۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

یک سال پیش؛ در چنین روزی...


دقیقا یک سال پیش در چنین روزی...
روز دوم بود که وارد مدینه شده بودیم؛ روز اول قبل از ورودمون همه یادمون بود که سیزده بدر مدینه ایم و کلی شوخی و خنده که... روز دوم برای نماز صبح رفتیم حرم ؛ حرم موندیــــــــــم تا عصر.... صبحانه و ناهار نخورده تقریبا شبیه از قحطی در رفته ها ! ولی کو غذا؟؟... خودمونو کشوندیم تا اتاق هتل! شیرین در اتاق رو باز کرد و کانه جنازه خودمو پرت کردم رو تخت! دیگه مادر خانوم هم نبود که بگن : با لباس!؟ با لباس!؟ آدم با لباس بیرون رو تخت میاد ؟... نشد که کیف کنیم که ! بلند شدم ...با جان کندن.. چادرمو تا کردم! گذاشتم روی میز کنار تخت! مانتومو هم در آوردم آویزوون کردم به چوب لباسی! اتاق چهار نفره بود ولی ما سه نفر بودیم! طبقه سوم بود...حرم دیده نمی شد از داخل اتاق ! ولی خوبیش این بود که درست رو به روی شمال غربی ترین باب حرم بود... دقیق رو به رو !..دیگه نشد جوراب رو در بیارم... خودمو باز پرت کردم رو تخت..صورتم محکم خورد به بالش !.. شیرین و مریم هم مث من غش کرده بودن...ی ده دقیقه ای به همین منوال گذشت ولی خوب همه مون گشنمون بود! تصمیم گرفتیم بلند شیم ی چیزی بخوریم و برای یک ربع دیگه حاضر بشیم بریم حرم برای بقیع!
بقیع برای خانومها فقط بعد از نماز عصر باز بود و بس!
ی چیزی خوردیم..تجدید وضو کردیم و راه افتادیم!
....
بقیع بسته شد !
هنوز تا اذان مغرب وقت بود! بین الحرمین نشستم...تکیه دادم به دیوار...صورتمو کردم رو به گنبد خضراء... سرمو آرووم تکیه دادم به دیوار مسجد ! یاد مادر خانوم افتادم.گوشی رو برداشتم و زنگ زدم... از دیروز صبح تا حالا که اونم فقط 12 ثانیه بود حرف نزده بودیم با هم! یکی دیگه گوشی رو برداشت!... بعد از سلام و... خواستم که بی زحمت ها! میشه گوشی رو بدین به مامان؟ گفت : با بقیه رفتن بیروون قدم بزنن! صبح همه با هم بودیم ولی بعضی عصر هم خواستن برن قدم بزنن( اصولا سیزده بدر همه خونه مان ؛ اونم به دلیل مکان خانه :دی ) ... اصلا ذهنم طرف اینکه امروز چه روزیه نبود . پرسیدم : برای چی همه با هم بودین بیرون و الان...؟ بریده بریده حرف می زدم...آخه ی لحظه ذهنم رفت طرف نگرانی... وسط حرف گفت : امروز سیزده بدره هــــــــا!
...
از ما سه نفر تا غروب کسی یادش نبود اصلا که امروز روز طبیعت ایرانی هاست !
...
بعد از نوشتار :
*)نبودم که رحلت همسر گرامی امام راحل (ره) رو تسلیت بگم ! شرمنده! ان شالله در جوار امام (ره) و حضرت اباعبدلله و دو فرزند گرامشون باشند و سلام مارا هم برسانند.
**)نشد که سال نو رو تبریک بگم این جا !
***)نشد که تو تعطیلات بنویسم این جا!
****)نشد که از عزیزانی که نگران حالم -من باب تصادف -شده بودند ؛ قدردانی و تشکر کنم ؛ شرمنده!
و نشد های دیگه...
مهم اینه که بالاخره نوشتمش ! :دی
مهم اینه که دیروز عروسی مریم بود :دی
مهم اینه که باید من باب مزدوج شدن به چند نفر تبریکات بی شائبه برسونم :دی
مهم اینه که از ترس دشمن (؟!) مجبورم دو نیم صبح وبلاگ آپ کنم :دی
مهم اینه تازه امروز فهمیدم 23 ام این ماه امتحان میان ترم ی درسی رو دارم و ایام عید اصلا نشد که مث بچه آدم درس بخوونم! من حقیقتا نمی دونم اینایی که هم کار می کنن ! هم می تونن کار فرهنگی و فوق برنامه داشته باشن اونم نه یکی نه دو تا هوار و شونصد تا... هم دید و بازدید عیدشون رو انجام بدن , هم مسافرت برن با خانواده ؛ هم تصادف کنن , هم سرما بخورن هم... چه جوری درس می خونن ؛ ببخشید ؟
*****)تازگی ها فهمیدم زندگی هیچ شوخی ای با هیچ کسی در هیچ شرایطی به هیچ وجهی نداره و کسی که زندگی رو شوخی بگیره باید از همه بیشتر کار کنه و اینه که...بعـــــــــــله ! هوی جوری عرض کردم تا عبرتی باشد برای پند گیرندگان ! :دی
موید باشید
یا حق

بمب گوگلی غزه