هنگامه ای است که حسینیان ِ عاشورا مدار ِ آخر الزمان ما رکاب به راه مولایشان می زنند و با دست خالی ، تنها جانشان را- که هدیه و امانتی است از جانب حق- بر کف دست گرفته و با همان به میدان حق و شهادت شتافتند تا شاید بر گوش کر یزید و یزیدیان زمانشان برسد ندای مظلومانه شان و پایداری اهدافشان که :
"اگر دین محمد جز به کشته شدن من پایدار نمی ماند پس ای شمشیر ها مرا در بر بگیرید "
که اگر آمدن یک کاروان با 72 مرد کارزاری و اهل بیت به میدان 3500 نفری کربلا خود کشی است !!!!! این نیز همان است !
کاری جز بدرقه با دعا به جان و دلشان ندارم
و اینکه هم صدا با صدای مظلومانه شان به سمت آسمان خدا ، من نیز این چند روز زندگانی را پا به پایشان روزه بگیرم! روزه کجا و اعتصاب
شب یکشنبه با دوستت قرار می گذاری که کمی زودتر ، صبح به دانشگاه بیایید تا نزدیک ایام امتحانات میان ترم روی درس های سخت بیشتر کار کنید که وقت زیادی هم باقی نیست تا امتحان ! شب دیر می خوابی تا بتوانی مباحث را مطالعه کنی که فردا اگر با هم نتوانستید به سراغ استاد بروید و بپرسید ... صبح بیش از حد زوووود حرکت می کنی از ترس ترافیک وشلوغه خیابان ها و.. و بیش از حد زود می رسی به دانشگاه... ساعت 7 صبح است ... بلوار خلوت خلوت است ... ماشین را با خیال راحت پارک می کنی !...
داخل دانشگاه این قدر خلوت است که می توانی قشنگ تعداد افراد موجود در دانشگاه را بشماری ... بوفه دانشکده ها هنوز باز نیست و تو هوس یک فنجان داغ چایی یا نسکافه در این هوای سرد می کنی ... می روی از دستگاه های تعبیه شده در لابی دانشکده خرید کنی می بینی پول خرد نداری و منصرف می شوی. کنار شوفاژ روی صندلی می نشینی... لپ تابت را روشن می کنی؛ از این وایرلس به راه است ذوق می کنی... گشتی در چند وبلاگ می زنی و چند نرم افزار دانلود می کنی... ساعت 7 :20 دقیقه... به همراه دوستت تماس می گیری ... می رود روی پیغام گیر و خدا خدا می کنی این رفتن روی پیغام گیر تعبیرش خواب ماندن او نباشد ... هوا سرد و دانشکده سرد ... و تو هنوز دلت یک نوشیدنی داغ می خواهد... سعی می کنی خودت را مشغول جزوه هایت بکنی و کمی درس بخوانی... ساعت 7 :30 صبح دو شنبه 8/9/89 دوستت تماس می گیرد که سر پارک وی است و تا یک ربع دیگر می رسد ... حوصله ات سر رفته.. حوصله گشت و گذار و وبگردی را نداری , این جزوات هم تکراری است ؛ اول صبح هم می زند توی ذوق دیدنشان ... یک نفر با لیوانی که بخار از آن بلند می شود داخل می شود. می فهمی پس بوفه باز است. بساطت را جمع می کنی که بروی لا اقل یک نوشیدنی داااااغ و دل چسب بنوشی... ساعت 7: 34 دقیقه صبح دوشنبه 8/9/89 یک هات چاکلت می گیری .. بقیه پول ات کاکائو می دهد ... می پذیری.... هوس می کنی.در این هوای گرگ و میش و منظره کوه و لیوان داغ خوشمزه در دست ؛ تا رسیدن دوستت قدمکی بزنی... ساعت 7:36 دقیقه صبح دوشنبه 8/9/89 به سمت پائین سرازیر می شوی... قدم زنان... و از دغی لیوان بر دستان سردتت قلقلکت می آید.... لبخند می زنی ... ناگهان.... صدایی عجیب و مهیـــــــــب می آید. یک ان همه در جایخود می ایستند. گویی زمان متوقف شده باشد. نا خودآگاه رو بر می گردانی و از نزدیک ترین آدم اطرافت می پرسی: آقا... چی ترکید؟ همه مثل تو مبهوت اند... شیشه های ساختمان دانشکد علوم ریاضی همچنان می لرزد... بچه های دانشکده بهداشت ریختند بیرون از دانشکده... زمزمه ها آغاز شده... باز شهرداری اومد ی جا بکَــنه کوبوند به لوله گازی؛ آبی؟ باز کدوم راننده خوابالویی صبح اول صبحی خورد تو دیوار خونه؟ پمپ بنزین ترکید؟ ... این وسط.. صدای همهمه و سپس جیغ بلند می شود... سمت صدا را می گیری.. از سمت میدان دانشگاه است.. یک آن پاهایت را سرعت می دهی که برسی ببینی... یاد جریان انفجار در متروی انگلیس می افتی که می گفتند وقتی انفجار رخ داد همه از محل حادثه فرار می کردند ولی عده به سمت محل حادثه می امدند و این عده ایرانیان بودند که می خواستند ببینند چه شده است ؟ ... با خودروی پژو 206 ای مواجه می شوی که درب سمت راننده کنده شده است و یک زن که بر زمین افتاده است..جمعیت زیادی است... آن مرد زنده است ... آن زن نیز... اورژانس می آید و مردم کمک می کنند... راه ها از 6 طرف بسته می شوند و دانشگاه پر همهمه.... در گیر دار خبر ها پدر سپیده که از پزشکان بیمارستان طالقانی است با دخترش تماس می گیرد و می گوید دکتر عباسی و همسرش سالمند ! خدارو شکر لپ تاب را باز می کنی که خبر بدهی , محض اطلاع رسانی سریع... تماس بچه ها با خانواده و دوستان همچنان ادامه دارد نا گهان می شنوی... یک ترور دیگر نیم ساعت قبل از این ترور صورت گرفته است... نشان می گیری... دکتر مجید شهریاری!!!!!!!!!!!!!!! همراه همسرش! چشم هایت گرد می شود.. نفست تنگ می آید... سرت گیج می رود.... یخ می کنی... -ماشین؟ماشینشون چی بوده؟ -- پژو 405 - نقره ای!!!!!! دیگه نفس نمی توانی بکشی....... فقط یاد احوال پرسی دکتر روز عید غدیر می افتی... دکتر شهریاری از اساتید سبز ایران زمین بود... و باز 3 استاد هسته ای... دکتر شهریاری.. دکتر عباسی و همسر دکتر شهریاری باز نزدیک مراسمی ملی... و ترور های مشکوک که حکومت پاسخگو نیست! برای همسر دکتر شهریاری که هم اکنون زیر عمل های جراحی متعدد هستند و حالشان وخیم است ؛ دعا کنید
.... زهرا جان !شهادت پدرت مبارک.... خدای من... خدای من... یا زهرا(س)
*** حالم خوب نیست... به دیدار زهرا شهریاری دختر عزیز و مهربان و دوست داشتنی و همچین عیادت مادر ایشان می روم.دعا کنید..این پست تکمیل می شود...
توشه راه ؛رسیدن به سر منزل ؛ چهل گام رسیدن به "او" با رهنمود های رهبری : چهل نکته از گزیده سخنان رهبر فرزانه انقلاب برای خود سازی جوانان از تاریخ 2 بهمن 87 به طور مستمر در این بلاگ خواهید خواند . **** چهل گام ****
نمونه :
_-_-_-_-گام اول-_-_-_-_ اولین و مهم ترین قدم خود سازی , این است که انسان , به خود و به اخلاق و رفتار خود با نظر انتقادی نگاه کند ؛عیوب خود را با روشنی و دقت ببیند و سعی در بر طرف کردن آنها داشته باشد . این ؛ از عهده خود ما بر می آید و تکلیفی بر دوش ماست (خطبه های نماز عید فطر 25/9/80)
***یاری برسانید*** می خواهم جملات سید حسن نصرالله و دیدگاهش در برابر "مرگ" و "شهادت" ؛ "خدا " و "ولایت" را در بلاگ قرار بدهم.نمی توانم گزینه های خوب انتخاب کنم :( که مستمر باشد و مربوط . این سخنان دیدگاه های اعتقادی وبه دور از جریانات سیاسی یا وقایع حماسی خاصی است
نمونه:
زندگی ما در این دنیا، «عمر» ماست که از طرف خدا عطا شده و مرگ نیز در اختیار خداست و هیچکس قدرت تاثیر گذاشتن بر مرگ خود را ندارد. خداوند عز و جل میفرماید: «اینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة» یا «کل نفس ذائقة الموت». پیامبران، اولیا، فرشتگان و انسانها هیچ راه گریزی از مرگ ندارند: «کل من علیها فان. ویبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام». خداوند این دنیا را محل کار و فعالیت و بلای انسان قرار داده و آخرت را محل جزا و پاداش ابدی و جاودان خوانده است. تفاوت اساسی این دنیا با جهان دیگر در این است که ما در این دنیا فرصت فعالیت و تصحیح اشتباهات خود، دیگران و جامعه را داریم. در این دنیا فرصت تصحیح تمامی اشتباهاتی که انسان مرتکب میشود، وجود دارد، ولی در آخرت هیچ فرصتی برای تصحیح اشتباه نیست. آخرت محل حساب و کتاب است. اینجاست که باید ارزش عمری که پشت سر میگذاریم را بدانیم. (بهمن ماه 86)
یک ملت(کلام شهید آیت الله دکتر بهشتی (قدس سره شریف) :
خدایا رحمتی کن که ایمان برایم نان و نام نیاورد و قوتی بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنهایی باشم که پول دنیا می گیرند و برای دین کار می کند نه از آنهایی که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند
پس لرزه های دل :
***********وقوع************ آقای مصیبت یک ملت ! این بار کور خوانده ای! این بار باید با مصیبت از این مصیبت رها شوی