی غریب!
ماه ها و ایام مبارک دهه فجر که میشد شور تعریف داستان های مبارزه و انقلابی زیاد تر میشد ...نعمت وجود خانواده ای مبارز و انقلابی نعمتی است بررگ!
همیشه ترس از آن داشتم که چیزی را بخواهم بپرسم که خانواده ام را نگران و مضطرب کند..یاد آور درد و شکنجه باشد یا...
این روز ها مدام صدای مادر بزرگم در گوشم زمزمه می شود که با لبخندی تلخ ؛دلی قوی... چشمانی اشک بار می گفت :
نور چشمم! من جوانی ام را دادم برای انقلاب !
ان روز ها با خود می گفتم :
چرا می گوید جوانی؛شما که جان و مال و عشق و ایمانت را دادی؟ یا...
این روز ها ... جوان و جوانی دادن عالمی دارد .
عزیزید چه نفس های تلخ و طعم بار شیمیاییتان در فضای خانه باشد چه نباشد.
دعایمان کنید.... سخت محتاجم....سخت!

بمب گوگلی غزه